رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌هایی با برچسب کوتاه

روح رابطه

در هر ارتباطِ دو سویه، خودِ رابطه به عنوان شخصیتي مستقل و واسط، سومین سویه آن ارتباط است‌، که روحي مستقل دارد. باید بگذاریم این روح، روح بماند. نباید به زور، این روحِ بی‌شکل و بی‌بُعد را در کالبد محدود و تک‌بعدی کلمات و نام‌ها احضار کنیم؛ چون واژه‌ها گاهاً توانشِ مبتذل کردنِ روحِ مفاهیم را دارند؛ کلماتي مانند عشق، دوستی، علاقه، اشتیاق، رفاقت و... اگر مفهومي در یک رابطه غایب است، به زورِ کلمات نمی‌توان آن مفهوم را به رابطه تحمیل کرد. اگر هم مفهومي در یک رابطه حاضر است، نام‌ها فقط آن مفهوم را محدودتر و ناچیزتر می‌کنند، نه غنی‌تر. مسئله اصلی رضایت دوطرف از آن مفهومِ زندهٔ بی‌نام، به عنوان مترجم رابطه، است؛ فارغ از این‌که هر کدام در نزد خود، چه نامي بر آن روح می‌نهند. (که ای کاش ننهند)

مینِ رابطه

رابطه مثل مین می‌مونه. رابطه یه پرسش‌گری ممتد و یه جواب‌خواهیِ مداومه. وقتی واردش شدی، دیگه هر کاری بکنی، به‌مثابه یه پاسخ به طرف مقابله. خروجی در کار نیست. حتی سکوت یا قطع ارتباط و کنار کشیدن از رابطه هم خودش یه پاسخه و بخشی از همون رابطه است. مین هم وقتی پات روش بره دیگه گیرش می‌افتی. یا باید تا آخر روش بمونی یا ازش کنار بکشی و به فنا برید. به هرحال هیچ گریزی ازش نیست. از اون به بعد هر اتفاقی بیفته مین توی زندگیت حضور داره. حالا چه خودش، چه عواقبش. این یه مخمصه انسانیه...

افکار دم صبح

در فاصله بین بیدار شدن و بلند شدن از رختخواب، یکی از معدود لحظاتیه که هر انسانی به چرایی ادامه دادن زندگیش فکر می‌کنه؛ حالا این سوال می‌تونه مستقیما بیاد توی ذهن، می‌تونه هم غیرمستقیم باشه.

میزبان موقت حرف‌ها

 آدما از ما به عنوان یه میزبان موقت بیرونی استفاده می‌کنند تا حرفایی رو بهمون بزنند که مخاطبش خود درون‌شون هستند. انگار ما آینه‌ای هستیم که اونا به واسطه ما خود درون‌شون رو به صورت غیرتهاجمی مورد خطاب قرار می‌دند و چیزی رو بهش می‌گند که اگه مستقیم به خودشون بگند، شدیدا باهاش مخالفت می‌شه و هرگز پذیرفته نمی‌شه.

نشانگان وبلاگ‌نویسی

یکی از تلخ‌ترین حرفایی که طی این چند سال از زدنش طفره رفتم اینه که هرکسی که وبلاگ‌ می‌نویسه، از یه مشکل حاد روانی رنج می‌بره. حالا یا خودش از او مشکل باخبره یا اون رو سرکوب می‌کنه یا روی دیگران فراافکنیش می‌‌کنه و یا حتی اون رو با تغییرشکل بروز می‌ده. و مسلما این حرف قبل از هر کس دیگه‌ای شامل خودم می‌شه.

خودکشی

کسی که خودکشی می‌کنه اولین بارش نیست که چنین کاری می‌کنه. اون قبلش هزاران بار خودش رو توی ذهنش کشته. اون‌قدر این کار رو انجام داده که براش به یه فعالیت طبیعی تبدیل شده. گاهی آدما مجبورند که گناه سقط‌شون رو خودشون به دوش بکشند.

سوخت انسان

 انسان سوختش معناست؛ تا جایی می‌تونه ادامه بده که معنایی براش وجود داشته باشه. و هنر کارخونه معناسازی از بی‌معناترین و پوچ‌ترین گزاره‌هاست. عجیب اینکه همین معناسازی برای هنرمند خودش به معنای مستقلی تبدیل می‌شه و مثل مخدری اون رو به طور موقت از درونِ تهی و خالی از همه چیزش فراری می‌ده. هنرمند تنها برای گریز از پوچی لحظه اکنونش مشغول به خلقتی می‌شه و چیزی رو می‌آفرینه و بعدش توسط مخاطب کلی معنا به اون اثر سنجاق می‌شه و به تدریج خود هنرمند هم باورش می‌شه که اون اثر چنین معانی رو در برداشته. شاید بشه گفت هنر نمایش علنی خودارضایی هنرمند در مقابل مخاطبانشه.

کلید در

آدم تا یه جایی دنبال کلید می‌گرده. از یه جایی به بعد دیگه پی‌اش رو نمی‌گیره؛ چون همین‌طوری پشت اون در بسته احساس امنیت می‌کنه و از باز شدنش وحشت داره. اینکه نکنه یه روزی اون در باز بشه و این امنیت به خطر بیوفته...

بکارت دل

قلب آدما یه پرده بکارت داره که تا موقع سالم بودنش خیلی مراقبتش می‌کنند و دنبال این هستند که یه همراه همیشگی کنارش بزنه. اما همین که دل به کسی بستند و نشد؛ دیگه تمومه. دیگه دغدغه همیشگی بودنِ همراه واسه‌شون از ارزش می‌افته. دنبال همراه اعتباری می‌رند؛ نه اینکه از همون اولش به قصد موقتی بودن جلو برند ها؛ اما همیشه توی پس‌زمینه ذهن‌شون یکی نجوا می‌کنه که «این هم یه روزی فلنگ رو می‌بنده»...

جمله زندگی

زندگی آدما یه کتاب نیست، یه فصل هم نیست، حتی یه بند هم نیست؛ کل زندگی یه جمله‌است که لابلاش پر ویرگول و نقطه ویرگوله؛ فقط هم یه نقطه داره که اون هم مرگه. هرگز به دنبال نقطه سرخط توی زندگی‌مون نباشیم؛ چون هیچ سرخطی وجود نداره. هر اتفاقی که توی زندگی می‌افته بارش رو تا آخر عمر باید به دوش بکشیم؛ چون همه اتفاقاتش به هم مرتبطه و روی هم تاثیر می‌ذارند. نمی‌تونیم از یه جایی به بعد یهو بی‌خیال همه چیز بشیم و هرچیزی که تا اون لحظه اتفاق افتاده رو بذاریم کنار و از سر خط شروع کنیم. یاد بگیریم با همه گذشته‌مون کنار بیایم...