رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌هایی با برچسب کودکی

پدر نمادین

پدر نمادین، هسته قدرت و کانون زور در خانواده است. کودکی که قراره توی کوچیک‌ترین ساختار اجتماعی، یعنی خانواده، شخصیتش شکل بگیره و اجتماعی بشه باید اول از همه بتونه با این مرکز قانون‌گذاری و نظارتی کنار بیاد. اون وجه اجتماعی کودک که قراره با دیگران ارتباط برقرار کنه و در ساختارهای سازمانی هضم بشه، ناچاره که با حضور چنین مراکزی کنار بیاد و باهاشون تعامل داشته باشه. کودکی که در ارتباط با پدر نمادینش دچار مشکلات جدی باشه، به احتمال زیاد در ایجاد ارتباط و فعالیت سازنده در چنین سازمان‌هایی هم دچار مشکلات زمینه‌ای جدی می‌شه و نمی‌تونه تعاملی بین خواسته‌های فردی و اجتماعیش ایجاد کنه. مفاهیمی مثل مردونگی، قول مردونه، حرف مرد، مرد بودن فقط وجوه و سویه‌های جنسی ندارند؛ بلکه بخشی از این مفاهیم به پذیرش همین نقش‌های اجتماعی اشاره دارند. با نگاه دقیق‌تر می‌تونیم ببینیم که اکثر این مفاهیم به‌ظاهر جنسیت‌زده، مهارت‌هایی برای ارتباطات اجتماعی پایدار هستند. چیزایی مثل ایستادن روی حرف و قول و عهد و ارتباط و دوستی و باور و وظیفه و مسئولیت و مواجهه با ترس‌ها. حالا اگه روی ترس‌های خودمون دقیق بشیم، می‌بینیم

نگاهی به ماسک زدن

این روزا بیرون پر شده از پدر و مادرایی که خودشون بدون ماسک هستند اما به صورت بچه‌شون ماسک زدند و دارند باهم قدم‌زنان عبور می‌کنند. این تصویر برای من برون‌ریزی و نمایشی بیرونی از یه واقعهٔ درونیه که مدت‌هاست توی تار و پود اجتماعی‌مون تنیده شده ولی به چشم نمی‌آد. اون پدر و مادر فکر می‌کنند دارند نهایت فداکاری رو می‌کنند و بچه خودشون رو محفوظ نگه می‌دارند، اما واقعیت اینجاست که وقتی باهم دارند به همه جا می‌رند، حتی اگه خود بچه به‌خاطر ماسکش اون بیماری رو نگیره، اون والد بهش مبتلا می‌شه و توی خونه اون رو به بچه هم منتقل می‌کنه. مثل خیلی از خصلت‌های دیگه. مثل پدری که خودش سیگار می‌کشه ولی توقع نداره بچه‌اش سیگاری باشه، یا مادری که دروغ می‌گه و دهن لقه اما توقع داره بچه‌اش راستگو و رازدار باشه یا پدری که تا حالا کتاب نخونده، ولی توقع داره بچه‌اش فرهیخته باشه، یا مادری که مدام سرش توی گوشیه، ولی از بچه‌اش چنین توقعی نداره. این خصلتا هم مثل همون کرونا می‌مونند. نمی‌تونیم با یه ماسک زدن بچه‌مون رو ازشون مصون نگه‌داریم ولی خودمون به دهلیز چپ‌مون هم نباشه. چرا انقدر برامون سخته که بفهمیم وقتی خود

چرا از خودم ناراضی‌ام؟

من به چه دلایلی می‌تونم از خودم ناراضی باشم؟ مثلاً اینکه مهارتی یاد نگرفتم که بتونم ازش کسب درآمد کنم. یا در ایجاد ارتباط ناموفق و منزوی هستم. یا اینکه هدف مشخصی توی زندگیم ندارم. یا حتی اینکه دماغم بزرگه یا صورتم لاغر و کشیده است. توی این دلایل یه نکته مشترک وجود داره و اون هم اینه که من یه پوستر از خودم یا اونچه که باید باشم ترسیم کردم و وقتی می‌بینم به اون پوستر شباهتی ندارم، احساس یأس و نارضایتی پیدا می‌کنم. این پوستر می‌تونه تصویر کسی باشه که پزشک ماهریه و هر روز تراول می‌شمره یا کسی که با خیلیا رفیقه و سفارش این و اون رو پیش فلان کَسَک و بهمان کَسَک می‌کنه تا کارشون رو راه بندازه یا کسی که دماغش قلمیه و صورتش هم گرده. حالا سوال اینجاست که این پوستر چه‌جوری و از کجا به وجود اومده؟ شاید بهتر باشه از نگاه وجودگراها به ماجرا نگاه کنیم. اونا معتقدند که انسان اول وجوده و بعد معنا پیدا می‌کنه؛ یعنی دقیقا برعکس سایر هستی‌ها. مثلا یه تابلو نقاشی رو درنظر بگیرید. این تابلو ماهیت و چگونگیش اول توی ذهن نقاش شکل می‌گیره و بعد از کشیده شدن روی بوم وجود پیدا می‌کنه. اما ما اول به وجود می‌آیم و