رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از فوریه, ۲۰۲۰

مرگ درون‌ایستا و برون‌ایستا

رویارویی انسان با هستی به دو صورت اتفاق می‌افته: درون‌ایستا و برون‌ایستا. منظور از درون‌ایستا مواجهه با هستی در همین مکان و زمان فعلیه؛ مثلا در شهر فلان، خیابون بهمان، کوچه بیسار، پلاک ۳، طبقه اول روز ۹۸/۱۲/۳ ساعت ۱۳:۱۳:۱۳. یعنی دقیقا همین‌جا و همین‌حالا و از نظرگاه همین دوتا چشم.  اما انسان طور دیگه‌ای هم می‌تونی با هستی دربیامیزه و اون به صورت برون‌ایستاست. چیزی که خود انسان‌ها مدعی هستند که فقط خودشون چنین قابلیتی دارند. برون‌ایستا یعنی اینکه انسان می‌تونه خارج از زمان کنونی یا مکان کنونی خودش بایسته و از منظرگاه دیگه‌ای غیر از منظرگاه فعلی خودش به تماشای هستی بشینه. مثلا می‌تونه همین‌حالا خودش رو در ارگ بم در کنار لطف‌علی ‌خان تصور کنه یا خودش رو در قمر تایتان تصور کنه. می‌تونه خودش رو در سال ۱۴۰۲ تصور کنه که مثلا به فلان آرزوش رسید. حتی می‌تونه همین حالا در بیرون از خودش بایسته و نظار‌گر خودش باشه. حجم زیادی از دستاوردای گونه ما مدیون این ویژگیه که بهش اجازه می‌ده جهان‌های بیکرانی رو موازی با جهان کوچیک زیسته خودش بسازه و درون‌شون سیر و سفر کنه. حالا اگه از ما خواسته بشه که به مرگ

واقع‌بینی اجتماعی بدون واقع‌بینی فردی

فریدا کالو یه نقاش مکزیکیه که تقریبا نصف نقاشی‌هاش خودنگاره است؛ یعنی توی اونا چهره خودش رو به تصویر کشیده. فکر نکنم هیچ نقاشی به اندازه این خانم از خودش طرح‌نگاری کرده باشه. اما چیزی که فارغ از مفاهیم نمادین و در نگرش کاملا سطحی و ظاهری این خودنگاریا رو جذاب می‌کنه اینه که اتفاقا خود نقاش هیچ تلاشی برای جذاب کردن و زیبا کردن خودش نمی‌کنه. همه جزئیات صورتش رو توی همه طرح‌هاش می‌آره: ابروهای پرپشت پیوندی، چهره استخونی، ته سبیل، رنگ پوست بومی و قرمزی همیشگی گونه‌ها. خیلی عجیبه که هیچ تلاشی برای خوشگل‌تر نشون‌دادن چهره‌اش نمی‌کنه و خودش رو به همون صورتی که هست روی بوم می‌آره. خب نقاشی در قدیم یه جورایی حکم فوتوشاپ الان رو داشته. مردم تغییرات دلخواه‌شون رو از نقاش طلب می‌کردند یا نقاش به طور خودجوش در تلاش برای زیباتر جلوه دادن سوژه‌اش بوده. نکته‌ای که درباره این نقاش ذهن من رو به خودش مشغول کرده اینکه که ایشون به خاطر فلج اطفالی که در کودکی بهش مبتلا شده، دوتا پاهاش با هم متقارن نبودند و یکیش لاغرتر از اون یکی بوده. به همین‌خاطر همیشه دامن بلند می‌پوشیده. اما عجیب اینجاست که توی اکثر نقاش

زنجیره نشانه‌ها

برخورد ما با چیزا و رویدادا و آدما همیشه حداقل با یه نشونه شروع می‌شه و نشونه ما رو به سمت و سوی زنجیره‌ای از نشونه‌ها هدایت می‌کنه. نشونه می‌تونه یه بو باشه، یه صدا، یه تصویر، یه مزه، یه لمس، یه اسم، یه تغییر، یه عبارت، یه نقص، یه تپق، یه لحن... مثلا توی پیاده‌رو از دور کسی رو می‌بینی که قیافه‌اش آشنا می‌آد، حالت ریش یا نوع کیف یا شکل شال بستنش شما رو به یاد فرد خاصی می‌اندازه. حالا جلوتر که بیاد ممکنه حدس‌تون درست باشه یا نباشه. یا به عبارت دیگه، ممکنه این نشونه با باقی نشونه‌های مربوط به اون فرد منطبق باشه یا نباشه. یا وقتی توی اتوبان در حال حرکت هستید یه تابلویی می‌بینید که نوشته فلان‌آباد ۵ کیلومتر. این نشونه شما رو به سوی فلان‌آبادی فرامی‌خونه که ممکنه قبلا دیده باشیدش یا نه.  نشونه‌ها به نظر من سه نوع‌اند که این‌جوری اسم‌گذاری‌شون می‌کنم: پیش‌رونده و پس‌رونده و پوشنده. نشونه‌های پیش‌رونده اونایی هستند که به چیزی اشاره دارند که ما پیش از این هیچ برخوردی باهاشون نداشتیم و هیچ یاد و خاطره و ایده‌ای ازشون نداریم: مثلا یه بوی عجیب که توی یه شهر می‌پیچه و هیچ‌کس نمی‌دونه بوی چیه و از

حاکمیت سیاسی بر زبان

نماد آزاداندیشی چیه؟ از کجا معلوم می‌شه یکی آزاداندیشه؟ اینکه کلیشه‌ها و معیارهای حاکم و گرایشای اقتصادی و سیاسی و مذهبی بر قضاوت و کنشش تاثیر نذاره؟ آزاداندیشی تا کجا می‌تونه پیش بره؟  توی یه مصاحبه از مارکوزه (عضو مکتب فرانکفورت) می‌پرسند چرا اعضای این مکتب و به خصوص آدورنو (عضو دیگه مکتب) این‌قدر پیچیده و سخت و ثقیل و مغلق می‌نویسند، طوری که از نوشته‌هاشون به سختی می‌شه چیزی فهمید. مارکوزه اول می‌خنده و می‌گه واقعیت اینه که من هم از کتابای آدورنو چیز زیادی نمی‌فهمم :) بعد می‌گه اما یکی از دلایل این غامض‌نویسی اینه که به نظر آدورنو نظام سرمایه‌داری (شما بخونید هر نظام حاکم اقتصادی‌ـــ‌سیاسی‌ـــ‌اعتقادی) بر تک‌تک واژه‌ها و جمله‌ها و حتی قواعد دستوری زبان هم نفوذ کرده و با تغییر معانی و مفاهیم نه تنها بر زیست طبقه زیرنفوذ به عنوان نیروی کار حاکم شده، بلکه به جهان ذهنی این نیروها هم دست دراز کرده تا حتی در جهان ذهنی هم به چیزی خلاف منافع نظام حاکم نتونند بیندیشند. برای مثال به واژه «منابع» توی عبارت «منابع انسانی» دقت کنید. اینجا انسان در حد یکی از صدها منابع یه سازمان معرفی می‌شه. به ه