رد شدن به محتوای اصلی

رمانتیک شیعی، پراتیک سنی

  دقیقه

 امروز داشتم به مرثیه‌هایی که همه‌جا توی بلندگوها پخش می‌شد و از پهلوی شکسته و در و دیوار می‌نالیدند، فکر می‌کردم. به نظرم اومد که فرهنگ شیعی با نوعی رومانتیک (عاطفه‌گرایی) عجینه. از رمانتیک سر در چاه کردن و درد و دل کردن، تا رمانتیک ۲۵ سال سکوت برای خلافت، تا رمانتیک پهلوی شکسته و بچه سقط‌شده، تا رمانتیک حق خوری فدک، تا رمانتیک مناجات‌های امام بیمار، تا رمانتیک حصر خانگی، تا رمانتیک تبعید در غربت، تا رمانتیک غیبت و انتظار. اگه یه پراتیک (عمل‌گرایی) توی فرهنگ شیعه باشه اون هم عاشوراست. اما چیزی که خود شیعه توی ۶۰ روز عزاداری بهش می‌پردازه دقیقا جنبه‌های رمانتیک این پراتیک عظیمه. از رمانتیک حج نیمه‌کاره، تا رمانتیک لبای تشنه و آب نخوردن، تا رمانتیک دست بریده، تا رمانتیک مشک سوراخ، تا رمانتیک طفل قنداقی، تا رمانتیک قتلگاه و مطالبه یاری، تا رمانتیک اسب بی‌سوار، تا رمانتیک زن اسیر، تا رمانتیک گوشواره دختر بچه تا... کلا اونچه که در این ماجرا بزرگ‌نمایی می‌شه اونیه که رمانتیک‌تر و گریه‌دارتره، نه اونی که به عمل و حرکت بیشتری فرابخونه. 

عکس این قضیه رو من توی فرهنگ اهل سنت می‌بینم. تندترین و پراتیک‌ترین افکار و رفتار بر اومده از فرهنگ اهل سنته. از پراتیک چهار خلیفه (سنی‌ها برخلاف نگاه شیعی، به خلیفه چهارم فقط از نظر پراتیک نگاه می‌کنند) و مخصوصا پراتیک خلیفه دوم که اوج کشورگشایی‌های اسلام بوده. حتی از بین همسران پیامبر دقیقا برای همون همسری احترام بیشتری قائل هستند که پراتیک‌تره و حتی با کمک برخی صحابه جنگی رو هم راه می‌اندازه. این رو با رمانتیک شیعی مقایسه کنید که اون همسری از پیامبر رو محترم‌تر می‌دونه که رمانتیک‌تره و همه جوره مطیع و سر به زیره. حتی اگه از اون دوره فاصله بگیریم و به زمان حال بیایم اکثریت گروه‌های افراطی و پراتیک اسلامی مثل الشباب، طالبان، القاعده، جیش العدل، جیش الاسلام، جندالله، جبهه النصر، بوکو حرام، داعش ریشه سنی دارند. البته فرقان و فدائیان شیعی بودند اما هرگز به وسعت و فراگیری گروه‌های ذکر شده نرسیدند؛ چراکه اساسا با رمانتیک شیعی در تضاد بودند و در نتیجه در عضوگیری ناموفق بودند.

اینکه از یه چهارچوب فکری از بی‌عملی مطلق تا عمل‌گرایی مطلق، از جبر مطلق تا اختیار مطلق، از رمانتیک مطلق تا پراتیک مطلق بشه استخراج کرد، آیا به این معنی نیست که اون چهارچوب فکری یه چهارچوب خالیه (نه به معنای پوچی) که ما می‌تونیم همه برداشت‌های خودمون رو به اون اسکلت سوار کنیم و ازش به عنوان یه ابزار تقویتی برای عقاید شخصی‌مون استفاده کنیم؟

این خالی بودنی که گفتم چیز بدی نیست. لیوان اگه خالی نباشه هیچ استفاده‌ای نمی‌شه ازش کرد، ظروف اگه خالی نباشند نمی‌شه ازشون استفاده کرد، اتاق اگه خالی نباشه نمی‌شه ازش استفاده کرد. اما فقط این رو باید در نظر داشت که با چیزی خالی مواجهیم که خودمون داریم پرش می‌کنیم. اون ظرف محتوی مظروف الحاقی ماست و اون مظروف نباید با ظرف یکی پنداشته بشه و به تبعش الهی تصور بشه. از طرف دیگه درباره ظرف هم نباید براساس مظروفش قضاوت کنیم.

نظرات