دقیقه
- کتابفروشی باید اسمش هم یه چیزی باشه مربوط به جهان کتابا. نه اینکه طرف اسم یا فامیل خودش رو روی کتابفروشیش بذاره. یا از این بدتر اینکه اسم یکی از این موسسات و کتابای کنکوری رو روی کتابفروشیش بذاره. قشنگترین اسمی که خودم تاحالا دیدم «مینوی خرد» بود. چون هم یه اسم باستانی ایرانی و زرتشتیه و هم اینکه معنی زیبایی هم داره.
- کتابفروش باید خودش هم اهل کتاب باشه. نه اینکه خودش هم اونجا نشسته باشه و مدام سرش توی گوشیش باشه و اینستا رو بالا و پایین کنه. کسی که وقتی میرسی یا کتاب دستشه یا اصلا هیچ کاری نمیکنه، اما توی فکره. چنین کسی برام قابل پذیرشتره به عنوان کتابفروش.
- کتابفروشی نباید خیلی ظاهر شیک و اعیونی و مدرنی داشته باشه. ویترینای مجلل و قفسههای فلزی و اینجور چیزا برای من ناخوشاینده. قفسههای چوبی و ظاهر سنتی و کمتر نورپردازیشده برای من دلنشینتر و پذیرفتنیتره.
- کتابفروش باید اونقدری توی کارش حرفهای باشه که اسم کتاب از دهنت در نیومده، اسم نویسندهاش رو بگه و تو رو مستقیم ببره سروقتش. نه اینکه سه بار اسم کتاب رو به طرف بگی، چهار بار هم اسم نویسندهاش رو. آخرش هم بگه همچین کتابی نداریم و بعدش خودت بری و توی قفسهها کتاب رو پیدا کنی.
- کتابفروش نباید مثل بوتیکدارا عین برج زهرمار بیاد بالاسرت و هی بهت بگه «بله بفرمایید؟ چه کتابی میخواستید؟ میتونم کمکتون کنم؟» کتابفروش باید بفهمه که کسی که اهل کتابه، نیاز داره کمی توی خلوت با کتابا و قفسهها لاس بزنه تا کتاب موردنظرش رو بخره. پس این فرصت و تنهایی باید بهش داده بشه.
- کتابفروش باید اهمیت بعضی از موضوعات خاص حوزههای مختلف رو بدونه. مثلا وقتی بهش میگی «شاهنامه خالقی» دارید؟ نگه «حتما باید خالقی باشه؟ شاهنامههای دیگه هم دارم.» خب چنین کسی که حتی از کمترین اطلاعات ادبی هم آگاه نیست، اصلا چرا میآد کتاب میفروشه؟ بره شرت و لباسزیر بفروشه که موفقتره. اونجا دیگه خالقی و غیرخالقی بودن هم خیلی برای مشتریش مهم نیست.
- محیط کتابفروشی باید آروم باشه و درش هیچی غیر کتاب فروخته نشه. نمیدونم لوازم تحریر و وسایل کادویی و خنزرپنزر و پیکسل و این شر و ورا جاش توی کتابفروشی آرمانی من نیست که مشتریاش همه اهل فک زدن و اراجیف گفتن و سر و صدا توی اون محیط هستند.
- کتابفروش حداقل باید تلفظ درست اسم نویسندههای خارجی رو بدونه. نه اینکه وقتی بهش میگی «کتاب انقلاب هانا آرِنت رو دارید؟» اول شما رو تصحیح کنه که «آرنِت منظورتونه دیگه؟» و بعد هم بگه «خانم فلانی کتاب انقلاب هانا آرنِت رو واسه این آقا بیارید».
- کتابفروشی نه تنها باید قفسههاش موضوعبندی داشته باشه و کتابای هر نویسنده در کنار هم باشه؛ بلکه نویسندههای مختلف که ارتباط زیستی و فکری با هم دارند هم باید در کنار هم باشند. به عنوان مثال باید کتابای هوسرل و هایدگر و گادامر و لویناس کنار هم باشند. چرا که ارتباط تنگاتنگی با هم دارند. یا هگل و مارکس و لنین و ژیژک کنار هم باشند.
- وقتی به یه کتابفروش میگی فلان کتاب و میگه نداریم و دوباره سرش رو میبره توی گوشیش، این یعنی دیگه نباید دفعه بعدی پات رو اونجا بذاری. کتابفروش اگه کتابی رو هم نداره باید بگه «اگه دوست دارید میتونم اسم کتاب و شماره شما رو یادداشت کنم و وقتی آوردم باهاتون تماس بگیرم». یعنی باید دغدغه مشتریش رو درک کنه و خودش رو باهاش همراه کنه.
- کتابفروشی باید تارنمای اینترنتی هم داشته باشه تا به راحتی بتونی توش جستوجو کنی و اونچه که میخوای رو پیدا کنی یا حتی توی همون تارنما سفارش بدی که با پیک واسهات بفرستند.
- و آخری هم اینکه کتابفروش باید چند تار موی سفید روی سرش داشته باشه و ترجیحا قیافهاش هم شبیه کیهان کلهر باشه :)
نظرات
ارسال یک نظر