ملاصدرا معتقده که تموم هستی به صورت ذاتی و جوهری در حال تغییر و تحول و حرکت از بالقوهها به سمت بالفعلهاست. اما موازی با این بحث، شبهه «بقای موضوع» هم وجود داره که میگه اگه در شروع یه تحول بنیادی ما یه وجودی داریم و در طول حیاتش پیوسته در حال تغییر ذاتی و جوهریه، وقتی به مقصدش رسید ــــبعد از اون همه دگرگونی و تحول بنیادیــــ ما از کجا باید بفهمیم این هستیِ به مقصود رسیده همون سوژهایه که در ابتدا حرکت رو شروع کرده؟ مثلا فکر کنید ما با هدف تغییر ظاهرمون شروع میکنیم به عمل کردن جاهای مختلف بدنمون. اول بینیمون رو عمل میکنیم، بعد فک و چونه و گونه و چشم و پیشونی و گوش و مو و... حالا بعد از همه این عملا اگه کسی که ظاهرمون رو دوست داشته و در طی این عملها ما رو ندیده باشه، وقتی آخرسر با ما مواجه میشه از کجا باید بفهمه که ما همون آدم قبلی هستیم؟ اگه هم بفهمه آیا دوباره ظاهر ما رو مثل قبل دوست داره؟ یا مثلا بعضی از این مرمتهای آثار تاریخی رو دیدید؟ دونه به دونه آجرا و کاشیهای آسیبدیده اون اثر رو برمیدارند و جاش یه آجر و کاشی جدید میذارند. از یه جایی به بعد اون اثر مرمتشده دیگه واقعا یه اثر تاریخی نیست؛ بلکه یه تصویر بهروز شده از اون بناست که آثار سایش و گذر زمان دیگه از دیواراش پیدا نیست. دیگه نمیتونی تاریخی بودنش رو باور کنی.
آدمایی که بعد از مدتها تلاش و زحمت به هدف و آرزوشون میرسند هم دقیقا به خاطر همین موضوع از چیزی که به دست آوردند چندان خوشحال نمیشند؛ چون بعد از طی اون همه مسیر و کلی تغییر دیگه همون آدمی که در ابتدا چنین آرزو و هدفی داشتند، نیستند و کلا یه آدم دیگهای شدند. حواسمون باشه که بعد برآورده شدن آرزوهامون، ما همین آدم بهعلاوه یه رویای محققشده نیستیم؛ بلکه اون آرزوی به حقیقت پیوسته و مسیر تحققش ما رو کلا به یه هستی و وجود دیگهای، با خواستهها و آرزوهای دیگهای تبدیل میکنه.
نظرات
ارسال یک نظر