رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌هایی با برچسب فرهنگ

شَوَندِ آزادی

یکي از نکات جالب برای شخص من اینه که توییتر برای انتشار محتوای جنسی هیچ محدودیتي نداره، در حالي که اینستاگرام محدودیت‌های سفت و سختي برای نمایش نوک سینه و اعضای جنسی داره. اما محتوای جنسی تووی اینستا خیلي خیلي زیادتره. در حالي که تووی توییتر به‌ندرت با محتوای جنسی مواجه می‌شیم.  یه دلیل مشخص‌ش چارچوب این دو شبکه است که یکي اساساً تصویر محوره (از جمله این‌که اول تصویر رو نمایش می‌ده بعد متن) و اون یکي اساساً متن محوره (برعکس قبلی). ولی با این حال، ممکن بود که توییتر به خاطر این آزادئ بیش‌تر، تغییر کارکرد بده؛ ولی نداده. چنین اتفاقي برای شخص من تصویري از آزادی تووی یه فضاست. یعنی برخلاف چیزي که ایدئولوژی‌های تمامیت‌خواه می‌خواند به‌مون بقبولونند. اونا مدام تووی گوش مردم می‌خونند که آزادی مساویه با بی‌بند‌وباری و از بین رفتن همه اصول و ارزش‌های اخلاقی. اما واقعیت رو می‌شه در همون توییتر دید.  تووی توییتر همه آزاد-اند هر حرفي بزنند، از چرندترین حرف‌ها تا حساب‌ترین حرف‌ها، محتوای جنسی و هنری و ادبی و طنز و هجو و... برای همه‌شون هم، بدون استثنا، موافق و مخالف وجود داره. اما در نهایت یه جریان

همدردی

یکی از عادتای متداول بعضی از ماها اینه که تا یکی شروع می‌کنه از یه درد یا مشکل‌ش حرف می‌زنه سریع می‌خوایم به‌ش ثابت کنیم دردش اون‌قدرا که فکر می‌کنه بزرگ و مخصوص به او نیست، بلکه یه احساس کاملاً عمومیه و حتا از اون بدترش برای خود ما در فلان زمان اتفاق افتاده. و بعد هم به دنبال‌ش سعی می‌کنیم به طرف بقوبولونیم که این او هست که زیادی سخت گرفته و زیادی مسئله رو بزرگ کرده. اگه یه کم شل بگیره مشکل می‌گذره. ولی در این‌جا چندتا مسئله وجود داره: آ . هدف فرد از مطرح کردن مشکل‌ش با ما تقاضای راه‌حل نیست. مگر این‌که خیلی روشن و شفاف از ما راه‌حل بخواد. ولی در بیش‌تر موارد فرد فقط دنبال یه گوش شنوا و یه شاهد برای رنجیه که داره تحمل می‌کنه. این‌که رنج‌ش دیده بشه. رنج‌های ناگفته و پنهانی بی‌فایده‌ترین و تحمل‌ناپذیرترین رنج‌ها هستند. چون حتا اعتباری که ما گاهاً به خاطر از سر گذروندن مشکلات‌مون کسب می‌کنیم هم در اون‌ها وجود نداره. یه درد به‌کلی بی‌ثمر. و این خیلی هضم‌ش سخته. ب . موضوع بعدی عمومیت بخشی به اون مشکله. یکی از ضدحال‌ترین چیزایی که می‌شه به یه نفر گفت اینه که تو هم مثل میلیون‌ها نفر دیگه هست

فرایندهای تکامل جنسیت

کلیشه‌های جنسیتی رو نباید یه چیز لحظه‌ای و این‌زمانی و این‌جایی دید. این کلیشه‌ها در طی هزاران سال روی روند تکامل هر دو جنس تاثیر گذاشته. هنوز هم خیلي از این تفاوت‌های جنسیتی رو می‌شه با همون تصویر کلیشه‌ای زنان ساکن در پناه‌گاه‌های گروهی و مردان شکارچی توضیح داد. مثلا فرایند شکار نیازمند عضلات قوی و سکوت و ذهن محاسبه‌گر و هشیار و چشماني دوربین بوده. برای همین در طی قرن‌ها مرداني پدید اومدند که عضلانی‌تر بودند و در زمینه ارتباط کلامی هم به شدت ضعیف بودند، ذهن منطقی قوی داشتند و در زمینه بحران‌ها همیشه مهیا و حاضر به یراق بودند و دید کل‌نگرانه‌ای داشتند. در حالي که، زنان در پناه‌گاه‌های گروهی به خاطر وجود وضعیت دوره‌ای حاملگی و وجود بچه‌های کوچیک باید ارتباطات قوی با هم می‌داشتند و مراقب هم‌دیگه و بچه‌ها می‌بودند. برای همین، از نظر ارتباط کلامی به شدت تکامل پیدا کردند و غریزه حمایت و مراقبت درشون پررنگ‌تر شد و حس وابستگی اجتماعی درشون قوی‌تر رشد پیدا کرد. فرایندهای آشپزی و تزیینات پناه‌گاه و خودشون هم نیازمند چشمایی نزدیک‌بین و جزء‌نگر بوده. از طرف دیگه چون فرایند شکار یه خطر مداوم بود

مادر و روسپی

سرآغاز هنگام دیدن فیلمي از ژان اوستاش طرح‌واره‌اي به نظرم آمد که احساس کردم مشابه آن را در آثار دیگري هم دیده‌ام. طرح‌واره‌اي که حالا گمان می‌کنم ریشه‌دارتر از آن چیزي است که به نظر می‌رسد و انگار از یک میل تاریخی نشئت می‌گیرد. یادداشت حاضر تلاشي است برای ردیابی بازآفرینی‌های این‌ طرح‌واره؛ بنا بر این، کاري با خط اصلی داستان‌ها ندارم و فقط به دنبال الگوی مورد نظر خودم در آن‌ها هستم؛ پس روایت من از داستان‌ها کاملاً جهت‌دار و به‌طبع به نفع تفسیر مدنظرم خواهد بود. مادر و روسپی - ژان اوستاش جواني فرانسوی با زني میان‌سال و بزرگ‌تر از خود زندگی می‌کند. این زن، برای جوان، بیش‌تر از این‌که نقش معشوق را داشته باشد، نقش حامی و پناه‌گاه را دارد. کسي که برای او لباس می‌خرد، غذا می‌پزد، سرپناه‌ش را تأمین می‌کند و در کل بیش‌تر شبیه مادر نمادین است تا یک معشوق. جوان هم‌زمان با دختران هم‌سن خود نیز روابطي جنسی برقرار می‌کند؛ بی‌‌آن‌که این روابط را از مادر نمادین‌ش پنهان کند. یکي از این دختران پرستاري است که روابط آزاد و متنوع جنسی با مردان مختلف دارد. این دختر به‌تدریج وارد خانه مادر نمادین می‌شود و ی

کدام جوانی؟ (۲)

غرور جوانی معمولاً عموم جامعه از غرور جوانی به عنوان امري منفی یاد می‌کنند و بر این باورــ‌اند که جوانان به دلیل خامی و بی‌تجربگی دچار نوعي توهم قدرت برای کسب کردن یا تغییر دادن هر چیزي هستند. اما آیا همین اعتماد به نفس بالا و خودباوری نمی‌تواند موتور محرکه هر تغییري در سطح فردی تا اجتماعی باشد؟ به باور من اگر قرار است تغییري در جامعه اتفاق بیفتد، احتمال این‌که این تغییر توسط جوانان صورت بگیرد، بسیار بیش‌تر از سایرین است؛ چراکه جوانان هنوز بسیاري از برساخت‌ها و بایدها و نبایدها را قطعی نمی‌دانند و همه این‌ها را قابل نقد و تغییر می‌پندارند. چنین باوري به امکان و توان تغییر از همان غرور و خودباوری‌اي نشئت می‌گیرد، که در باور عمومی امري منفی و قابل سرزنش است. گویی آنان که وضعیت و جایگاه خود را پذیرفته‌اند و ساختارهای موجود را قطعی و مطلق پنداشته‌اند و در پیش آن‌ها سرنهاده‌اند، شهرونداني واقع‌بین هستند که باید معیار و الگوی سایرین قرار گیرند.  این نگرش منفی به موضوع غرور جوانی باعث ایجاد ساختارهایي برای مهار آن می‌شود. ساختارهایي چندلایه که کوچک‌ترین‌شان خانواده است، با محوریت پدر در جامعه

کدام جوانی؟ (۱)

سرآغاز جوانی ! راست‌ش اولین جمله‌اي که بعد از دیدن این کلمه به ذهن من و خیل عظیم هم‌نسلان‌م متبادر می‌شود یک جمله پرسشی به‌ظاهر ساده است: «کدام جوانی؟!» و این پرسش نهایت توان و حال و حوصله ما برای بیان شکوه و شکایت‌مان از وضع موجود است؛ البته گاهاً با چاشنی نفس عمیقي که می‌تواند ناگفته‌های بسیاري در بر داشته باشد. این پرسش فقط به این نسل محدود نمی‌شود. در دوره حاضر از هر نسلي می‌توان انتظار شنیدن این پرسش را داشت. از دهان بعضي از بزرگ‌تر‌ها هم می‌توان این پرسش را شنید که «کدام جوانی؟! از وقتی که یادم می‌آید...» و این جمله با زنجیره‌اي از زجرها و زحمت‌ها ادامه می‌یابد. چرا این پرسش به صورت استفهام انکاری پرسیده می‌شود؟ مگر این جوانی چه چیز‌هایي باید داشته باشد که ندارد؟  اگر جوانی تنها به یک بازه زماني محدود می‌شد دیگر سخن گفتن از «کدام جوانی» بی‌معنا بود؛ چون هر کسي که به این محدوده سنی می‌رسید آن را درک و تجربه می‌کرد. پس جوانی چیزي فراتر از یک محدوده زمانی است. اما این چیز چیست؟ گم‌شده‌های جوانی چه چیزهایي‌ست که نبود‌شان جوانی را از معنا تهی می‌کند؟ خامی یکي از باورهای قالبی درباره ج

چشم به زبان دیگری

وقتی به تلفظ برخی از اسم‌های خارجی‌ وارده به زبان‌مون دقت می‌کنیم، می‌بینیم گاهاً اون اسم‌ها نه بر اساس تلفظ‌ زادگاه‌شون، بلکه بر اساس تلفظ یه سری زبان‌های واسطه به فرهنگ ما رسیدند. برای مثال به این اسم‌های خیلی متداول یونانی در زبان ما توجه کنید: سقراط، افلاطون، ارسطو، فیثاغورس. تا حالا شده از خودتون بپرسید چرا این اسم‌ها این شکلی تووی پارسی تلفظ می‌شند؟ تا حالا براتون سوال پیش نیومده که ببینید تلفظ یونانی این اسم‌ها چقدر با این تلفظ‌های متداول هم‌خوانی داره؟ این اسم‌ها در یونانی به ترتیب سوکراتیس (Σωκρατης)، پلاتون (Πλατων)، آریثتوتِلِس (Αριστοτελης) و پیثاگوراس (Πυθαγορας) تلفظ می‌شند. حالا که به تلفظ اصلی نگاه می‌کنیم می‌تونیم حدس بزنیم که اون اسم‌های ابتدایی عربی‌ شده این اسم‌ها هستند. خب این‌که در عربی حروف نوشتاری پ و گ ندارند و نزدیک‌ترین مخرج‌شون برای این حروف ف و غ هست، طبیعیه که پیثاگوراس رو بنویسند فیثاغورس. اما مایی که این دو حرف رو تووی رسم‌خط‌مون داریم چرا باید خودمون رو در قید محدودیت یه زبان دیگه قرار بدیم و ما هم از دریچه محدودیت‌های عربی به این اسم‌های یونانی نگاه کن

حضورِ غیاب در ذهن مسأله‌گرا

ما روزانه شاید ده‌ها بار می‌ریم سروقت شیر آب. به‌راحتی و بدون این‌که توجهی به بودن و هستی و هدف شیر آب بکنیم خیلی راحت اون رو بازمی‌کنیم، کارمون رو انجام می‌دیم و می‌بندیم‌ش. در این حین هم ممکنه به کلی موضوع و مسأله دیگه فکر کنیم؛ افکاری که ممکنه هر چیزی باشه غیر از شیر آب. حالا فرض کنید ما یه بار مثل همیشه همین‌طوری که غرق در افکارمون هستیم شیر رو باز می‌کنیم و کارمون رو انجام می‌دیم، اما وقتی می‌خوایم شیر رو ببندیم بسته نمی‌شه. هرچی می‌چرخونیم‌ش آب قطع نمی‌شه. در این لحظه به یک‌باره متوجه حضور شیر آب در زندگی‌مون می‌شیم. هی نگاه‌ش می‌کنیم، باز و بسته‌ش می‌کنیم، به‌ش ضربه می‌زنیم، هر بلایی که به ذهن‌مون می‌رسه سرش پیاده می‌کنیم تا ببینیم کار همیشگی‌ش رو انجام می‌ده یا نه. تازه یواش یواش می‌فهمیم نقش شیر آب تووی زندگی ما چی بوده، هدف وجودی‌ش چی بوده، میزان وابستگی ما به‌ش چقدر بوده و اگه کمی هم باهوش و اهل فکر باشیم به این می‌رسیم که چقدر این دیدنی‌ترین ابزار زندگی‌مون رو نادیده می‌گرفتیم.  یا فکر کنید یه روز که هیچ کس خونه نیست لباس می‌پوشیم و می‌زنیم بیرون. در راه متوجه حضور یا غیاب

شبکه‌های معنایی

قوت و ماندگاری یه واژه در مقیاس کوچیک و یه زبان در مقیاس بزرگ رو میزان ریشه‌دار بودن اون‌ واژه یا زبان مشخص می‌کنه. البته ما این‌جا فقط با اون مقیاس کوچیک کار داریم؛ یعنی واژه‌ها. این‌که یه واژه چه قدمتی در یه زبان داره، خودش به یه شاخص دیگه وابسته است: این‌که اون واژه چقدر با واژه‌های دیگهٔ اون زبان ارتباط معنایی و ساختاری داره. مثلاً واژه «مهندس» رو در نظر بگیرید. شاید در نگاه اول بعضیا این واژه رو جدید و امروزی تصور کنند. اما با کمی دانش ریشه‌شناسی و ساختارشناسی عربی می‌تونیم متوجه بشیم که این واژه ارتباط تنگاتنگی با «هندسه» داره و از این‌جا به این مفهوم می‌رسیم که معنای اصلی مهندس کسیه که هندسه بلده. این یه وجه ساختارشناسی بود. اما این واژه یه وجه تاریخی هم داره. باز شاید بعضیا تعجب کنند که موقع شاهنامه خوندن یه‌هو به این کلمهٔ به‌ظاهر امروزی «مهندس» بربخورند. اما همین مواجهه در اون متنِ کهن به‌مون یه سویه دیگه از این واژه رو نشون می‌ده: این‌که این واژه پیش‌تر به معماران اطلاق می‌شده. این‌جوری تونستیم دو حوزه هندسه و معماری رو به مهندس متصل کنیم و یه شبکه معنایی کوچیک بسازیم. حالا

تجاوز: شهوت یا قدرت؟

قدرت کنترل در تجاوز جنسی، تعرض جنسی، آزار جنسی، خشونت جنسی و... برخلاف صفت گمراه‌کننده «جنسی» که روی این اعمال گذاشته می‌شه، ریشه این رفتارها ارتباط چندانی با میل و غریزه جنسی نداره. همون‌طور که قبلاً هم توضیح دادیم، اگه مسئله فقط میل جنسی و ارضای اون باشه، کلی راه معقول‌تر و غیرآسیب‌زا وجود داره. و باز اشاره کردیم که خیلی از این متجاوزین همزمان با این تعرض‌ها، رابطه‌های جنسی متعارف و بارضایت هم دارند. پس چرا باید دست به چنین کارهایی بزنند؟  یه دلیل ریشه‌ای و پنهان وجود داره و اون قدرته. شاید لمس‌ها و اعمال جنسی باشند، شاید کلمه‌ها اغواکننده یا تهدیدآمیز باشند، شاید خشونت جسمی یا روانی اِعمال بشه؛ اما در پس همه این‌ها نیاز متجاوز برای تسلط و کنترل حضور داره. به عبارت دیگه عمل جنسی ابزاریه برای کسب قدرت و اِعمال اون به روی دیگران. اما منظور از «قدرت» دقیقاً چیه؟  قدرت هم به عنوان یک توانایی [جسمی] و هم یک احساس [روانی] تعریف می‌شود. با این حال در ذاتِ همه تعریف‌ها یک نقطه مشترک وجود دارد: اثرگذاری روی محیط. [هیلاری] لیپس (۱۹۸۱) به «کنترل دیگران» به عنوان صورتی از به‌کارگیریِ موفقیت‌آم

تجاوز: محدوده خاکستری

تجاوز خاکستری یعنی رابطه جنسی‌ای که در اون رضایت طرف مقابل در پرده‌ای از ابهام قرار داره. این اصطلاح با مقاله لائورا استپ تحت عنوان «نوع جدیدی از تجاوز قراری» (۲۰۰۷) بر سر زبون‌ها افتاد. در این مقاله گفته می‌شه که تجاوز خاکستری در جایی بین پذیرفتن و رد کردنِ رابطهٔ جنسی قرار می‌گیره و از تجاوز معمول کمی پیچیده‌تره، چراکه هر دو طرف ماجرا دقیقاً نمی‌دونند طرف مقابل‌شون چه خواسته و تمایلی داره. این اظهارات مورد انتقادات جدی قرار گرفت. منتقدین بر این باور بودند که چنین طبقه‌بندی‌ای باعث کم‌رنگ‌تر شدنِ وخامتِ موضوعِ تجاوز می‌شه و این‌طور القا می‌کنه که تجاوز خاکستری یه تجاوز واقعی نیست، بلکه یه مسئله بینابینی و غیرجدیه. از طرف دیگه اون‌ها معتقد بودند که با چنین تعریفی اکثر موقعیت‌های تجاوز رو می‌شه زیرمجموعه چنین محدوده‌ای قرار داد و از بار حقوقی و مسئولیت فردی متجاوز کم کرد. همین هم تبدیل می‌شه به یه بهونه دم‌دستی برای متجاوزین، تا هر جایی که مورد اتهام قرار می‌گیرند ادعا کنند که نمی‌دونستند قربانی راضی هست یا نه.  به خاطر همین انتقادات، بعد از حدود یه دهه، تعریف دیگه‌ای از تجاوز خاکستری

قاعدگی در گذر زمان (بخش دوم)

خب دیگه. بار و بندیل‌تون رو جمع کنید و سوار شدید می‌خوایم راه بیفتیم. قراره ۵۰۰ سال بیایم جلوتر. طرفای ۱۵۰۰ سال پیش. اینجا با فرهنگ و آیین شینتو ژاپن روبرو می‌شیم.  آیین شینتو [ژاپن] می‌گوید اگر رد خون یا ناپاکی بر شما باشد، «کامی» [روح الهی] دعاهای‌تان را برآورده نمی‌کند. به همین دلیل زنان دشتان اجازه ورود به معابد کامی را نداشتند. حتی امروزه هم زنان ژاپنی در طول دوره دشتان اجازه ندارند وارد معابد شینتو شوند. زرلکی | زنان، دشتان و جنون ماهانه | ف۲ توی این آیین خبری از کتب مقدس نیست. چند کتاب وجود داره که فقط جنبه تاریخی دارند و درشون به نوعی تنها وقایع و اسطوره‌ها توسط پیروان ثبت شده که اون هم به دستور امپراتور وقت بوده. این‌جا هم خبری از اون احکام و حدود مشخص نیست. فقط توصیه‌هایی هست برای وارد نشدن به معابد که باز هم از یه نوع نگرش پلید و ناپاک به زنان قاعده ناشی می‌شه.  خب دوباره سوار شید یه پنج قرن هم بیایم جلوتر. به حوالی ۱۰۰۰ سال پیش. اینجا هم می‌رسیم به فرهنگ و جامعه اسلامی. مردم این فرهنگ به واسطه ارتباط تجاری و نزدیکی‌شون با یهودیان، بعضیاشون از آیین سخت‌گیرانه یهود در خص

قاعدگی در گذر زمان (بخش اول)

بیاید با هم سوار ماشین زمان بشیم و بریم به چندین هزار سال پیش، وقتی که زندگی‌های قبیله‌ای توی مناطق سرسبز و کنار رودا شکل گرفته بود. زمانی که پیر قبیله یا جادوگر قبیله راهنما و رئیس قبیله بود. ذهن این آدما پر بود از اسطوره‌ها و افسانه‌هایی درباره عناصر طبیعت. یکی از این عناصر، اتفاق به‌ظاهر ترسناکی بود که برای کمتر از نصف افراد اون قبیله اتفاق می‌افتاد و مجبور بودند برای توجیهش داستانایی سرهم کنند. اون اتفاق چیزی نبود جز خون‌ریزی ماهانه زنان اون قبیله. بو و ظاهر این خون و هماهنگی این اتفاق با وضعیت ماه توی آسمون، مردان قبیله رو سخت به وحشت می‌انداخت؛ چون به نظر می‌رسید که یه ارتباطی بین ماهِ مقدسِ توی آسمون و این زنی که این پایین خون‌ریزی می‌کنه، وجود داره. این رو بذارید کنار این واقعه که رویداد مقدس زایش هم فقط برای اون‌ها اتفاق می‌افتاد و در اون دوران در کمال تعجب این خون‌ریزی قطع می‌شد. و باز این دو اتفاق رو بذارید کنار این باور که به خاطر فصول دوره‌ای زمین و رویش گیاهان در دوره‌های چرخشی، در اکثر این قبایل زمین به عنوان منبع زایش و غالبا به صورت یه الاهه مادینه تصور می‌شد. پس باید

فرهنگ فرزندکشی

در نوشته قبلی درباره شاگردی نوشتم. اینجا می‌خوام درباره استادی بنویسم. یکی از شاخص‌ترین ضرب‌المثلای ما عبارت «فوت کوزه‌گری» هستش که معمولا به این اشاره داره که اساتید همیشه یه چیزایی رو برای خودشون نگه می‌دارند که فردا روزی شاگردشون نتونه براشون شاخ و شونه بکشه. حالا اگه این رو یه فرایند کلی در نظر بگیریم، می‌بینیم که از آغاز یه کار استادانه اگه هر کسی یه فوت کوزه‌گری واسه خودش نگه داره و به شاگردش منتقل نکنه رفته رفته شاهد نابودی و بی‌ارزش شدن اون کار استادانه خواهیم بود. و مگر در طی این قرون غیر از این بوده توی فرهنگ ما؟ فکر کنید هنوز هم که هنوزه کسی نمی‌دونه اون حموم شیخ بهایی چطوری فقط با یه شمع گرم می‌شده. کلی هنر و علم دیگه هم به همین طریق از بین رفته. موضوع فقط شفاهی بودن این هنرها و صنایع نبوده، بلکه یه نوع نگرش قبیله‌ای و خاندانی هم وجود داشته که به کسی غیر از افراد یه قبیله یا یه خاندان خاص اون هنر رو منتقل نمی‌کردند و فکر کنید در هر کدوم از این انتقالا هم اون فوت کوزه‌گری رو رعایت می‌کردند.  این نگرش فوت کوزه‌گری حتی در بین اساتید امروزی دانشگاه‌ها هم وجود داره. یعنی فارغ ا

جهانی از استفهام انکاری

از‌ عجایب فرهنگ زبانی ما اینه که دقیقا بعد از عبارت «قصد جسارت ندارم» شروع می‌کنیم به جسارت کردن و بعد از «بلانسبت» دقیقا چیزی رو به اون فرد نسبت می‌دیم و بعد از «به چشم خواهری/برادری» دقیقا به چشم جنسی طرف رو توصیف می‌کنیم و بعد «به از شما نباشه» دقیقا به بهتر بودن کسی از مخاطب‌مون اشاره می‌کنیم و قبل «قابل شما رو نداره» دقیقا به جنبه‌های قابل‌دار بودن چیزی اشاره می‌کنیم و تا قبل از عبارت «نیازی به تعارف نیست» منتظر می‌شینیم تا تعارف کنند و هم‌زمان با گفتن «بفرمایید، تعارف نکنید» داریم تعارف می‌کنیم و قبل از عبارت «بابا شوخی کردم» همه حرفای جدی دل‌مون رو می‌زنیم و قبل از «والا خدا می‌دونه» اتهامایی رو ندونسته به کسی می‌زنیم و بعد از «حالا گفتن نداره» دقیقا حرفایی رو می‌گیم که به شدت از نظر خودمون گفتنیه و با شیطنت از عبارت «گوش شیطون کر» استفاده می‌کنیم و بعد از «ناراحت نشیا» حرفای ناراحت‌کننده می‌زنیم و بعد از «غیبتش نباشه» پشت یکی حرف می‌زنیم و بعد از «به من ارتباطی نداره اما» شروع می‌کنیم به دخالت در چیزی که بهمون مربوط نیست و قبل از عبارت «حالا که اتفاقی نیفتاده» حتما اتفاقی افتاد

رمانتیک شیعی، پراتیک سنی

 امروز داشتم به مرثیه‌هایی که همه‌جا توی بلندگوها پخش می‌شد و از پهلوی شکسته و در و دیوار می‌نالیدند، فکر می‌کردم. به نظرم اومد که فرهنگ شیعی با نوعی رومانتیک (عاطفه‌گرایی) عجینه. از رمانتیک سر در چاه کردن و درد و دل کردن، تا رمانتیک ۲۵ سال سکوت برای خلافت، تا رمانتیک پهلوی شکسته و بچه سقط‌شده، تا رمانتیک حق خوری فدک، تا رمانتیک مناجات‌های امام بیمار، تا رمانتیک حصر خانگی، تا رمانتیک تبعید در غربت، تا رمانتیک غیبت و انتظار. اگه یه پراتیک (عمل‌گرایی) توی فرهنگ شیعه باشه اون هم عاشوراست. اما چیزی که خود شیعه توی ۶۰ روز عزاداری بهش می‌پردازه دقیقا جنبه‌های رمانتیک این پراتیک عظیمه. از رمانتیک حج نیمه‌کاره، تا رمانتیک لبای تشنه و آب نخوردن، تا رمانتیک دست بریده، تا رمانتیک مشک سوراخ، تا رمانتیک طفل قنداقی، تا رمانتیک قتلگاه و مطالبه یاری، تا رمانتیک اسب بی‌سوار، تا رمانتیک زن اسیر، تا رمانتیک گوشواره دختر بچه تا... کلا اونچه که در این ماجرا بزرگ‌نمایی می‌شه اونیه که رمانتیک‌تر و گریه‌دارتره، نه اونی که به عمل و حرکت بیشتری فرابخونه.  عکس این قضیه رو من توی فرهنگ اهل سنت می‌بینم. تندترین و