رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌هایی با برچسب آدورنو

کمبود فاوٓست‌مآبی (پرده‌ی یکم)

سرآغاز «کاری نمی‌شود کرد.» (ت دریابندری) این جمله‌ی آغازین نمایش‌نامه‌ی ‹در انتظار گودو›ی بکت است. بن‌بستی که در آن، جز انتظارِ بی‌پایان، کاری از ما برنمی‌آید؛ یک حسِ به-پایان-رسیدگی که جهان را امری فروبسته و هستی را علاج‌ناپذیر و خود را سپر-انداخته می‌پندارد. به گمان من، چنین حسی، در جامعه‌ی ما موضوعی پر-دامنه و شاید حتا احساسی عمومی و غالب باشد. موقعیتی از آگاهی که هیچ یک از ایده‌هایش را شدنی و پاسخ‌گوی بن‌بست کنونی نمی‌یابد. آرمان‌هایی که انگار ما-به-‌ازای بیرونی ندارند و تنها از یک خیال‌بافیِ خام حکایت می‌کنند. آرمان‌هایی که مسیری از آن‌ها تا واقعیت‌های اکنونی و این‌جایی به چشم نمی‌خورد. و عمل‌های هنجارمند و اخلاقیِ نیمه‌کاره و بی‌حاصلی که «گویی» کمکی به گذر از این بن‌بست نمی‌کنند. تا چشم کار می‌کند برهوت است و بیابانِ امکان‌ها. در چنین فروبستگی‌ای به‌تدریج آدم‌ها خودِ آگاهی را امری آزاردهنده می‌پندارند و بدین نتیجه می‌رسند که اگر از موقعیت فروبسته‌ی خود باخبر نبودند، احتمالاً با خیال راحت‌تری می‌توانستند وضع موجود را تاب بیاورند.  بسیار دانستن یک جور مرض است، ناخوشی‌ست؛ یک ناخوشی

جُستار چیست؟

پیش‌گفتار از آن‌جایي که جستار من در مسابقه جستارنویسی انتخاب نشد، پس از مطالعه ده اثر برگزیده، کرم‌م گرفت که ببینم واقعاً تعریف جستارنویسی چیست؟ کاري که سال‌هاست خیال می‌کنم دارم انجام‌ش می‌دهم، اما انگار خیلی از مرحله پرت بودم. چون بیش از نیمي از آثار برگزیده به نظر من چیزي فراتر از یک روزانه‌نویسی صرف و بی‌هدف نبود. پس واقعاً تعریف جستار چیست؟ ریشه‌ها کلمه جُستار از ترکیب بن ماضی جستن به‌علاوه پس‌وند «ار» ساخته شده و به معنی جست‌وجو برای چیزي است. همین ریشه ساده بخش بزرگي از تعریف این سبک را روشن می‌کند. این‌که در این سبک باید در جست‌وجوی چیزي بود. برای همین، یک روزانه‌نویسی صرف و بی‌هدف اصلاً ربطي به جستارنویسی ندارد. این انگارهٔ خطا از همین ریشه ساده نشئت می‌گیرد. چرا که بسیاري این کلمه را جَستار تلفظ می‌کنند و آن را با جسته و گریخته بودن هم معنی می‌پندارند و خیال می‌کنند این‌که هر چه به صورت جسته و گریخته در باب یک موضوع می‌نویسند، اسم‌ش می‌شود جَستار!  اما خود همین جُستار معادلي برای واژه انگلیسی essay است که خود آن هم از واژه essai فرانسوی به معنای قضاوت و داوری و تلاش است. این

حاکمیت سیاسی بر زبان

نماد آزاداندیشی چیه؟ از کجا معلوم می‌شه یکی آزاداندیشه؟ اینکه کلیشه‌ها و معیارهای حاکم و گرایشای اقتصادی و سیاسی و مذهبی بر قضاوت و کنشش تاثیر نذاره؟ آزاداندیشی تا کجا می‌تونه پیش بره؟  توی یه مصاحبه از مارکوزه (عضو مکتب فرانکفورت) می‌پرسند چرا اعضای این مکتب و به خصوص آدورنو (عضو دیگه مکتب) این‌قدر پیچیده و سخت و ثقیل و مغلق می‌نویسند، طوری که از نوشته‌هاشون به سختی می‌شه چیزی فهمید. مارکوزه اول می‌خنده و می‌گه واقعیت اینه که من هم از کتابای آدورنو چیز زیادی نمی‌فهمم :) بعد می‌گه اما یکی از دلایل این غامض‌نویسی اینه که به نظر آدورنو نظام سرمایه‌داری (شما بخونید هر نظام حاکم اقتصادی‌ـــ‌سیاسی‌ـــ‌اعتقادی) بر تک‌تک واژه‌ها و جمله‌ها و حتی قواعد دستوری زبان هم نفوذ کرده و با تغییر معانی و مفاهیم نه تنها بر زیست طبقه زیرنفوذ به عنوان نیروی کار حاکم شده، بلکه به جهان ذهنی این نیروها هم دست دراز کرده تا حتی در جهان ذهنی هم به چیزی خلاف منافع نظام حاکم نتونند بیندیشند. برای مثال به واژه «منابع» توی عبارت «منابع انسانی» دقت کنید. اینجا انسان در حد یکی از صدها منابع یه سازمان معرفی می‌شه. به ه