ابن هیثم در قرن پنجم خورشیدی اقدام به ساخت تاریکخانهای نمود که تنها دارای یک سوراخ بسیار کوچک روی یکی از دیوارهایش بود. نور منعکس شده از منظره بیرونی پس از عبور از شکاف، روی دیوار مقابل میافتاد و تصویری از منظره بیرونی را به طور وارونه روی دیوار اتاق تاریک به نمایش میگذاشت. نگارگران با قرار دادن بوم در مقابل شکاف اقدام به گرتهبرداری از تصویری میکردند که روی بومشان میافتاد. این تاریکخانه شروع ایده ساخت دوربینهای عکاسی گردید.
دوربینهای اولیه به دلیل تجهیزات بزرگ و سنگین، معمولاً غیرقابلحمل بودند. لذا در بیشتر مواقع این سوژهها بودند که به سراغ دوربین و عکاس میرفتند. ما چنین طلب و تمایلی از ضبط لحظهها را در اکثر تصاویر قدیمی شاهد هستیم. سوژهها که معمولا لباس پلوخوری و مهمانی بر تن داشتند با ژستهای شق و رق و عصا قورت داده به لنز دوربین زل میزدند و اشتیاقِ خود به جادوی ثبتِ لحظه را در چشمانشان کتمان نمیکردند. از طرف دیگر این دوربینها همیشه به یک عکاس حرفهای نیاز داشتند. به همین دلیل در این تصاویر (به استثنای آثار ناصرالدینشاه) شاهد شرم حضور یک غریبه (عکاس) در چهرهها هستیم.
این عکسها به باور بنده از نظر فنی چهار ویژگی بارز را دارا بودند:
- اول از همه سیاه و سفید بودن آنهاست. پس توجه زیادی به رنگ و لعاب صحنه و سوژهها نمیشد.
- خصلت دوم این تصاویر وضوح پایین آنها بود. در نتیجه توجه چندانی را هم به جزئیات طلب نمیکرد.
- شاخصه بعدی نمای متوسط اکثر قاببندیها بود که در مقایسه با نمای نزدیک باز هم جزئیات کمتری از سوژهها را ثبت میکرد. (به جز پرتره اعیان، اشراف و بزرگان خاندان)
- و مولفه آخر فرایند طولانی ظهور فیلم بود. بنابراین امکان بررسی آنی تصویر گرفته شده، رفع نواقص و ثبت مجدد آن با همان حال و هوای پیشین نبود. هر آنچه که گرفته و چند روز بعد ظاهر میشد، با وسواس کمی هم پذیرفته میشد.
در نتیجه این خصوصیات، به باور بنده، تصاویر در بیشتر مواقع طرحی کلی از زمان و مکان یک خاطره بود که جزئیات آن در خاطرِ سوژهها ثبت میشد.
با ساخت فیلمهای ۳۵ میلیمتری، اندازه دوربینها کوچکتر شده و امکان حمل آنها به وجود آمده بود. حالا دیگر دوربین هم میتوانست به سراغ سوژه برود. عدم نیاز به کاروَر حرفهای قدری از شرم حضور سوژهها را از میان برد. البته نه کاملاً؛ زیرا هنوز فرایند ظهور و چاپ تصاویر باید توسط افراد حرفهای و معمولاً غریبه صورت میگرفت. برای همین، در پس ذهن سوژهها هنوز فکر دیده شدن از جانب بیگانهها جا خوش کرده بود. درضمن وضوح تصاویر هم بالاتر رفته بود و توجه بیشتر به جزئیات را طلب میکرد. از طرف دیگر پیدایش عکس رنگی، پرداختن به ریزهکاریها را ضروریتر نمود.
زمانی که سر و کله دوربینهای پلاروید پیدا شد هم امکان مشاهده سریع نتیجه کار فراهم گردید و هم نیاز به ظهور تصویر توسط افراد حرفهای و ناآشنا از میان رفت. بنابراین سوژهها نفس راحتی کشیدند و توانستند خودمانیتر در مقابل دوربین ظاهر شوند. این اتفاق با اختراع دوربینهای دیجیتال ادامه یافت و امکان اصلاح تصاویر به وسیله نرمافزارهای رایانهای هم به آن اضافه شد. حالا دیگر نه تنها در لحظه میشد عکسهای گرفتهشده را دید و تا رسیدن به تصویر مطلوب فرایند را تکرار کرد، بلکه پس از آن هم امکان ویرایش اساسی تصویر گرفته شده وجود داشت، آن هم فقط با یک رایانه خانگی ساده. آنها میتوانستند تغییراتی روی چهره خود بدهند که شاید در دنیای واقعی دستیابی به آن غیرممکن بود یا حتی میتوانستند خود را در کنار آدمها و در مکانهایی بگذارند که تا به حال ندیده بودند. میتوان تصور کرد که چنین امکاناتی قدم به قدم سوژهها را به سمت کمالگرایی و وسواس بیشتر و البته تظاهرکردن، سوق میداد. موضوع دیگر امکان ذخیره تصاویر بر روی حافظههای رایانهای بود. پس دیگر نیاز چندانی به چاپ تصاویر برای مراجعات بعدی نبود.
هزاره سوم با ورود گوشیهای دوربیندار به بازار آغاز شد. حالا دیگر هر مکان و زمانی قابلیت ثبت و ضبط داشت. بعد از دو-سه سال دوربینهای سلفی هم سر و کلهشان در گوشیهای همراه پیدا شد. پس از آن دیگر گوشیها پر شده بود از عکس صاحبان گوشی در موقعیتهای مختلف. عکسهایی که در آنها خبری از شرم حضور نبود؛ چه آشنا و چه غریبه.
تا به اینجا چیزی که سوژهها را تشویق به عکس گرفتن میکرد تمایل برای ثبت لحظهها و جلوگیری از زوال و تغییر آن دم بود. به نوعی میتوان گفت چنین عملی میلِ به جاودانگی حاضرین را ارضا میکرد. اما با تولید گوشیهای هوشمند و ایجاد شبکههای اجتماعیِ تصویرمحور شاهد تغییر رویه عظیمی در این زمینه بودیم. حالا دیگر دوربینبهدستان دچار نوعی استحاله و تغییر شده بودند. اینکه ماهی یکبار زیر ایفل عکس داشته باشند، هر آخر هفته شمشک و دیزین بسورند، از فلان پاساژ لباس بخرند، سوار بهمان ماشین بشوند، جدیدترین کتاب منتشرشده از فیسار نشر معروف که اتفاقاً رنگ جلد آن به دکور قفسه کتاب پذیرایی هم میآید، به یک نیاز کاذب (ورای نیازِ ثبتِ لحظات) تبدیل شد که تنها توسط دوربینها ارضا میشد. بهتدریج تصاویر وسیلهای برای نمایش سطح زندگی و طبقه اجتماعی کاربران شدند. به دیگر سخن آدمها به جای اینکه برای جاودانه کردن لحظاتشان عکس بگیرند، برای تظاهر به طبقهای که نیستند، به فهمی که ندارند، به خواندن کتابی که لایش را باز نکردهاند، به داشتن ماشینی که ندارند، به آرامش و عشقی که ندارند، عکس میگیرند و آن را با هدف تظاهر و پز دادن به مخاطبانشان به اشتراک میگذارند.
به گمان بنده با ادامه پیدا کردن روند بالا سوژهها کمکم دچار این توهم شدند که اگر همین ظاهرشان که متعلق به طبقه اجتماعی خاصی است را حفظ کنند، کفایت میکند. اگر از نظر ظاهری رشد کردند و بازیگر بهتری برای تظاهرکردن شدند، کافی است؛ چرا که سایرین مطابق همین پوسته ظاهری با آنها برخورد میکنند و به میزان همین تظاهر به آنها توجه میکنند. به این ترتیب تظاهر به رشد جایگزین تلاش برای رشد و پیشرفت واقعی گردید.
شما همیشه چیزی برای آموختن به من داشتهاید. از شما ممنونم و بیصبرانه منتظر هر خطی از شما هستم.
پاسخحذفاز طرف یک کاربر توئیتر
نظر لطف شماست و باعث خرسندی. ♡
حذف