رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌هایی با برچسب شاهنامه

مادر و روسپی

سرآغاز هنگام دیدن فیلمي از ژان اوستاش طرح‌واره‌اي به نظرم آمد که احساس کردم مشابه آن را در آثار دیگري هم دیده‌ام. طرح‌واره‌اي که حالا گمان می‌کنم ریشه‌دارتر از آن چیزي است که به نظر می‌رسد و انگار از یک میل تاریخی نشئت می‌گیرد. یادداشت حاضر تلاشي است برای ردیابی بازآفرینی‌های این‌ طرح‌واره؛ بنا بر این، کاري با خط اصلی داستان‌ها ندارم و فقط به دنبال الگوی مورد نظر خودم در آن‌ها هستم؛ پس روایت من از داستان‌ها کاملاً جهت‌دار و به‌طبع به نفع تفسیر مدنظرم خواهد بود. مادر و روسپی - ژان اوستاش جواني فرانسوی با زني میان‌سال و بزرگ‌تر از خود زندگی می‌کند. این زن، برای جوان، بیش‌تر از این‌که نقش معشوق را داشته باشد، نقش حامی و پناه‌گاه را دارد. کسي که برای او لباس می‌خرد، غذا می‌پزد، سرپناه‌ش را تأمین می‌کند و در کل بیش‌تر شبیه مادر نمادین است تا یک معشوق. جوان هم‌زمان با دختران هم‌سن خود نیز روابطي جنسی برقرار می‌کند؛ بی‌‌آن‌که این روابط را از مادر نمادین‌ش پنهان کند. یکي از این دختران پرستاري است که روابط آزاد و متنوع جنسی با مردان مختلف دارد. این دختر به‌تدریج وارد خانه مادر نمادین می‌شود و ی

کدام جوانی؟ (۱)

سرآغاز جوانی ! راست‌ش اولین جمله‌اي که بعد از دیدن این کلمه به ذهن من و خیل عظیم هم‌نسلان‌م متبادر می‌شود یک جمله پرسشی به‌ظاهر ساده است: «کدام جوانی؟!» و این پرسش نهایت توان و حال و حوصله ما برای بیان شکوه و شکایت‌مان از وضع موجود است؛ البته گاهاً با چاشنی نفس عمیقي که می‌تواند ناگفته‌های بسیاري در بر داشته باشد. این پرسش فقط به این نسل محدود نمی‌شود. در دوره حاضر از هر نسلي می‌توان انتظار شنیدن این پرسش را داشت. از دهان بعضي از بزرگ‌تر‌ها هم می‌توان این پرسش را شنید که «کدام جوانی؟! از وقتی که یادم می‌آید...» و این جمله با زنجیره‌اي از زجرها و زحمت‌ها ادامه می‌یابد. چرا این پرسش به صورت استفهام انکاری پرسیده می‌شود؟ مگر این جوانی چه چیز‌هایي باید داشته باشد که ندارد؟  اگر جوانی تنها به یک بازه زماني محدود می‌شد دیگر سخن گفتن از «کدام جوانی» بی‌معنا بود؛ چون هر کسي که به این محدوده سنی می‌رسید آن را درک و تجربه می‌کرد. پس جوانی چیزي فراتر از یک محدوده زمانی است. اما این چیز چیست؟ گم‌شده‌های جوانی چه چیزهایي‌ست که نبود‌شان جوانی را از معنا تهی می‌کند؟ خامی یکي از باورهای قالبی درباره ج

چشم به زبان دیگری

وقتی به تلفظ برخی از اسم‌های خارجی‌ وارده به زبان‌مون دقت می‌کنیم، می‌بینیم گاهاً اون اسم‌ها نه بر اساس تلفظ‌ زادگاه‌شون، بلکه بر اساس تلفظ یه سری زبان‌های واسطه به فرهنگ ما رسیدند. برای مثال به این اسم‌های خیلی متداول یونانی در زبان ما توجه کنید: سقراط، افلاطون، ارسطو، فیثاغورس. تا حالا شده از خودتون بپرسید چرا این اسم‌ها این شکلی تووی پارسی تلفظ می‌شند؟ تا حالا براتون سوال پیش نیومده که ببینید تلفظ یونانی این اسم‌ها چقدر با این تلفظ‌های متداول هم‌خوانی داره؟ این اسم‌ها در یونانی به ترتیب سوکراتیس (Σωκρατης)، پلاتون (Πλατων)، آریثتوتِلِس (Αριστοτελης) و پیثاگوراس (Πυθαγορας) تلفظ می‌شند. حالا که به تلفظ اصلی نگاه می‌کنیم می‌تونیم حدس بزنیم که اون اسم‌های ابتدایی عربی‌ شده این اسم‌ها هستند. خب این‌که در عربی حروف نوشتاری پ و گ ندارند و نزدیک‌ترین مخرج‌شون برای این حروف ف و غ هست، طبیعیه که پیثاگوراس رو بنویسند فیثاغورس. اما مایی که این دو حرف رو تووی رسم‌خط‌مون داریم چرا باید خودمون رو در قید محدودیت یه زبان دیگه قرار بدیم و ما هم از دریچه محدودیت‌های عربی به این اسم‌های یونانی نگاه کن