ما روزانه شاید دهها بار میریم سروقت شیر آب. بهراحتی و بدون اینکه توجهی به بودن و هستی و هدف شیر آب بکنیم خیلی راحت اون رو بازمیکنیم، کارمون رو انجام میدیم و میبندیمش. در این حین هم ممکنه به کلی موضوع و مسأله دیگه فکر کنیم؛ افکاری که ممکنه هر چیزی باشه غیر از شیر آب. حالا فرض کنید ما یه بار مثل همیشه همینطوری که غرق در افکارمون هستیم شیر رو باز میکنیم و کارمون رو انجام میدیم، اما وقتی میخوایم شیر رو ببندیم بسته نمیشه. هرچی میچرخونیمش آب قطع نمیشه. در این لحظه به یکباره متوجه حضور شیر آب در زندگیمون میشیم. هی نگاهش میکنیم، باز و بستهش میکنیم، بهش ضربه میزنیم، هر بلایی که به ذهنمون میرسه سرش پیاده میکنیم تا ببینیم کار همیشگیش رو انجام میده یا نه. تازه یواش یواش میفهمیم نقش شیر آب تووی زندگی ما چی بوده، هدف وجودیش چی بوده، میزان وابستگی ما بهش چقدر بوده و اگه کمی هم باهوش و اهل فکر باشیم به این میرسیم که چقدر این دیدنیترین ابزار زندگیمون رو نادیده میگرفتیم. یا فکر کنید یه روز که هیچ کس خونه نیست لباس میپوشیم و میزنیم بیرون. در راه متوجه حضور یا غیاب