آغاز «آزادی یعنی چه؟» این پرسشْ نخست بسیار روشن و ساده مینماید. گویا پر-واضح است که آزادی یعنی آنچه که میخواهی ، بتوانی بگویی یا بکنی یا داشته باشی؛ آن هم بی هیچ لکنت و ترس و کم-و-کاستی. اما آیا ما در خواستنِ این «خواست» هم آزاد-ایم؟ این خواست از کجا سر برمیآورد؟ چرا ما در یک موقعیت ویژه چیزی ویژه را میخواهیم؟ میوهی ممنوعه برای گشودن موضوع شاید بهتر باشد از اسطورهی آفرینش در دینهای ابراهیمی بیاغازیم. تصور کنید آدم و حوا در بهشتی نامتناهی با اختیارها و آزادیهای نامتناهی چشم میگشایند. هر آنچه که بخواهند حاضر است، هر آنچه بخواهند میتوانند. هیچ مانع و مرزی وجود ندارد. آیا در چنین وضعی آزادی معنایی دارد؟ آیا این دو انسان هرگز به این موضوع میاندیشند که تا چه حدی از آزادی برخوردار-اند؟ آیا درکی از آزادی خود دارند؟ اصلاً آیا مفهومی به نام «آزادی» در ذهنشان نقش بسته است؟ به باور من خیر. آنها احتمالاً هرگز به این نمیاندیشند که آیا آزاد-اند یا نه، آیا اختیار دارند یا نه. اما در این اختیارِ نامتناهی و بیحد-و-مرز، ناگهان سر-و-کلهی یک درخت ممنوعه پیدا میشود. حال این دو انسان همه