رد شدن به محتوای اصلی

جاودانگی فردی یا جمعی؟

  دقیقه

یه درخت رو در نظر بگیرید. این درخت از یه سری شاخه‌های مستحکم تشکیل شده و برگایی که از همین شاخه‌ها رشد می‌کنند و با غذاسازی‌شون باعث رشد این شاخه‌ها و ایجاد شاخه‌های بیشتر می‌شند. این برگا عمر چندان درازی ندارند و بعد از مدتی خشک می‌شند و از بین می‌رند. اما شاخه‌ها و کلیت درخت همچنان در جای خودش پابرجاست. یا یه بدن رو در نظر بگیرید. این بدن از مجموعه‌ای از سلولا تشکیل شده که به رشد و بقای این بدن کمک می‌کنند، اما خودشون خیلی عمر نمی‌کنند. هر روز و هر ساعت تعدادی از سلول‌های این بدن می‌میرند و تعدادی سلول جدید جایگزین می‌شند. اما کلیت این بدن همچنان پابرجاست و به بودنش ادامه می‌ده. 

از نظر ابن‌رشد جاودانگی روح هم چنین وضعی داره. به باور ایشون جاودانگی روح به معنای جاودانگی روحِ تک‌تک افراد انسانی نیست. بلکه یه روح کلی به عنوان روح انسانی و انسانیت وجود داره که هر کدوم از ما در رشد و پرورش و انحطاط و تخریبش نقش داریم و این روح کلی جاودانه است. درست مثل همون درخت یا بدن. اما مرگ هر کدوم از ما مثل خشک شدن یه برگ یا مرگ یه سلوله که هیچ جاودانگی‌ای در پی نداره. به عبارت دیگه هرکدوم از ما بعد از مرگ‌مون به همون روحِ واحدِ انسانی می‌پیوندیم و فردیتی به شکل فعلی‌مون نخواهیم داشت. (هرچند که همین فردیت هم اون‌قدری که تصور می‌کنیم فردی نیست) 

بذارید با یه مثال دیگه بحث رو کمی روشن‌تر کنیم. فرض کنید یه بار چهار تیکه چوب رو به چهار دونده می‌دیم و بهشون می‌گیم باید این چارصدمتر رو به تنهایی طی کنید و هر کدوم چوب خودتون رو به خط پایان برسونید. اما دفعه دیگه فقط یه تیکه چوب به این چهار دونده می‌دیم و می‌گیم هدف اینه که این چوب به خط پایان برسه. پس اون چهار نفر مثل دوی امدادی به فاصله صدمتری از هم توی مسیر می‌ایستند و با شروع مسابقه نفر اول به محض رسیدن به نفر بعد اون چوب رو بهش واگذار می‌کنه و خودش دیگه به رفتن ادامه نمی‌ده. حالا نوبت نفر دومه که این چوب رو تا نفر سوم حمل کنه و بعد هم نفر چهارم چوب رو به خط پایان می‌رسونه. حالا شما این چوب رو استعاره از روح بگیرید و این دونده‌ها رو هر کدوم از افراد انسانی. 

مثلا نیوتن رو درنظر بگیرید. اون نیوتنِ فردی که محدود به بدنش بود سال‌هاست که از بین رفته. اما اندیشه‌ای از نیوتن در بدنه جامعه انسانی تزریق شده و هنوز هم داره به حیاتش ادامه می‌ده. کسی مثل انیشتین هم اگرچه فردیت جسمانیش رو از دست داده، اما مشارکتی در روح اجتماعی فعلی ما داره و بخشی از جهان‌بینی ما وابسته به تلاش‌های ایشونه. یا کسایی مثل پاستور، فروید، داروین، افلاطون، داوینچی، پورسینا، دموکریتوس، عیسی، هیتلر، استالین، فرانکو، ماکیاولی و... هر کدوم تاثیرات خودشون رو در این روح انسانی کلی گذاشتند و به نوعی جاودانه هستند؛ اما نه به شکل فردی‌شون. این تاثیر فقط محدود به آدم‌های مشهور نیست. هر آدمی به تناسب نفوذ اجتماعیش تاثیر خودش رو روی محیط پیرامونیش، به عنوان بخشی از این روح واحد، می‌ذاره.

حالا سوال خیلی مهمی که پیش می‌آد بحث نتیجه و جزای اعماله. به نظرم این جزا هم توسط همین روح واحد انسانی داده می‌شه. جنایت‌هایی که توسط بعضی افراد صورت گرفته هرگز از حافظه جمعی ما پاک نمی‌شه. چیزی مثل کوره آدم‌سوزی، مثل نسل‌کشی مسلمونا، مثل کشتار بومیان استرالیا ووو... عذاب چنین جنایاتی برای همیشه روی شونه این روح جمعی سنگینی می‌کنه و بارش بر دوش تک‌تک ما حمل می‌شه. مثلا وقتی کسی سر دخترش رو توی خواب می‌بره، عذاب و زجر این عمل رو کل اون جامعه به عنوان بخشی از اون روح انسانیِ واحد تحمل می‌کنه. در ضمن از این نکته هم نباید غافل شد که اون فرد به تنهایی عامل چنین جنایتی نیست و عوامل فرهنگی و اجتماعی بسیاری در چنین اتفاقاتی دخیل‌اند. از طرف دیگه کارهای خوبی که انجام می‌شه هم پاداشش رو باز همین روح جمعی داره می‌چشه و تک‌تک ماها ازش لذت می‌بریم. پاداش ساخت چیزی مثل چرخ یا برق یا خازن. یا هزاران هزار فداکاری‌ای که در راه باقی موندن این خاک و فرهنگ انجام شده، پاداشش داره زیر دندون همه ما به عنوان یه روح واحد مزه می‌کنه. و باز اینجا هم نباید فراموش کنیم که فقط یک فرد در چنین خوبی‌هایی نقش نداره و این‌ها حاصل یه کلیت فرهنگی و اجتماعیه.


[+] برای آشنایی بیش‌تر با نگرش سلولی می‌تونید به این یادداشت مراجعه کنید.

نظرات