رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌هایی با برچسب ماغ

مخاطب بزرگ! (بخش دوم)

چنان که پیش‌تر در بخش یکم گفته شد، قرار بر این است که در این بخش به ویژگی‌های ‹مخاطب بزرگ› بپردازیم.  دریچه از آن‌جایی که اثر را یک ‹ارتباطِ› دوسویه تعریف کردیم، حال می‌توان گفت بسیاری از چیزهایی که برای پدیدآورنده‌ی اثر برشمردیم، برای ‹اثرگذاری› باید در سویه‌ی مخاطب هم وجود داشته باشد. مثلاً این کافی نیست که فقط پدیدآورنده در تلاش باشد تا از دریچه‌ی منطق با مخاطب ‹ارتباط› برقرار کند، بلکه مخاطب هم باید خواهان ارتباط از دریچه‌ی منطق باشد، وگرنه ارتباطی از این راه شکل نخواهد گرفت. به عنوان نمونه، ممکن است مخاطبی با خواندن ژوستین دوساد هیچ چیزی جز شماری توصیف‌های جنسی نیابد. چنین مخاطبی از همان آغاز دریچه‌ی احساس و منطق خود را به روی پدیدآورنده بسته است و به او اجازه‌ی برقراری ارتباط از آن راه‌ها را نمی‌دهد. ممکن است مخاطبی داستایفسکی را حوصله‌سربر بداند؛ چنین مخاطبی دریچه‌ی منطق خود را به روی پدیدآورنده بسته است و احتمالاً تنها بر دریچه‌ی احساس' انتظارِ پدیدآورنده را کشیده است و چون او را در آن‌جا نیافته، ارتباطی هم با اون برقرار نکرده است.  انزوا و فردیت مورد دیگر، که در بخش ...

مخاطب بزرگ! (بخش یکم)

سرآغاز چه چیز باعث هستی‌‌یافتن یک اثر بزرگ  می‌شود؟ چه چیز یک اثر را بزرگ می‌کند؟ اصلاً ‹اثر› چیست و ما به چه چیز ‹اثر› می‌گوییم؟  اثر آن‌چه که بسیاری از ما می‌پنداریم این است که آن محصول ویژه‌ای که از سوی یک پدیدآورنده‌ی شناخته‌شده به شکلی ملموس و قابل ادراک ارائه شود، آن را ‹اثر› می‌دانیم؛ خواه این محصول' هنری باشد خواه اندیشگانی. پس در همین تعریف همگانی ‹اثر› چند نشانه وجود دارد: نخستین نشانه‌ی آن محصول‌بودگی اثر است؛ یعنی حاصل فرآیندهایی است که گویی تنها از سوی پدیدآورنده اعمال شده است. دومین نشانه‌ی آن' شخص پدیدآورنده است؛ یعنی همواره باید انسانی در پس یک محصول باشد تا آن محصول را ‹اثر› بیـاِنگاریم. برای نمونه' هزاران هزار موزی که در میوه‌فروشی‌ها هست هرگز به‌عنوان ‹اثر› پنداشته نمی‌شود، اما کافی‌ست انسانی یکی از آن موزها را برداشته و بر دیوار یک نمایشگاه بچسباند تا از آن پس به آن موز به‌عنوان یک ‹اثر› نگریسته شود.  «شوخنده» اثر ماوریتزیو کاتِلان حال پرسشی که پیش می‌آید این است که آیا هر فرد انسانی می‌تواند یک موز را تبدیل به یک ‹اثر› کند؟ پاسخ کوتاه «خیر» است. این‌...

فرار از سکوت

توی اون نظریه ماغ یکی از محرک‌های خیلی فعالِ غریزه فرار از سکوته. مثل وقتایی که توی تاریکی و سکوت قدم می‌زنیم و یهو یه ترسی از آرامش قبل توفان بهمون دست می‌ده و گاهی کاملا به طور ناخودآگاه می‌زنیم زیر آواز یا با خودمون حرف می‌زنیم. شاید این یه واکنش تکاملیه؛ واسه وقتی که شبا رو بی‌پناه توی جنگلا سپری می‌کردیم و برای دور کردن حیوونای وحشی که ممکن بود پشت هر بوته و تنه و سنگی پنهون شده باشند، سروصدا ایجاد می‌کردیم. حالا دیگه اون خطرات از بین رفته، ولی واکنش تکاملی ما هنوز سر جاشه.  الان شاید خبری از حیوون وحشی در جهان بیرونی نباشه، اما تا دلتون بخواد حیوون وحشی درونی توی کمین روان ماست؛ از سگ سیاه افسردگی گرفته تا جوجه اردک زشت درون و کلی جک و جونور دیگه. فقط منتظر چند دقیقه سکوت ذهن ما هستند تا از هر طرف بهش هجوم بیارند. به همین خاطر دیگه نه فقط توی فضاهای باز و شلوغ و پرخطر که در اندرونی‌‌ترین و ایمن‌ترین فضاها هم باید این غریزه فرار از سکوت‌مون رو فعال نگه‌داریم تا این جونورای درونی تیکه پاره‌مون نکنند. گوشی همراه و شبکه‌های اجتماعی اسکرول‌شونده یکی از دم‌دستی‌ترین ابزارا برای فر...

نظریه سه نقطه اتکا (ماغ)

تازگیا به یه نظریه‌ای رسیدم که واسه خودم جالبه. اینکه ما آدما سه نقطه اتکا می‌تونیم داشته باشیم که از بالا به پایین به ترتیب یکیش توی سرمونه به  اسم منطق، یکیش توی قلب‌مونه به اسم احساس، یکیش هم زیر ناف‌مونه به اسم غریزه. واسه این سه‌تا، یعنی منطق و احساس و غریزه، یه اسم اختصاری هم گذاشتم: ماغ. هر چقدر که پایین‌تر می‌ریم، گرانش و جاذبه نقطه اتکا هم شدیدتر می‌شه. مهم اینه که کدوم رو می‌خوای انتخاب کنی برای تکیه توی زندگیت. راحت‌ترینش غریزه است. بعدیش احساسه که برای رسیدن بهش باید از سد غریزه به سلامت بگذری. اما سخت‌ترینش منطقه که مجبوره از گرانش دو تا کوتوله پرقدرت جون سالم به در ببره. نمی‌تونی به همه اینا هم زمان تکیه کنی و مجبوری یکی‌شون رو انتخاب کنی. تکیه پیش‌فرض روی غریزه و با کمی اغماض روی احساسه که اولی ناخودآگاه و دومی هم نیمه‌خودآگاهه. اما تکیه سوم هیچ ریشه ناخودآگاهی نداره و تماما آگاهانه و انتخابیه و البته به همین خاطر نگه داشتنش هم از دوتای دیگه سخت‌تره؛ اما الزاما همیشه بهترین تکیه‌گاه نیست.  این سه نقطه اتکا رو به طور تقریبی توی مغز هم می‌شه جایابی کرد و عجیب اینج...