رد شدن به محتوای اصلی

واقع‌بینی اجتماعی بدون واقع‌بینی فردی

  دقیقه

فریدا کالو یه نقاش مکزیکیه که تقریبا نصف نقاشی‌هاش خودنگاره است؛ یعنی توی اونا چهره خودش رو به تصویر کشیده. فکر نکنم هیچ نقاشی به اندازه این خانم از خودش طرح‌نگاری کرده باشه. اما چیزی که فارغ از مفاهیم نمادین و در نگرش کاملا سطحی و ظاهری این خودنگاریا رو جذاب می‌کنه اینه که اتفاقا خود نقاش هیچ تلاشی برای جذاب کردن و زیبا کردن خودش نمی‌کنه. همه جزئیات صورتش رو توی همه طرح‌هاش می‌آره: ابروهای پرپشت پیوندی، چهره استخونی، ته سبیل، رنگ پوست بومی و قرمزی همیشگی گونه‌ها. خیلی عجیبه که هیچ تلاشی برای خوشگل‌تر نشون‌دادن چهره‌اش نمی‌کنه و خودش رو به همون صورتی که هست روی بوم می‌آره. خب نقاشی در قدیم یه جورایی حکم فوتوشاپ الان رو داشته. مردم تغییرات دلخواه‌شون رو از نقاش طلب می‌کردند یا نقاش به طور خودجوش در تلاش برای زیباتر جلوه دادن سوژه‌اش بوده.

نکته‌ای که درباره این نقاش ذهن من رو به خودش مشغول کرده اینکه که ایشون به خاطر فلج اطفالی که در کودکی بهش مبتلا شده، دوتا پاهاش با هم متقارن نبودند و یکیش لاغرتر از اون یکی بوده. به همین‌خاطر همیشه دامن بلند می‌پوشیده. اما عجیب اینجاست که توی اکثر نقاشی‌های خودش هم دامن بلند به تن داره. یعنی حتی توی نقاشی هم پاهاش رو با دامن می‌پوشونه و سعی نمی‌کنه که حداقل توی نقاشی‌هاش اونا رو با خیال راحت به صورت متقارن بکشه. انگار یه احساس تعهدی به نقاشی‌هاش داشته که دقیقا همون‌طور که در دنیای واقعی هستش، در نقاشی‌هاش هم به همون صورت به چشم بیاد.

ماها چقدر مثل فریدا خودمون رو در قبال نوشته‌هامون متعهد می‌دونیم؟! چقدر باور داریم که وظیفه ما نمایش واقعی خودمونه نه نمایش چیزی که دوست داریم بهش شناخته بشیم؟ می‌گند توی کل تاریخ ادبیات فارسی تنها زندگی‌نامه اعترافی که نوشته شده، توسط آل‌احمد توی کتاب سنگی بر گوری بوده. کتابی درباره بچه‌دار نشدن سیمین و جلال و به آب و آتیش زدن‌شون برای داشتن سنگی روی گورشون! یه چیزی توی مایه‌های اعترافات روسو یا آگوستین. واسه چنین فرهنگ به قول خودمون غنی‌ای کم نیست یه دونه اعتراف‌نامه؟! درست برخلاف نقدهای اجتماعی که تا دل‌تون بخواد هزار هزار نوشته و چاپ می‌شه: علل ترقی و انحطاط تاریخی ایران (تقی‌زاده)، خلقیات ما ایرانیان (جمال‌زاده)، سازگاری ایرانی (بازرگان)، چرا عقب مانده‌ایم؟ (ایزدی)، ما چگونه ما شدیم (زیباکلام)، جامعه‌شناسی نخبه‌کشی (رضاقلی)، خودمداری ایرانیان (قاضی‌مرادی)، چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت (علمداری)، جامعه‌شناسی خودمانی (نراقی)، ما ایرانیان (فراست‌خواه) ووو... اینکه روشن‌فکرا و نویسنده‌ها از یه جایگاه بالا به پایین به جامعه نگاه می‌کنند و شروع به اَخ و پیف کردن می‌کنند، بدون اینکه ذره‌ای از این گند و کثافتی که زحمت توصیفش رو کشیدند، به خودشون نسبت بدند. وقتی هم که قراره از ضمیر اول شخص توی کتاب‌شون استفاده کنند، از شکل جمعش و به صورت یه مای اجتماعی ازش حرف می‌زنند.. وگرنه جرئت استفاده از ضمیر اول شخص مفرد رو به هیچ عنوان ندارند. اینکه «من ریاکارم»، «من فلان‌جا به فلان کس دروغ گفتم»، «من فلان‌جا با پارتی‌بازی فلان کارم رو پیش بردم» و... 

حالا همه اینا رو بذارید کنار ترجمه‌های پرشمار سفرنامه‌ها و سفیرنامه‌هایی که از دید یه فرد خارجی به جامعه ایران نگاه کردند و خیلیاشون هم اصلا تصور درستی درباره زیرساخت‌های فرهنگی و اجتماعی جامعه ما نداشتند و هنوز هم ندارند. البته من نمی‌گم ما بهترین مردم دنیا هستیم. قطعا خیلی از این ضعف‌ها و بدی‌هایی که توی این کتابا اومده رو داریم. ولی به نظر بنده راه اصلاح این معایب از نقد جمعی نمی‌گذره؛ که اگه می‌گذشت دیگه تا حالا بعد این همه کتاب باید نتیجه می‌داد. بلکه مسیر اصلاح از نقد فردی تک‌تک ما نسبت به خودمون می‌گذره. و پر واضحه که گام اول این خودانتقادی فردی هم باید توسط نخبگان و روشن‌فکران برداشته بشه. بعد به تابعیت از اونا گروه‌ها و لایه‌های دیگه جامعه هم می‌فهمند که می‌شه آدم به خودش هم نگاه انتقادی جدی داشته باشه. اینکه بشینه و معایب و بدیای شخص خودش رو به شکل یه اعتراف‌نامه فهرست کنه. شاید تاثیر چنین مواجههٔ بی‌پرده‌ای با خود فردی بیشتر از این نقدای صد من یه غاز بی‌فایده باشه. روشن‌فکر یه جامعه باید با جامعه‌اش صادق باشه و برای چنین صداقتی، اول از همه باید بتونه با خودش روراست باشه. روشن‌فکری که خودش رو فاقد هر گونه ضعف و خطایی می‌دونه و بی‌نیاز به اصلاح، چطور می‌تونه از دیگران بخواد که ضعف‌ها و خطاهاشون رو بپذیرند و اصلاح کنند؟

نظرات