رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌هایی با برچسب هگل

در مقطع واقعاً حساس کنونی

این روزها چندین موضوع در کنار هم قرار گرفته که اون رو به یه برهه واقعاً حساس تبدیل کرده. چیزهایی که باید شاخک‌ها رو تیز نگه‌داره: آ . درک عمیق مردم از بی‌فایده بودن وعده‌ها و نرمش‌ها و اصلاحات. این درک از سال ۹۸ قوام گرفته و حالا هر چه که می‌گذره عمیق‌تر و شفاف‌تر می‌شه برای مردم. اون‌ها به طور عمومی متوجه این موضوع شدند که هیچ بهبودی در کار نیست؛ چون اولین سد و مانع برای بهبود، خود همین حاکمیت تمامیت‌خواه هست که تمام سلول‌هاش با فساد دارند به زیست‌شون ادامه می‌دند. بهبود برای این حاکمیت، یعنی مرگ سلول‌هاش و مرگ سلول‌هاش یعنی مرگ خودش. پس روشنه که این حاکمیت هرگز به مرگ خودش تن نمی‌ده، مگر به زور. ب . مسئله بعدی مواجهه مستقیم مردم با خشونت عیان و عریان حکومت و نیروهای سرکوب‌ش هست. یه زمانی تووی ۸۸ خیلی تلاش داشتند که بگند ما با تیر نزدیم، ما با ماشین رد نشدیم، ما نکشتیم و... چون احساس می‌کردند هنوز عِرض و آبرویی دارند و هنوز از این نقاب می‌تونند استفاده کنند. اما از سال ۹۶ تووی اعتراضات مختلف مردمی و اصناف از جمله کارگران و کشاورزان و... این خشونت هرچه بیش‌تر خودش رو نشون داد و دیگه حا

برزخ آگاهی و اراده

هگل معتقده هر شخصي برای رسیدن به خود‌آگاهی ناگزیر به ارتباط داشتنه و خودش رو به واسطه دیگران و چیزها می‌شناسه. پس خودآگاهی تنها در روابط شکل می‌گیره. یا به عبارت دیگه می‌شه گفت خودآگاهی یه امر «بین‌موضوعی» هست نه «درون‌موضوعی». فکر کردن به خود فقط زمانی ممکنه که به خودمون به عنوان یه دیگری نگاه کنیم. پس قبل از فکر کردن به خودمون، اول باید معنای «دیگری» بودن رو درک کنیم. پس باید لااقل با یه فرد به عنوان «دیگری» مواجه بشیم تا درکي از دیگربودگی داشته باشیم. بنابراین اگه یه فردِ مثالی رو از بدو تولد در جایي نگه داریم که با هیچ‌کس در ارتباط نباشه، این فرد به باور هگل هرگز نمی‌تونه خودآگاه بشه و هرگز خودش رو به عنوان یه «شخصیت» ادراک نمی‌کنه و درنتیجه نمی‌تونه از یه ناظر صرف فراتر بره؛ چون فرد بدون شخصیت، نمی‌تونه چیزي رو اراده کنه. چرا که اصلاً با مفهومي زیر عنوان «اراده کردن» آشنا نیست.  آن خودآگاهی‌اي که موضوع، محتوا و هدفِ خود را می‌پالاید و آن‌ها را به حد [یک] کلیت برمی‌کشد، این کار را هم‌چون تفکري که خود را در اراده اظهار می‌کند، به انجام می‌رساند. این نقطه‌اي است که در آن، روشن می‌شود

تقدم ایده‌ها یا اعمال؟

هگل معتقده که اصل اساسی در جهانْ ایده‌ها و افکار و نظریه‌ها هستند و اگه قراره تغییری در جهان ایجاد بشه، باید اول این ایده‌ها و نظریه‌ها رو تغییر بدیم. به باور هگل اگه ذهن و طرز فکر آدما رو تغییر بدیم، اون وقت جهان و مناسباتش هم متعاقبا تغییر می‌کنه. اما مارکس با این شیوه مشکل داشت. اون معتقد بود فلاسفه تنها کاری که تا اون زمان انجام دادند، توصیف و تفسیر جهان بوده، درحالی که به اعتقاد مارکس چیزی که مهمه تغییر دادن عملی جهان و مناسبت‌های اونه، نه تشریح کردنش. شاید به همین خاطر بود که ایشون برخلاف هگل معتقد بود که اصل اساسی در جهانْ عمل و نوع رابطه انسان با جهانشه. پس اگه تغییری در عمل و نوع روابط انسان داده بشه، نه تنها ایده‌ها و افکار آدما که ضرورتا خودِ جهان هم تغییر می‌کنه. به عبارت بهتر این عمل انسانه که نگرشش رو نسبت به جهان و حتی خودش تغییر می‌ده، نه برعکس.  البته این اعتقاد در باطنش یه خطای استدلالی داره و اون هم اینه که اگه کسی از همین ایده تبعیت کنه و در تلاش برای تغییر عمل و روابطش باشه، باز همین ایده است که باعث تغییر شده، نه اون عمل. ولی بیاید خودمون رو درگیر این مزخرفات منطق