یک زبانآموز تازهکار فارسی در حین خواندن یک متن با جمله «مژدگانی که گربه عابد شد.» روبهرو گردید. در خصوص معنای آن به فکر فرو رفت. پی برد که برای درک معنای جمله ناچار به دانستن معنای کلمات موجود در آن است. معنای کلمه «عابد» را در واژهنامه جستجو میکند. به عبارت «کسی که خدا را پرستش میکند» برمیخورد. برای فهم این جمله نیز ناگزیر به درک واژگان آن است. پس معنای کلمه «پرستش» را میجوید. در تعریف آن هم با عبارت «عملی که نشانه بندگی و سرسپردگی است» مواجه میشود. برای درک این عبارت هم مجبور به دانستن واژگان آن است و این جستجوی معنا تا به آنجایی ادامه مییابد که او به واژهای برسد که از معنای تمام کلمات بهکاررفته در تعریف آن آگاه باشد. سپس مسیر رفته را بازمیگردد. در اینجا با فهمیدن تعریف پرستش، معنای آن را در تعریف کلمه عابد به کار میبرد و معنای آن را مییابد. حالا مفهوم کلمه عابد را در جمله اصلی نهاده و به معنایی اینچنینی میرسد: «مژده بدهید که گربه عبادتکننده و پارسا گردید.» سپس او به جملات قبل و بعد نظر میکند و متوجه میشود که اصلا بحثی از گربه نبوده است. پس این گربه از کجا پیدایش شد؟ حدسش این است که احتمالا ضربالمثل باشد. جستجویی میکند و از داستان «موش و گربه» عبید زاکانی سردرمیآورد. پس از خواندن داستان و مشاهده بیت «مژدگانی که گربه تائب شد/ زاهد و عابد و مسلمانا» تازه به معنای مستتر و پنهان در این عبارت پی میبرد. با کمی جستجوی بیشتر متوجه ریشه دیگری هم برای این عبارت در داستان «گربه عابد» کلیله و دمنه میشود و درکی عمیقتر از جمله اصلی مییابد. پس از این فهم، تعریف او از واژه گربه و عابد هم دچار اندکی تغییر میشود و معنایی وسیعتر برای آنها در نظر میگیرد. پس از این توسعه معانی اگر دوباره به سراغ جمله اولیه برود باز هم معنای عمیقتری نسبت به برداشت پیشین خواهد یافت.
اگر بار دیگر این روند معناشناسی را از نظر بگذرانیم متوجه میشویم که نه فقط فهم جملهها و کلمهها که اساسا فهم هر پدیدهٔ نویِ دیگری را نیز میتوان چنین در نظر گرفت. یعنی برای فهم کلیت آن پدیده باید از جزئیات آن آگاه شد و برای درک جزئیات باید آنها را در بستر کلی آن پدیده درنظر گرفت. چنین رفت و برگشتی از جزئیات به کلیات و از کلیات به جزئیات را دور هرمنوتیک مینامند. اما این دور همیشه به صورت رابطه دَوَرانی بین جزء و کل بررسی نمیشود. میتواند به صورت کنونی و پیشین هم به آن نگریسته شود؛ اما به چه صورت؟
فرض کنید فردی در صندلی عقب یک تاکسی در کنار یک مرد سبیلی با کاپشن چرم نشسته است. مرد از مشمع همراهش دو پاکت آبمیوه بیرون آورده و یکی از آنها را خیلی جدی به او تعارف میکند. اولین خاطرهای که به ذهن فرد خطور میکند اخبار حوادث روزنامهها و ماجرای بیهوش کردن با آبمیوه و سرقت از قربانیان است. خاطره بعدی همه فیلمهایی است که در آن آدم بدها کاپشن چرم میپوشند. خاطره دیگر آدمهای سبیلی حاضر در دعواها و زد و خوردها را به یاد میآورد. بنابراین بر اساس این خاطرات او هم جدی آبمیوه را رد میکند. به عبارت دیگر خاطرات پیشین او بر چگونگی شکلگیری خاطرهٔ کنونیاش ـــکه اکنون در حال ثبت استـــ تاثیر گذاشتند. پس از این اتفاق مرد چرمپوش آبمیوه را به مسافری که در جلو نشسته تعارف میکند و او نیز میپذیرد. هر دوی آنها آبمیوهها را باز کرده و مینوشند. او هم برای بیهوشی مسافر جلویی به انتظار مینشیند. اما در کل مسیر خبری از بیهوشی نیست. پس از پیاده شدن او به برداشت و قضاوت خود از این رویداد پرداخته و آن را مورد داوری مجدد قرار میدهد. این پیشامد پیشفرضهای اولیه او را تعدیل میکنند. پیشفرضهایی که تا پیش از این شامل این گزارهها بودند: «چرمی پوشها قابل اعتماد نیستند» و «سبیلیها اهل جرم و خشونتاند» و «هر غریبهای که آبمیوه تعارف میکند قصد سرقت یا تعرض دارد». به بیان دیگر خاطره کنونی او موجب تعدیل و بازتعریف خاطرات پیشین میشود. بنابراین در فرایندهای حافظه نیز شکلی از دور هرمنوتیک حاکم است و اعتماد چندانی به خاطراتی که ما آنها را مطلق و تغییرناپذیر میپنداریم نیست. سیل خاطرات کنونی، خاطرات پیشین ما را هم دچار تغییر و بازسازی مینماید.
شاید در ابتدا اینطور به نظر برسد که اینها یکسری فلسفهبافیهای مسخره و انتزاعی است که ریشهای در واقعیت ندارد. اما آزمایش الیزابت لافتوس در سال ۲۰۰۲ چیز دیگری را نشان میدهد. او و همکارانش به صورت غیرمستقیم در طی مراحل آزمایش تبلیغی را به داوطلبان نشان میدادند که در آن عروسک «باگزبانی» در دیزنیلند با بچهها دست میداد. چندی بعد آزمایشگر از افراد داوطلب در خصوص خاطره کودکی آنها و سفری که احیانا به دیزنیلند داشتند سوال میکرد. در طی این آزمایش ۱۶٪ شرکتکنندگان اظهار کردند که در پی سفرشان به دیزنیلند با عروسک باگزبانی دست دادهاند؛ حال آنکه شخصیت باگزبانی متعلق به شرکت برادران وارنر بود و هرگز امکان نداشت که سر و کله آن در دیزنیلند پیدا شود. به عبارت دیگر آن ۱۶٪ پس از مشاهده تبلیغ مذکور شروع به ساخت خاطره کاذب نمودند. این آمار در شرایطی بود که تبلیغ مذکور تنها یکبار برای شرکتکنندگان به نمایش درآمد. حال اگر چنین تبلیغی در رسانههای مختلف و در طی زمان به تواتر نمایش داده میشد، چند نفر دیگر شروع به ساخت خاطره کاذب خود از سفر به دیزنیلند میکردند؟ چند عروسک باگزبانی دیگر را به خورد خاطراتمان دادهاند که نیشخندزنان در حال دست دادن با ما هستند؟
نظرات
ارسال یک نظر