کانت میگه تصور ما از خودمون یه تصویر بیواسطه و مستقیم نیست. به عبارت دیگه شناخت ما از خودمون دقیقا مثل شناخت ما از سایر افراد و اشیاست. یعنی قضاوتمون از «من» بر اساس عمکردیه که توی جهان بیرونی از خودمون میبینیم. مثلا تا وقتی که توی یه رابطه قرار نگیریم نمیتونیم بگیم چطور قرار پیش بره. نمیدونیم از پس ادامه دادن یا تموم کردنش برمیآیم یا نه. حالا گاهی هم یه اتفاقایی میافته که نمیدونیم از کجا اومده و دلیلش چی بوده. مثلا یکی جلومون مشکل تنفسی پیدا میکنه و هر ده ثانیه یه نفس عمیق میکشه و از هوش میره. ما هم هر بار که میخوابه با چک و لگد و داد و بیداد بیدارش میکنیم و به محض اینکه اورژانس میرسه اشکمون سرازیر میشه. در اون لحظه چیزی از خودمون میبینیم که تا اون موقع ندیده بودیم و دلیلش رو هم درک نمیکنیم.
از طرف دیگه محمد مختاری معتقده که توی یه جامعه استبدادزده و به تبعش ریاکار، آدما به دروغ گفتن و پنهانکاری عادت میکنند و همین انکار واقعیت طی صدها سال کمکم توی ساختار زبون اون جامعه و واژهگزینیها و جملاتش هم رخنه میکنه و عبارات دوپهلو و استعارهها و کنایهها و طنزها و تیکهپرونیها و استفهامای انکاری شروع به رشد و پرورش توی اون زبون میکنند. به حدی که پس از گذشت مدتها مردم اون جامعه به خودشون میآند و میبینند هر واژه و عبارتی دهها معنی متضاد توی اون زبون پیدا کرده و یواش یواش مردم معنی حرفای همدیگه رو فقط حدس میزنند. از طرف دیگه چون فکرکردن نوعی حرف زدن با خودهٰ پس وقتی زبون خیلی از واقعیت فاصله بگیره، ناگزیر تفکر هم از واقعیت دور میشه.
از نظر شناختی هم اونچه که به عنوان تصویر از چشمها به مغزمون میرسهٰ یه نمای خام و بکر و بدون ویرایش نیست و شیوه فکر و اندیشه ما به نوع و شکل دیدن ما تاثیر میذاره؛ مصداقش هم تصاویر ترکیبیه که بر اساس نوع تفکر، بیننده هربار فقط یکی از تصاویر رو میتونه ببینه، در حالی که اگه قرار بود ما هر اونچه که اون بیرون هست رو بیواسطه مشاهده کنیم، باید میتونستیم هر دو تصویر رو در آن واحد ببینیم که این برای یه انسان غیرممکنه. پس اگه ما به فکر نکردن به عین واقعیت عادت کنیم، نمنم کارمون به ندیدن عین واقعیت هم کشیده میشه و با کمال تاسف باید گفت که چنین اتفاقی توی چنین جامعهای امکان رخ دادنش حتمیه و آدما به راحتی از کنار بعضی چیزا میگذرند و نمیبینندش و این ماجرا کاملا طبیعی پنداشته میشه.
در نهایت وقتی نوع برداشت ما از خودمون وابسته به نوع نگاه ما به عملکردمونه و از طرف دیگه همین نگاه توی جامعه سانسورزده به شدت قابل تحریفه، معلوم نیست اونچه که از «من» میبینیم، تصویری واقعی از خودمون باشه. پس ما چقدر خودمون رو میشناسیم؟ چقدر از محدودیتها و قابلیتهامون باخبریم؟ چقدر چیزایی که فکر میکنیم از پسش برمیآیم واقعا ازمون ساخته است؟ چقدر خط قرمزایی که برای خودمون حتمی فرضش کردیم واقعی هستند؟ چقدر چیزایی که از همون اول غیرممکن فرضش کردیم، امکانپذیرند؟
نظرات
ارسال یک نظر