تازگیا به یه نظریهای رسیدم که واسه خودم جالبه. اینکه ما آدما سه نقطه اتکا میتونیم داشته باشیم که از بالا به پایین به ترتیب یکیش توی سرمونه به اسم منطق، یکیش توی قلبمونه به اسم احساس، یکیش هم زیر نافمونه به اسم غریزه. واسه این سهتا، یعنی منطق و احساس و غریزه، یه اسم اختصاری هم گذاشتم: ماغ. هر چقدر که پایینتر میریم، گرانش و جاذبه نقطه اتکا هم شدیدتر میشه. مهم اینه که کدوم رو میخوای انتخاب کنی برای تکیه توی زندگیت. راحتترینش غریزه است. بعدیش احساسه که برای رسیدن بهش باید از سد غریزه به سلامت بگذری. اما سختترینش منطقه که مجبوره از گرانش دو تا کوتوله پرقدرت جون سالم به در ببره. نمیتونی به همه اینا هم زمان تکیه کنی و مجبوری یکیشون رو انتخاب کنی. تکیه پیشفرض روی غریزه و با کمی اغماض روی احساسه که اولی ناخودآگاه و دومی هم نیمهخودآگاهه. اما تکیه سوم هیچ ریشه ناخودآگاهی نداره و تماما آگاهانه و انتخابیه و البته به همین خاطر نگه داشتنش هم از دوتای دیگه سختتره؛ اما الزاما همیشه بهترین تکیهگاه نیست.
این سه نقطه اتکا رو به طور تقریبی توی مغز هم میشه جایابی کرد و عجیب اینجاست که این نظریه اینطوری بیشتر هم تایید میشه؛ چون پیامی که میخواد وارد مغز بشه، اول باید از بخش مخچه و لایههای زیر قشری عبور کنه و بعد از عبور از مناطق میانی میتونه درنهایت خودش رو به بخش پیشپیشانی یا همون منطقه محاسبه و منطق برسونه. به عبارت دیگه اول بررسی میشه که پاسخهای ناخودآگاه و نیمهخودآگاه لازم به اون پیام نیازه یا نه؟ اگه جواب مثبت باشه، قبل از هر محاسبه و دو دوتا چارتا کردن، پاسخای سریع غریزی و احساسی به اون محرک و پیام داده میشه و تازه بعد خود فرد از اون محرک آگاهی پیدا میکنه.
دلیل این سرعت بالای پاسخگویی دو تا بخش زیرین و پسین نسبت به مناطق پیشین اینه که از نظر تکاملی هرچقدر از پس سر به سمت پیشانی حرکت میکنیم، لایههای مغزی تازهکارتر و جدیدتر میشند. به عبارت دیگه هرچقدر موجودات ابتداییتر باشند حجم مغزشون کمتره و اونچه که در این موجودات حذف میشه مناطق پیشانیه. اصلا سیر رشد مغز در نوزادان هم از مخچه و مناطق پسین شروع میشه و در طی رشد لایههای پیشین اضافه میشه. برای مشخصتر شدن بحث باید بگم که فرق مغز شامپانزهها و انسانها فقط در اینه که اونا، اون یکی دو لایهٔ انتهایی پیشانی رو ندارند. (طیف زرد) پس این مغز سالهاست که با بخشهای ناخودآگاه و نیمهخودآگاه خودش به سازگاری و تعادل رسیده و در طی فرایند تکامل به تفاهم مناسبی با این مناطق مغزی رسیده، اما مناطق جدیدتر پیشانی هنوز به اون تفاهم لازم با سایر مواضع و مناسبات بدن نرسیدند. به همین خاطر نتایج و پاسخهاشون ارزش عملی چندانی برای سایر مناطق مغزی و بدنی نداره. درست مثل یه بچهای که توی جمع بزرگترها و وسط یه بحث جدی، شروع به اظهارنظر میکنه. اهمیت حرف اون بچه برای اون جمع بزرگسال دقیقا مثل پاسخهاییه که بخش محاسبه و منطق به محرکها و پیامهای مغزی میده و اهمیتی که مناطق زیرین و پسین برای ضرورت اجرایی اون پیام قائل میشند.
نظرات
ارسال یک نظر