رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌هایی با برچسب تفکر انتقادی

جُستار چیست؟

پیش‌گفتار از آن‌جایي که جستار من در مسابقه جستارنویسی انتخاب نشد، پس از مطالعه ده اثر برگزیده، کرم‌م گرفت که ببینم واقعاً تعریف جستارنویسی چیست؟ کاري که سال‌هاست خیال می‌کنم دارم انجام‌ش می‌دهم، اما انگار خیلی از مرحله پرت بودم. چون بیش از نیمي از آثار برگزیده به نظر من چیزي فراتر از یک روزانه‌نویسی صرف و بی‌هدف نبود. پس واقعاً تعریف جستار چیست؟ ریشه‌ها کلمه جُستار از ترکیب بن ماضی جستن به‌علاوه پس‌وند «ار» ساخته شده و به معنی جست‌وجو برای چیزي است. همین ریشه ساده بخش بزرگي از تعریف این سبک را روشن می‌کند. این‌که در این سبک باید در جست‌وجوی چیزي بود. برای همین، یک روزانه‌نویسی صرف و بی‌هدف اصلاً ربطي به جستارنویسی ندارد. این انگارهٔ خطا از همین ریشه ساده نشئت می‌گیرد. چرا که بسیاري این کلمه را جَستار تلفظ می‌کنند و آن را با جسته و گریخته بودن هم معنی می‌پندارند و خیال می‌کنند این‌که هر چه به صورت جسته و گریخته در باب یک موضوع می‌نویسند، اسم‌ش می‌شود جَستار!  اما خود همین جُستار معادلي برای واژه انگلیسی essay است که خود آن هم از واژه essai فرانسوی به معنای قضاوت و داوری و تلاش است. این

عدسی‌های تاریخی

بعد از مدتی کنار اومدن با تاربینی، نهایتا یه تکونی به این تن تنبل دادم و رفتم واسه عوض کردن عدسی عینکم. طبق معمول بینایی‌سنجه اون عینک مخصوص که عدسی نداره رو گذاشت روی صورتم. من رو نشوند روبه‌روی اون خزترین تابلوی جهان. جلوی چشم چپم یه پوشش گذاشت و قبل اینکه ازم بپرسه کدوم چنگال کدوم ‌وریه خودم گفتم به جز ردیف اول باقی رو نمی‌بینم. بعد اولین عدسی رو گذاشت جلوی چشم راستم. ردیف اول و دوم رو ازم پرسید. بعد همین‌طور عدسی اضافه کرد و هرچی جلوتر می‌رفت وضوح تصویر بیشتر می‌شد و مرز تصاویر مشخص‌تر. اما از طرف دیگه انقدر اون عدسیا دستمالی شده بودند که با اضافه‌ شدن هر کدوم‌شون یه هالهٔ محوی هم به تصویر اضافه می‌شد. به عبارت دیگر هرچی جلوتر می‌رفتیم تصویر کثیف‌تر و در عین حال تفکیک‌شده‌تر می‌شد. درست مثل وقایع تاریخی که هرچی ازمون فاصله بیشتری می‌گیرند، ما مجبوریم با عدسی‌های بیشتری اونا رو ببینیم و درباره‌شون قضاوت کنیم. مثلا شاید ما از چهارسالگی‌مون چیزی به خاطر نداشته باشیم، اما از عمه‌مون بشنویم که اون موقع یه بار دست‌مون رو چسبوندیم به چراغ نفتی و سوختیم. در واقع ما داریم با عدسی عمه خانم ب

واقع‌بینی اجتماعی بدون واقع‌بینی فردی

فریدا کالو یه نقاش مکزیکیه که تقریبا نصف نقاشی‌هاش خودنگاره است؛ یعنی توی اونا چهره خودش رو به تصویر کشیده. فکر نکنم هیچ نقاشی به اندازه این خانم از خودش طرح‌نگاری کرده باشه. اما چیزی که فارغ از مفاهیم نمادین و در نگرش کاملا سطحی و ظاهری این خودنگاریا رو جذاب می‌کنه اینه که اتفاقا خود نقاش هیچ تلاشی برای جذاب کردن و زیبا کردن خودش نمی‌کنه. همه جزئیات صورتش رو توی همه طرح‌هاش می‌آره: ابروهای پرپشت پیوندی، چهره استخونی، ته سبیل، رنگ پوست بومی و قرمزی همیشگی گونه‌ها. خیلی عجیبه که هیچ تلاشی برای خوشگل‌تر نشون‌دادن چهره‌اش نمی‌کنه و خودش رو به همون صورتی که هست روی بوم می‌آره. خب نقاشی در قدیم یه جورایی حکم فوتوشاپ الان رو داشته. مردم تغییرات دلخواه‌شون رو از نقاش طلب می‌کردند یا نقاش به طور خودجوش در تلاش برای زیباتر جلوه دادن سوژه‌اش بوده. نکته‌ای که درباره این نقاش ذهن من رو به خودش مشغول کرده اینکه که ایشون به خاطر فلج اطفالی که در کودکی بهش مبتلا شده، دوتا پاهاش با هم متقارن نبودند و یکیش لاغرتر از اون یکی بوده. به همین‌خاطر همیشه دامن بلند می‌پوشیده. اما عجیب اینجاست که توی اکثر نقاش

«می‌اندیشم، پس هستم»

دکارت توی قرن ۱۷ یه نوع ذهن‌گرایی رو تبیین و ترویج کرد که بر اساس اون همه چیز تنها و تنها توی ذهن ما اتفاق می‌افتاد و هیچ چیزی به اسم جهان واقعیات بیرون از ذهن ما وجود نداشت و اگر هم بود امکان اثباتش برای مایی که تنها درک‌مون ازش پنج‌تا گیرنده محدود حسی‌مونه، غیرممکن بود. به عبارت دیگه ما نمی‌تونستیم ثابت کنیم چیزی که از جهان می‌بینیم یه توهم ساخته ذهن خودمون نیست، چون همون اثبات هم ممکن بود یه توهم باشه. این‌طوری دیگه همهٔ باورا و اعتقادات و حتی مفهوم هستی زیر سوال می‌رفت. خود دکارت دید نمی‌شه با این همه پا در هوایی کنار اومد. پس خودش دنبال یه جای پای محکم توی همین جهان توهمی خودش گشت و بالاخره هم، به خیال خودش، به اون نقطه اتکا رسید. اون نقطه اتکا چیزی نبود جز گزاره معروف « می‌اندیشم، پس هستم ». یعنی همین که من می‌تونم فکر کنم که همه چیز توهمه این یه نقطه اتکا قویه برای اثبات بودن من، حالا با هر کیفیتی. انقدر این فلسفه اندیشمندان اون عصر رو مجذوب خودش کرد که مثل وحی منزل مدام تکرارش می‌کردند و حتی فلسفه رو به دو عصر قبل و بعد دکارت (فلسفه مدرن) تقسیم کردند. قرن‌ها بعد، پس از فروکش کر