یکی از موضوعاتی که درباره دین و اخلاق دینی مطرحه و معمولا آدمای باورمند برای حقانیت دینشون بهش استناد میکنند، اینه که اگه دین و باور دینی از جامعه حذف بشه، اون وقت در اون جامعه هر چیزی مجازه؛ چون آدماش به معاد و وجود جهان پس از مرگ اعتقاد ندارند. اما واقعا چقدر این استدلالِ پرتکرار میتونه دربردارنده واقعیت باشه؟
کیرکگور نگاه متفاوتی به این مسئله داره. ایشون با پرداختن به داستان قربانی کردن ابراهیم به این مسئله وارد میشه و میگه برخلاف گفتههای متداول، اتفاقا خیلی از رفتارهای غیراخلاقی فقط به واسطه باور دینی مجاز شمرده میشند؛ از جمله فرزندکشی ابراهیم. یا شاید درستتر این باشه که بگیم نهتنها مجاز شمرده میشه، بلکه به عنوان یه ارزش اخلاقی یا حتی یه وظیفه اخلاقی تبلیغ هم میشه. واقعا تا حالا، فارغ از باورهای دینیتون، به این فکر کردید که چه مسائلِ غیراخلاقیای فقط بهواسطه وجود باور دینی مجاز شمرده میشند؟
مثلا اینکه یه بچه ۱۳-۱۴ ساله نارنجک به خودش ببنده و یه عملیات انتحاری انجام بده و کسی جلوش رو نگیره و بعد هم همه با افتخار ازش یاد کنند، از هر زاویهای بهجز زاویه دینی (و شاید تا حدودی از زاویه ملیگرایی افراطی) یه مسئله غیراخلاقیه. یا حکم اعدام یه متفکر و نویسنده، تحت عنوان ارتداد، از هر زاویهای بهجز زاویه دینی، قطعا یه رفتار غیراخلاقیه. یا این نگاه و انگاره دسته دومی به زنان در هر موضوعی، از ممنوعیت شرکت در بعضی رقابتهای ورزشی، تا ممنوعیت آواز خوندن، تا نیمه بودن دیه و ارث و اعتبار شهادت، تا ولایت داشتن پدر و همسر بر اونها، تا نداشتن حق طلاق و ازدواج اول و انتخاب نوع پوشش و کلی مصادیق دیگه از هر منظری به جز منظر دینی، رفتارها و انگارههایی غیراخلاقی به حساب میآند. یا فاجعهای مثل کودکهمسری از هیچ نظرگاهی اخلاقی نیست مگر نظرگاه دینی.
میدونم که در اینجا تنها به جنبههای منفی و مناقشهبرانگیز دین نگاه کردم و مسلما جنبههای مثبت بسیاری هم در ادیان وجود داره، اما فقط خواستم این رو یادآوری کنم که اگه دفعه بعدی کسی درباره عوارض و نتایج حذف باور دینی از جامعه سوالی مطرح کرد، سریع نریم سراغ کلیشههای نخنمایی که از قبل متولیان دینی بهمون دیکته کردند. چون اگه واقعبینانه به این مسئله نگاه کنیم، حتی بدون توجه به این استدلال کیرکگور، باز هم در حال حاضر شاهد وجود کشورهایی هستیم که هیچ دینی بر حکومت و تفکر اونا حاکم نیست اما وضعیت اخلاقی چندان بدی هم ندارند. یا شاید حتی بشه گفت وضعیت اخلاقیشون از خیلی از جوامع دینی بهتر هم هست. (خود بنده تجربهای ندارم و فقط از روی خوندهها دارم این حرف رو میزنم.)
خلاصه حتی اگه یه فرد معتقد هستیم، هیچوقت سعی نکنیم واقعیتهای جهانمون رو نادیده بگیریم و به کسی هم اجازه ندیم با تحریف این واقعیات، فریبکارانه ما رو قانع کنه. اگه جایی از باورمون با اونچه که به واقع میبینیم و درک میکنیم در تناقضه، بهش فکر کنیم. واقعا اگه قرار نباشه به این مسائل و چالشها فکر بشه، پس اینهمه «یتفکرون» و «یستمعون القول» و «الذین لایعلمون» و «و القلم و ما یستطرون» و کلی اشارات مستقیم و غیرمستقیم دیگه به تفکر کردن، واسه چیه؟ چرا همیشه خیال میکنیم اونی که باید تشویق به فکر کردن بشه طرف مقابلمونه و نه خودمون؟ چرا همیشه خودمون رو در «مسیر» میدونیم و دیگری رو در بیراهه؟ این حرف شامل خودم و تمام این نوشته هم میشه. بنابراین احتمال این هم وجود داره که بنده و کل این نوشته در بیراهه باشیم. پس به خود همین هم شک و فکر کنیم. اما لطفا فکر کنیم...
نظرات
ارسال یک نظر