رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژانویه, ۲۰۲۲

روح رابطه

در هر ارتباطِ دو سویه، خودِ رابطه به عنوان شخصیتي مستقل و واسط، سومین سویه آن ارتباط است‌، که روحي مستقل دارد. باید بگذاریم این روح، روح بماند. نباید به زور، این روحِ بی‌شکل و بی‌بُعد را در کالبد محدود و تک‌بعدی کلمات و نام‌ها احضار کنیم؛ چون واژه‌ها گاهاً توانشِ مبتذل کردنِ روحِ مفاهیم را دارند؛ کلماتي مانند عشق، دوستی، علاقه، اشتیاق، رفاقت و... اگر مفهومي در یک رابطه غایب است، به زورِ کلمات نمی‌توان آن مفهوم را به رابطه تحمیل کرد. اگر هم مفهومي در یک رابطه حاضر است، نام‌ها فقط آن مفهوم را محدودتر و ناچیزتر می‌کنند، نه غنی‌تر. مسئله اصلی رضایت دوطرف از آن مفهومِ زندهٔ بی‌نام، به عنوان مترجم رابطه، است؛ فارغ از این‌که هر کدام در نزد خود، چه نامي بر آن روح می‌نهند. (که ای کاش ننهند)

حیوان کتاب‌خوان

زماني بود که کتاب‌ها را برای تمام کردن می‌خواندم. چون هر چه به جلو نگاه می‌کردم کوهي از کتاب‌هایي می‌دیدم که دوست داشتم بخوانم اما زمان کافی نداشتم. همین بود که مثلاً می‌دیدید سرعت خواندن‌م به صد صفحه و حتا بیش‌تر هم در روز می‌رسید. در این دوره کلي کتاب خواندم که حالا اگر از محتوایشان بپرسید هیچ چیزي غیر از خلاصه موضوع را به یاد نمی‌آورم. در بعضي موارد حتا همین خلاصه را هم از یاد برده‌ام. همین بود که از یک جایي به بعد فهمیدم این‌ شیوه خواندن شاید از نظر کمیت خیلي وسوسه‌کننده باشد، ولی کیفیتي در پی ندارد. فهمیدم گاهي حتا می‌ارزد نه فقط یک کتاب، که یک صفحه از آن را ده‌ها بار بخوانم و هر بار گوشه ناپیدایي از آن را کشف کنم. در همین دوره بود که متوجه شدم میزان وضوح یک موضوع برای ما، فارغ از هوش و حافظه‌یمان، وابسته به زماني است که با آن موضوع کلنجار می‌رویم و زیر و رویش می‌کنیم. به عنوان مثال کسي که یک ساعت صرف خواندن و درنگ کردن در یک فصل می‌کند با کسي که این کار را در ده دقیقه انجام می‌دهد، دو عمق متفاوت از آن فصل را درک می‌کنند. دومي شاید به راحتي پس از تمام کردن بتواند بگوید موضوع آن فص

ارتباط علیه استبداد

 حتا اگر مانند من یک زماني خوره مستندهای حیات وحش نبوده باشید، به احتمال زیاد گذری هم که شده تصویر شکار شیرها را دیده‌اید. آن‌ها همیشه گروهی شکار می‌کنند و از یک ترفند ساده پی‌روی می‌کنند. این‌که گله شکارها، که ممکن است گاومیش یا گورخر یا... باشد، را آن‌قدر دنبال می‌کنند و به این‌سو و آن‌سو رم‌شان می‌دهند تا عاقبت یکي‌شان از نفس بیفتد و از بقیه جدا شود و آن‌جاست که کار را تمام می‌کنند. از زمان کودکی همیشه سوال من این بود که چرا این همه گاومیش با آن شاخ‌های خرکی به این راحتی از چندتا شیر پیزری می‌ترسند. گله‌اي که اگر با هم متحد می‌بودند و از جایشان جم نمی‌خوردند و به جای فرار حمله می‌کردند، هیچ کدام از آن شیرها جرئت و توان مقاومت نداشتند.  بعدها این تصویر برای من به شدت جنبه سیاسی پیدا کرد. این‌که می‌دیدم یک گروه کم‌تعداد و خیلي کوچک، تنها به واسطه ارتباط و تعهدي که نسبت به هدف مشترک‌شان دارند، چه‌قدر می‌توانند قدرت‌مند باشند. و برعکس توده‌اي از یک جماعت که هیچ ارتباط مؤثري با هم ندارند و بلد نیستند برای هدفي مشترک متحد شوند و هر کدام‌شان فقط و فقط به نجات خودش فکر می‌کند، تا چه میزان م