کانت میگه تصور ما از خودمون یه تصویر بیواسطه و مستقیم نیست. به عبارت دیگه شناخت ما از خودمون دقیقا مثل شناخت ما از سایر افراد و اشیاست. یعنی قضاوتمون از «من» بر اساس عمکردیه که توی جهان بیرونی از خودمون میبینیم. مثلا تا وقتی که توی یه رابطه قرار نگیریم نمیتونیم بگیم چطور قرار پیش بره. نمیدونیم از پس ادامه دادن یا تموم کردنش برمیآیم یا نه. حالا گاهی هم یه اتفاقایی میافته که نمیدونیم از کجا اومده و دلیلش چی بوده. مثلا یکی جلومون مشکل تنفسی پیدا میکنه و هر ده ثانیه یه نفس عمیق میکشه و از هوش میره. ما هم هر بار که میخوابه با چک و لگد و داد و بیداد بیدارش میکنیم و به محض اینکه اورژانس میرسه اشکمون سرازیر میشه. در اون لحظه چیزی از خودمون میبینیم که تا اون موقع ندیده بودیم و دلیلش رو هم درک نمیکنیم. از طرف دیگه محمد مختاری معتقده که توی یه جامعه استبدادزده و به تبعش ریاکار، آدما به دروغ گفتن و پنهانکاری عادت میکنند و همین انکار واقعیت طی صدها سال کمکم توی ساختار زبون اون جامعه و واژهگزینیها و جملاتش هم رخنه میکنه و عبارات دوپهلو و استعارهها و کنایهها و طنزها و تیکه