کارل دانکر روی یه میزی که در کنار دیوار قرارگرفته، یه شمع، یه جعبه پونز و یه بسته کبریت میذاره و از شرکتکنندگان در آزمایش میخواد که با این وسایل روی میز شمع رو طوری به دیوار بچسبونند که بعد از روشن کردن پارافینش روی میز نریزه. آزمودنیا راههای مختلفی رو امتحان میکردند. از داغ کردن کنار شمع با کبریت و سعی در چسبوندنش به دیوار گرفته تا تلاش برای متصل کردن شمع با پونز به دیوار. اما بعد از گذشت یه مدت نسبتا طولانی روش درست رو پیدا میکردند. و اون روش چی بود؟ اینکه پونزا رو خالی کنند روی میز و جعبه اون رو با چندتا پونز به دیوار وصل کنند و شمع رو روی اون قرار بدند و بعد روشن کنند. شاید الان از دست خودتون شاکی بشید که چرا چنین چیز سادهای به ذهن شما نرسید. خب بیاید همین مسئله رو طور دیگهای مطرح کنیم. اینبار روی میز یه شمع داریم، چندتا پونز، یه بسته کبریت و یه جعبه خالی. خب حالا به نظرتون رسیدن به جواب راحتتر نشد؟ دانکر که میگه شد. اون میگه توی حالت دوم شرکتکنندگان خیلی سریعتر از دفع قبل به راهحل میرسند. چرا؟
هایدگر معتقده که ما برای فهم اشیا، پدیدهها و رویدادها ناگزیر به مرتبط کردن اونا با تجربیات پیشینمون هستیم. به عبارت دیگه ما نمیتونیم یه تجربه و یا یه شیِ به تمامی ناشناخته رو درک کنیم و بفهمیم؛ مگر اینکه اون رو به یه نحوی (حتی شده به صورت دروغین و کاذب) به یکی از تجربیات پیشین خودمون مرتبط کنیم. از زاویه دیگه ما نمیتونیم در مواجهه با رویدادها تمام مفروضات پیشین خودمون رو دور بریزیم و با رویکردی کاملا نو و تازه به سراغ اون اتفاق بریم. توی مسئله دانکر ما در نگاه اول به جعبه پونز فقط به چشم یه ظرف برای یکی از وسایل یا دادههای مسئله نگاه میکنیم و برای اون جعبه هویتی مستقل به عنوان یکی از دادههای مسئله قائل نیستیم؛ چون معمولا توی معماهای پیشین همین نحوه نگرش جواب داده.
از نگاه روانشناختی ما توی این مسئله دچار یه نوع خطای شناختی هستیم به اسم «ثبات عملکردی». یعنی نگاهمون به یه وسیله محدود به همون کاربرد کلیشهای اونه. اصلا به این توجه نمیکنیم که این وسیله در رابطه با مسئلهای که ما در حال حاضر باهاش مواجهیم، میتونه به نحو دیگهای استفاده بشه و راهگشا باشه. و جالبتر اینکه این نوع خطای شناختی در کودکان زیر ۵ سال مشاهده نمیشه. چرا که جهان هنوز براشون تازگی داره و اسیر کلیشهها نشدند.
نمیتونم بگم در بند کلیشهها نباشیم؛ چون ذهن ما مجبوره برای کاهش حجم پردازشش به سراغ کلیشهسازی و دستهبندی بره. اما به نظرم میتونیم همیشه سعی کنیم حداقل از یه زاویه دیگه هم به اون مسئله نگاه کنیم (حتی شده به مسخرهترین شکل ممکن). این تجربه رو از خودمون نگیریم و تنها با یه رویکرد به سراغ یه پدیده نریم. داشتن فقط یه دیدگاه به یه موضوع اون رو برامون سطحی و دوبعدی میکنه. برای درک عمق یه سوژه و داشتن تصویری سهبعدی از اون، حداقل به دو تصویر از اون با دو زاویه مختلف نیاز داریم.
خلاصه که حواسمون به جعبه پونزای زندگیمون باشه...
نظرات
ارسال یک نظر