دیدین بعضی وقتا که هیچ کاری توی رایانهتون ندارید دائم دسکتاپ رو رفرش میکنید؛ یا روی گوشیتون صفحه نرمافزارها رو الکی هی چپ و راست میکنید؟! توی زندگی هم آدم گاهی اینطوری میشه. لحظههایی که نه تو چیزی از زندگی میخوای و نه زندگی ازت چیزی میخواد. فقط یه حس بلاتکلیفی ممتد مثل یه بوق ممتد توی مخته. دوست داری صفحه زندگی رو رفرش کنی یا هی چپ و راستش کنی، ببینی اتفاقی نیافتاده؟ چیز تازهای ازت نمیخواد؟ ولی انگار نه انگار. اون لحظه است که احساس میکنی چندتا پروانه دارند توی سینهات بالبال میزنند، انگار یه چیزی توی وجودت داره قُلقُل میکنه؛ اما قابل بیان نیست مگر با همین توصیفا و تشبیههای بیمعنی و بیربط. در واقع هیچ چیزی برای گفتن وجود نداره جز همین سهنقطه آخر داستان...