به هستیم که نگاه میکنم میبینم دارم قضای زندگی نکرده چند سال پیشم رو به جا میآرم. کارایی که توی کودکی و نوجوونی حسرتش رو داشتم، الان دارم به جاش میآرم. چیزایی که اون موقع نداشتم، الان سعی میکنم بخرم. حرفایی که اون موقع توی سینهام موند و نزدم، حالا به بهانههای مختلف بروزش میدم. مثل این فیلمایی میمونه که صدا از تصویر جا میمونه.
از عقبتر که بهش نگاه میکنم انگار قضای زندگی نکرده پدر و مادرم رو هم به جا میآرم. پدری که مجال درس خوندن پیدا نکرده بود، مجبورم کرد کارشناسی رشتهای رو بگیرم که هیچ علاقهای بهش نداشتم. مادری که توی زندگیش از خیلیا ضربه خورده بود، بیاعتمادی و بدبینی به آدما رو یادم داد.
باز هم میرم عقبتر و میبینم ما قضای زندگی گذشتگانمون رو هم به جا میآریم. توی یه دورهای خانوما از نظر فرهنگ غالب حق چندانی برای تحصیل نداشتند اما حالا اکثریت قبولشدگان دانشگاهها رو تشکیل میدند. اون افتخاری که باید توی دوره شاهنشاهی نسبت به سلطنت ۲۵۰۰ ساله صورت میگرفت رو حالا داریم به جا میآریم. اون پاسخی که در اول انقلاب در مقابل حجاب اجباری باید داده میشد، حالا انجام میدیم. اون سوالی که برای چرایی طول کشیدن جنگ باید پرسیده میشد حالا میپرسیم. حقارت چندصدساله حاصل از استثمار و دادن حق توحش رو حالا با برچسبای باتمدنترین، باهوشترین و بافرهنگترین جبران میکنیم. اما... اما اون آگاهی اجتماعی که از خوندن آثار فردوسیها، مولویها، عطارها، سعدیها، غزالیها، خیامها، عبیدها، کسرویها، دشتیها، هدایتها، جمالزادهها، سپهریها، شاملوها، فروغها، شریعتیها، سیرجانیها، پویندهها، طبریها، مختاریها، مسکوبها و... باید به دست میاومد رو قراره کی به چنگ بیاریم؟؟؟
نظرات
ارسال یک نظر