آغاز همیشه فاصلهای وجود دارد میان آن چیزی که هست (آ) و آن چیزی که میخواهیم باشد (ب). اما چه دلیل منطقیای برای حرکت کردن از ‹آ› به سوی ‹ب› وجود دارد؟ این نیروی حرکت از کجا میآيد؟ ما از کجا میدانیم که نقطه ‹ب› وجود دارد؟ از کجا میدانیم میشود بهجای ‹آ›ی موجود، ‹ب›ای که تا به حال نبوده، باشد؟ ارسطو آن علت غایی را از کجا میآورد؟ چهطور چیزی ناموجود در اکنون، میتواند علتی برای چیزی باشد؟ درباره اینکه نقطه ‹ب› از کجا سر و کلهش پیدا میشود شاید بتوان گفت که این نقطه حاصل تضاد همیشگی در درون وجود ماست. ما معمولاً در هر وضعیتی، جنبههای مثبت و منفیای برای آن وضعیت در نظر میگیریم. منشأ این تضاد در خود هستی است؛ از کوچکترین سطح ذرات تا بزرگترین سطح کیهانی، اساس حرکت هستی بر همنشینی وضعیتهای متضاد مثبت و منفی، جاذبه و دافعه، حرکت و سکون، شکوفه و میوه، تولد و مرگ، نر و ماده و... است. ما معمولاً این قطبها را ارزشگذاری میکنیم و بدانها برچسب نیک و بد میزنیم و همواره در تلاش برای حرکت کردن به سمت آن چیزی هستیم که شخصاً و صریحاً نیک میپنداریم (نه اخلاقاً). اما موضوع این است که ی