از روز دوشنبه (۲۵ بهمن) که تقریباً کرونایم تمام شد، در آینه متوجه دومین تار موی سپید در کنار اولی شدم. اولی را در آذر ۹۷ دیدم و دربارهش در وبلاگم نوشتم: به بدنم که نگاه میکنم نشونههای متفاوتی از مقاطع مختلف زندگی رو روش میبینم. مثل این جای زخم کهنه روی پا که موتور از روش رد شده، مثل این دنده شکسته و کج جوش خورده که یادگار افتادن از بلندیه، مثل این جای بخیه روی شقیقه که یادگار افتادن از روی موتوره، مثل این زخم چشم که یادگار یه دعوای بچگونه است، مثل این جای محو سوختگی روی کمر که یادگار ریختن زغال توی یه عروسیه و مثل این تار موی سفیدی که امروز توی آینه خودنمایی کرد و میتونه یادگار تموم اتفاقاتی باشه که افتاده و هیچکس ازشون خبردار نشده جز خودم. یه جورایی شاید بشه گفت یادگار یه زخم روحیه که بالاخره یه راه بروزی برای خودش پیدا کرده. شاید یه یادگاری از یه ناگفتنیه. چقدر گذشت و چی گذشت که اینطوری برگشت به ما... اما این یکي حسابی حالم را بد کرد. از همان دوشنبه تا امروز اوضاعم ناجور است. دلم مثل سیر و سرکه میجوشید. یک اضطراب و دلهره آرامنشدنی تمام وجودم را فرا گرفته است. هر چقدر که