رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از اکتبر, ۲۰۱۸

در مسیر آرزوها

ملاصدرا معتقده که تموم هستی به صورت ذاتی و جوهری در حال تغییر و تحول و حرکت از بالقوه‌ها به سمت بالفعل‌هاست. اما موازی با این بحث، شبهه «بقای موضوع» هم وجود داره که می‌گه اگه در شروع یه تحول بنیادی ما یه وجودی داریم و در طول حیاتش پیوسته در حال تغییر ذاتی و جوهریه، وقتی به مقصدش رسید ــــ‌بعد از اون همه دگرگونی و تحول بنیادی‌ــــ ما از کجا باید بفهمیم این هستیِ به مقصود رسیده همون سوژه‌ایه که در ابتدا حرکت رو شروع کرده؟ مثلا فکر کنید ما با هدف تغییر ظاهرمون شروع می‌کنیم به عمل کردن جاهای مختلف بدن‌مون. اول بینی‌مون رو عمل می‌کنیم، بعد فک و چونه و گونه و چشم و پیشونی و گوش و مو و... حالا بعد از همه این عملا اگه کسی که ظاهرمون رو دوست داشته و در طی این عمل‌ها ما رو ندیده باشه، وقتی آخرسر با ما مواجه می‌شه از کجا باید بفهمه که ما همون آدم قبلی هستیم؟ اگه هم بفهمه آیا دوباره ظاهر ما رو مثل قبل دوست داره؟ یا مثلا بعضی از این مرمت‌های آثار تاریخی رو دیدید؟ دونه به دونه آجرا و کاشی‌های آسیب‌دیده اون اثر رو برمی‌دارند و جاش یه آجر و کاشی جدید می‌ذارند. از یه جایی به بعد اون اثر مرمت‌شده دیگه و

در گوشی با خانم‌ها

خیلی دوست داریم روش سرپوش بذاریم، بهش رنگ و لعاب منطق و اخلاق بزنیم و از ترس منحصر به فرد بودن، ناگفته بذاریمش ولی اجازه بدید برای یه بار هم که شده راستش رو بگیم. «بعضی» از ما مردا خیلی بی‌جنبه‌ایم و تمایل داریم از هر حرکت و علامت و رفتار شما این برداشت رو داشته باشیم که بهمون علاقه دارید ولی روتون نمی‌شه بگید: یه دلسوزی کوچولو توی یه موضوع خاص، یه حمایت نصفه و نیمه پیش چندتا آقای دیگه، یه تمجید نیم‌خطی ازمون، رسوندن جواب یه سوال یکی-دو نمره‌ای سر یه امتحان، یه لبخند ساده به یه حرف، یه به‌به و چه‌چه مختصر زیر یه یادداشت، یه دلگرمی ولرم بعد یه چسناله،‌ چندتا پیام تلگرام که آخرش به دونقطه پرانتز ختم می‌شه، استفاده از دوم شخص مفرد به جای دوم شخص جمع، اجازه دسترسی به یه حساب کاربری خصوصی، یه دعوت معمولی به یه چالش، پسندیدن پشت سرهم چندتا عکس اینستا، پیگیری به خاطر ننوشتن یادداشت جدید وووو... خواستم بگم لطفا حواس‌تون بیشتر به رفتاراتون و نتایجش باشه، اما دیدم شما هر کاری بکنید ما از لابه‌لاش تعبیر و تفسیر باب میل خودمون رو پیدا می‌کنیم؛ پس بی‌خیال! شما کار خودتون رو بکنید، ما هم با اونا به

یک رکعت قضای زندگی

به هستی‌م که نگاه می‌کنم می‌بینم دارم قضای زندگی نکرده چند سال پیشم رو به جا می‌آرم. کارایی که توی کودکی و نوجوونی حسرتش رو داشتم، الان دارم به جاش می‌آرم. چیزایی که اون موقع نداشتم، الان سعی می‌کنم بخرم. حرفایی که اون موقع توی سینه‌ام موند و نزدم، حالا به بهانه‌های مختلف بروزش می‌دم. مثل این فیلمایی می‌مونه که صدا از تصویر جا می‌مونه. از عقب‌تر که بهش نگاه می‌کنم انگار قضای زندگی نکرده پدر و مادرم رو هم به جا می‌آرم. پدری که مجال درس خوندن پیدا نکرده بود، مجبورم کرد کارشناسی رشته‌ای رو بگیرم که هیچ علاقه‌ای بهش نداشتم. مادری که توی زندگیش از خیلیا ضربه خورده بود، بی‌اعتمادی و بدبینی به آدما رو یادم داد. باز هم می‌رم عقب‌تر و می‌بینم ما قضای زندگی گذشتگان‌مون رو هم به جا می‌آریم. توی یه دوره‌ای خانوما از نظر فرهنگ غالب حق چندانی برای تحصیل نداشتند اما حالا اکثریت قبول‌شدگان دانشگاه‌ها رو تشکیل می‌دند. اون افتخاری که باید توی دوره شاهنشاهی نسبت به سلطنت ۲۵۰۰ ساله صورت می‌گرفت رو حالا داریم به جا می‌آریم. اون پاسخی که در اول انقلاب در مقابل حجاب اجباری باید داده می‌شد، حالا انجام می‌‌دیم