از سرودههای پارمنیدس تنها یه رساله باقی مونده که شامل یه مقدمه و دو بخش به اسمای «راه حقیقت» و «راه گمان» هستش. ایشون معتقد بود که معرفت و شناخت از دو «راه» میتونه کسب بشه: یکی به طور عقلی و استدلالیه که میشه همون راه حقیقت و یکی هم به طور حدسی و گمانهزنیه که میشه همون راه گمان. اولی رو با استدلال و تحلیل و منطق بهش میرسند و به همین خاطر قابل رد و انکار و نقده. اما دومی رو با حدس و احتمال و گمان بهش میرسند و خودشون هم میدونند که پایه و اساسی نداره و در اون موقعیت تاریخی امکان رد و اثباتش نیست.
پارمنیدس بر این باور بود که فرد اندیشمند برای اندیشهورزی باید از هر دوی این راهها استفاده کنه. نکته مهم همین کلمه «راه» در عنوان دو بخشه. اینکه حتی چیزایی که با استدلال و تحلیل عقلی به دست میآد فقط در «راه» حقیقته، نه خود حقیقت. اونی هم که در «راه» گمانه، الزاما غلط نیست. همونطور که خود پارمنیدس در این راه گمان اولینبار زمین رو کروی فرض کرده و اولین کسیه که حدس زده نور ماه از خودش نیست بلکه از نور خورشیده. چیزی که در اون مقطع قابل رد و اثبات نبود، اما حالا ما از درستیش به روشنی باخبریم.
ای کاش ما هم همینقدر شفاف و روراست حدسها و تحلیلهامون رو از هم سوا میکردیم و صادقانه میگفتیم که این موضوع رو از روی حدس و گمان دارم میگم و این یکی موضوع رو با تحلیل و دو دوتا چارتا. این مسئله پندار و باور منه و این یکی اندیشه و تفکر منه. اینطوری وقتی داریم یه موضوعی رو تحلیل میکنیم اجازه نمیدیم سایه باورهامون روی بررسیا و جستوجوهامون بیفته و از اون طرف هم تلاش الکی نمیکنیم واسه منطقی جلوه دادن باورهامون. درست مثل خود پارمنیدس که توی راه حقیقت یه طوری حرف میزنه که درش هیچ اثری از خدایان یونان و اسطورههاشون نیست و تنها چیزی که در این راه بهش اجازه بروز و ظهور میده، اون چیزاییه که از نظر فکری براش ملموس و قطعیه. اما توی راه گمان خیلی راحت از خدایان و اسطورههای یونانی حرف میزنه.
اگه قراره موضوعی رو تحلیل کنیم، بهتره یاد بگیریم تمامی باورها و اعتقادات و اسطورههامون رو بذاریم کنار و اجازه ندیم هیچ حایل و مانعی بین ما و اندیشههای بکرمون فاصله بندازه. موانعی مثل کفر و ایمان و شرک و ملیت و قومیت و جنسیت و فرهنگ و گرایشات و... وظیفه اندیشه توجیه باورهای ما نیست. باورهامون رو بذاریم برای مسیر گمانمون. وظیفه اندیشه حرکت در مسیر حقیقته. اینکه برسه یا نه مهم نیست. مهم اجازه حرکت دادن به اندیشه است تا با فراغ بال و بدون مانعتراشی و پرهیزهای مندرآوردی بتونه قدم برداره و به پیش بره. پس اگه مرجعی علمی یا دینی ما رو از اندیشیدن به موضوعی خاص پرهیز داد، بدونیم که داره ما رو از نیمی از معرفتمون محروم میکنه. کاری که سالها انجامش دادند و حاصلش هم شد این قحطی متفکر و اندیشمند بدون پسوندهای مسخره دینی و مکتبی و ولایی و چپ و متعهد و اصلاحطلب و کلی مزخرف دیگه...
نظرات
ارسال یک نظر