در جامعهٔ ما انتقاد، وجه مشترک و وسیلهٔ ارتباطیِ مؤثرِ قاطبهٔ مردم است. این موضوع در ابتدا زیر عنوان «غیبت کردن» به صورت بررسی عملکرد خویشان، نزدیکان و در و همسایه ظاهر شد. در دورهای هم حسب شنود مستمر اخبار و تحلیلهای رادیویی، از مشخصههای رانندگان تاکسی و خاصه در موضوعات سیاسی رخنمون یافت.
با ظهور اینترنت از یک سو دسترسی به اطلاعات سهلتر شده بود و از دیگر سو با ظهور سرویسهای وبلاگی، انجمنها و اتاقهای گفتگوی مجازی امکان اظهارنظر در هر موضوعی، برای هرکسی فراهم گردید. البته اشعار و متون عاشقانه و نقد و بررسی کتابها و فیلمها توجه بیشتری را جلب کرد. نویسندگان معدودی هم به سمت نقد اجتماعی خزیدند.
با همهگیر شدن ماهواره، به تدریج اکثریت مردم در نقش معمول رانندگان تاکسی فرو رفتند؛ به طوری که یکی از سرفصلهای ارتباطات اجتماعیشان بعد از وضعیت هوا، نقد و بررسی سیاسی حاکمیت بود. موضوعاتی که نیاز به آشنایی و نزدیکی طرفین گفتوگو به هم، برای پیشبرد گفتوگوها ندارد. اینکه «باز هم پراید گران شده» و پاسخ «اگر بازار رقابتی باشد چنین اتفاقی نمیافتد»، همانقدر پذیرفتهشده و بدیهی است که گفتوگوی «هوا چقدر گرم شده» و «بله. ظهرها بدون کولر یک ساعت هم نمیتوان دوام آورد».
تا بدینجا نقد، موضوعی مسئلهساز نبود. چراکه نخبگان اندکی در حال آفرینش و کنش بودند و نتایج آن در گستره وسیعی در حال انتشار بود. نقد و بررسیهای جدی هم توسط معدودی دیگر از نخبگان صورت میگرفت. حال آنکه نقد و تحلیلها و واکنشهای عامه مردم به صورت محلی، پراکنده و محدود بود و امکان انتشار وسیع آن را نداشتند. اما پس از توسعه شبکههای اجتماعی و فراگیر شدن عضویت در آنها، ورق برگشت. حالا دیگر هر کاربر، فارغ از دانش و بینش تخصصی، تنها به دلیل داشتن دنبالکنندگان بیشتر، دارای جایگاه و اعتبار بالاتری برای بیان موضوعات و موضعگیریهای مختلف بود. در نتیجهٔ چنین رویکردی، هدف فعالیتها در شبکههای اجتماعی جذب دنبالکنندگان فزونتر بود و نه تشریک مساعی یا آشنایی با نظرگاههای متفاوت.
از آنجایی که یکی از شیوههای جذب مخاطب تظاهر به آگاهی و دانستن است، آنها با ردیف کردن یک سری اسمها و اصطلاحات تخصصی، که حاصل کاوش چنددقیقهای در موتورهای جستجو است، اقدام به بیان جملات قصار، سخنانی کلی، اغلب نامفهوم، چندپهلو و ادیبمآبانه میکنند. چنین روشی معمولا در حوزه سیاست، سینما، ادبیات و اخیراً فلسفه به کار میرود.
مشی دیگر جذب مخاطب شوخیها و تکهپرانیهای آنی و لحظهای در قبال وقایع و اتفاقات روز است. شوخیهایی که گونهای از انتقاد را با خود حمل میکنند. اما این شیوه انتقاد برخلاف آثار طنز ادبیات نوشتاری، فاقد عمق و بُعد بوده است و تنها جنبه شوخی و دل خوشکنک را دارد. به نوعی میتوان گفت که رنگ و بوی هزل و هجو به خود میگیرد. با افزایش دنبالکنندگان، چنین کاربرانی به تدریج صاحب قدرت و نفوذ اجتماعی میشوند و بیشتر مناسبات دایره قدرت، در بین آنان هم جاری میشود؛ از جمله این مناسبات لابیگری، باندبازی، شهیدسازی و خفه نمودن صداهای مخالفِ کممخاطب است. بنابراین به تدریج ورود افرادی با تفکرات متفاوت در دایرهٔ پرمخاطبان شبکههای اجتماعی به امری تقریبا غیرممکن تبدیل میشود.
تا به اینجای کار این ساختار معیوب هنوز مشکلاتی جدی در سطح اجتماعی ایجاد نکرده است. بدبختی از آنجایی سربرمیآورد که شبکههای ماهوارهای و تلویزیونی هم شروع به بازنشر نظرات این کاربران بزلهگو و متخصص در تمام زمینهها (!) مینمایند. چنین سازوکاری تا بدانجا پیش میرود که آنها سوژههای مورد نقد خود را وادار به پاسخگویی درخصوص تحلیلهای صورت گرفته میکنند. به تدریج نخبگانی که در جایگاه آفرینش و کنش بودند، جایشان را با مخاطبان خود عوض میکنند. آنها هستند که باید به هر نقد و تحلیل باسمهای و نشُستهای پاسخ و واکنش نشان بدهند. تنها به این دلیل که عدهٔ بیشماری آن تحلیل و نقد را تحت عنوان «افکار عمومی» در شبکههای اجتماعی مطرح و آن مبحث را داغ نمودهاند. از دیگر سو شبکههای ماهوارهای هم، به تبع این داغ شدن، شروع به شاخ و برگ دادن به مسئله میکنند؛ چرا که دغدغه آنها هم جذب مخاطب است. و چه نعمتی بزرگتر از اینکه بدون صرف هیچ هزینهای بدانند که مخاطب به دنبال چه موضوعاتی است و دقیقا به همانها بپردازند. حالا آن موضوع هر چقدر هم که بخواهد خالهزنکی و سخیف باشد، اهمیتی ندارد. فقط کافی است که آن شبکه براساس نوع سیاستگذاری خود شروع به غربال مطالب گفته شده نماید و با تأکید بر زاویهٔ مدنظر خود به موضوع جنجالی(!) پرداخته و نظرات همسو با خود را باز با برچسب «افکار عمومی» به خورد مخاطبان خود بدهد. چنین سیری دقیقاً نعل به نعل در برنامههای تلفنی که در آنها مخاطبان عام در کسوت تحلیلگر و منتقد حضور مییابند هم دیده میشود. حالا یک قطعه دیگر باقی است تا فاجعه تکمیل شود و آن پدیده «شهروند خبرنگار» است. پویشی که در آن فردی ناشناس در پشت یک دوربین سوژهای را به تصویر کشیده و اقدام به انتقاد چند کلمهای از مسئلهای مینماید که نه خود خبرنگار و نه مخاطبانش چیزی فراتر از سطح و ظاهر آن موضوع نمیدانند. البته که بنده در حد بضاعت خود متوجه نکات مثبت هر کدام از این پدیدهها به عنوان تحکیم رکن چهارم دموکراسی هستم؛ اما جنبه منفی مطرحشده آنها و پیامدهای فرهنگی و اجتماعیشان مدنظر بوده است. با همه اینها انگار که خود بنده نیز از آنچه که به نقد میکشم، مبرا نیستم!!!
با همه این تفاصیل وقتی که او کمی از موضوع فاصله میگیرد و آن را در یک نمای باز میبیند، متوجه موضوع ظریفی میشود؛ اینکه جایگاه نخبگان و عامه تغییر کرده است و این عامهٔ مردم هستند که به رسانهها و آثار درحال ساخت جهت میدهند. به دیگر سخن به جای آنکه نخبگان در تلاش باشند که سطح آگاهی و خواستههای توده مردم را تا سرحد خود بالا بکشند، این مردم هستند که نخبگان را تا حد خود پایین میآورند. این پدیده در غلظت اخبار زردی که رسانههای جمعی به آنها پرداخته میشود و فیلمهای پرمخاطبی که روی پرده سینماها به نمایش گذاشته میشود، بهوضوح قابل مشاهده و لمس است.
زمانی که در یک جامعه اینچنین به انتقادها و دیدگاههای بیمایه و بیاساس پرداخته شود، بهتدریج انتقادکردن به بدلی از کنش و تلاش برای آفرینش یا اصلاح تبدیل میشود. اعضای آن جامعه اندک اندک دچار این توهم میشوند که تنها با انتقاد کردن نقش خود را برای اصلاح پدیده موردنظر ایفا نمودند. پس از چنین اتفاقی او به هر طرف که بنگرد، در هر گوشه و کنار، عدهای ابرو گرهکرده میبیند که نشستهاند به غرغر کردن و نق زدن. اکثراً هم با این توهم که در حال کنش، واکنش و اصلاح هستند.
نظرات
ارسال یک نظر