- آشفتگی سطح دو
هراری یه جای کتاب «انسان خردمند» میگه ما دو نوع آشفتگی داریم: آشفتگی سطح یک و دو. توی آشفتگی سطح یک اگه ما رفتار آینده اون سامانه رو پیشبینی کنیم، اون سامانه هیچ پاسخی به پیشبینی ما نمیده و تغییری در روند خودش ایجاد نمیکنه. مثلا وقتی هواشناسی پیشبینی میکنه که فردا هوا بارونیه، اعلام این تخمین باعث نمیشه که ابرا لج کنند و نبارند. البته ممکنه این پیشبینی درست یا غلط از آب دربیاد، ولی خودِ این عملِ «پیشبینی» تاثیری روی روند آبوهوایی ما نمیذاره.
اما توی آشفتگی سطح دو پیشبینی ما تاثیر زیادی روی اون سامانه میذاره. مثلا فکر کنید یه اقتصاددان بر اساس تحلیلهای بازار و شرایط اقتصادی و سیاسی کشور پیشبینی بکنه که فردا دلار پنج هزار تومن ارزونتر میشه و این پیشبینی رو توی یه رسانه پرمخاطب اعلام کنه. حالا چه اتفاقی میافته؟ همه کسایی که دلار دارند، امروز هجوم میبرند که دلاراشون رو بفروشند تا فردا ضرر نکنند. همین فروش زیاد روی المانهای بازار تاثیر میذاره و باعث میشه دلاری که قرار بوده پنج هزار تومن کاهش داشته باشه، کاهشش مثلا به ده هزار تومن برسه. (عمرا!) یعنی سامانه بازار ارز به پیشبینی واکنش نشون میده و روندش رو تغییر میده. به عبارت دیگه خود پیشبینی برهمزنندهٔ روندیه که پیشبینی میکنه. پس یه تحلیلگر کاربلد کسیه که نه فقط روند یه سامانه آشفته رو تخمین میزنه، بلکه تاثیر همین تخمین خودش رو هم روی اون سامانه بررسی میکنه. مثلا اگه یه بچه توی خانواده هست که خیلی اهل خیالپردازی و داستانسراییه و ما پیشبینی میکنیم که این بچه آینده درست و درمونی نخواهد داشت و این رو به خود اون آدم هم میگیم، این پیشبینی ما میتونه کل روند زندگی اون بچه رو تغییر بده و به یه سمت دیگه ببره. شاید چند سال دیگه ببینیم که آیندهای نداره، اما این آینده نداشتن نه بهخاطر خیالپردازی، بلکه شاید بهخاطر همون اظهار فضل ما بوده!!!
- فراخود
احتمالا براتون پیش اومده که گاهی به خودتون میآید و میبینید دو یا چند نفر توی ذهنتون دارند با هم جر و بحث میکنند. مثلا یکی داره سرزنش و تحقیرتون میکنه، اون یکی داره بهتون حق میده. آیا اینا خود شما هستید؟ اینا دارند کی رو سرزنش میکنند؟ به کی دارند حق میدند؟ کی رو بازخواست میکنند؟ این سوال رو توی خاطرتون داشته باشید تا یه خاطره تعریف کنم. بعد بهش برمیگردم.
واسه مصاحبه کاری رفته بودم به یکی از این شرکتای اینترنتی. مصاحبهگر دوتا سوال هوش ازم پرسید. سوالایی که باعث شد به چرایی هوشی بودنشون فکر کنم. یکی این بود: «وقتی شما وارد اتاق میشید، سه نفر رو میبینید. تلفن یکیشون زنگ میخوره و از اتاق خارج میشه. حالا چند نفر داخل اتاق حضور دارند؟» خیلی ساده بود نه؟ اما بریم سراغ سوال کمی سختتر: «توی مسابقه دو میدانی اگه از نفر آخر جلو بزنید، میشید نفر چندم؟» فارغ از اینکه چقدر زود به جواب میرسید و هوشتون چقدره، هر دوتای این سوالا دارند با یه مسئلهٔ شناختی ور میرند. اینکه ما معمولا حضور خودمون، به عنوان یکی از حاضرین در صحنه، رو فراموش میکنیم. مثل داستان ملانصردین که میگند هجدهتا خر داشت. وقتی سوار یکیشون میشد تا جایی بره. قبل رفتن یه دور خرهاش رو میشمرد و زمانی که میدید هفدهتا هستند از خرش پیاده میشد و میگفت با خر رفتن به گم شدن یه دونه خر نمیارزه. یا مثل مادرا که موقع چیدن سفره همه مهمونا و حاضرا رو واسه شام میشمردند، اما یادشون میرسه که خودشون رو هم به حساب بیارند.
حالا برگردیم به سوال اول این قسمت. این شخصیتای درونی دارند کی رو سرزنش میکنند؟ طرف کی رو میگیرند؟ اصلا کی داره از بیرون به این شخصیتا نگاه میکنه؟ یه «من» اصلی یا یه «من» دستبالا که فیلسوفا و روانشناسا و دینیارا اسمای مختلفی واسهاش گذاشتند: منِ استعلایی، فراخود، فراشناخت، نفس مطمئنه و... به عبارت دیگه ما علاوه بر منهای مختلفی که در درونمون بحث و گفتوگو میکنند و ما اینجا بهشون میگیم «من سطح یک»، یه منِ سطح دو هم داریم که ناظر بر همه این منها هستش. منی که متوجهه داره الکی خودش رو سرزنش میکنه، به ناحق داره به خودش حق میده، زیادی خودش رو دست بالا میگیره. منی که وقتی حاضر و ناظر بودنش نادیده گرفته میشه، یادش میره خودش هم یکی از حاضرین در اتاقه، یا یکی از دوندگان مسابقه است که اگه قرار باشه از نفر آخر جلو بزنه یعنی نفر آخر خودشه! منی که اون خری که خودش سوارشه رو یادش میره بشمره. منی که یادش میره واسه خودش هم بشقاب بذاره.
- تمایلِ تمایل
خیلی از ماها تعریفمون از آزادی اینه که هرکاری که تمایل به انجامش داریم رو بتونیم انجام بدیم. حالا گیریم با یه شرط اضافه که به آزادی بقیه آسیبی نرسه. اما آیا آزادی واقعی همینه؟ هری فرانکفورت توی یکی از مقالاتش معتقده که این نوع آزادی فقط مربوط به سطح اول تمایلات ماست و ما یه تمایل سطح دوم هم داریم که بهش میگه «تمایلِ تمایل». مثلا فرض کنید من تمایل دارم توی اداره خودم رو خیلی معتقد نشون بدم. این یه تمایل سطح یکه. سطح دوم اینه که آیا من تمایل دارم که چنین تمایلی داشته باشم؟ آیا من خودم دوست دارم که دوست داشته باشم خودم رو معتقد جلوه بدم؟ جناب فرانکفورت معتقده که ما فقط وقتی واقعا واقعا آزادیم که نسبت به تمایلاتمون، تمایل سطح دوم هم داشته باشیم. یعنی خودمون هم مایل باشیم که چنین تمایلی داشته باشیم. واضحترین مثال این تمایل رو میتونیم توی افراد معتاد ببینیم. اونها تمایل به مواد مخدر دارند، ولی در سطح بالاتر خودشون نمیخواند که چنین تمایلی داشته باشند.
احتمالا یه کم سختش کردم. پس بذارید با یه مثال دیگه بیشتر بازش کنم. توی مجموعه «آموزش جنسی» دوتا شخصیت همجنسگرا وجود داره: اریک و آدام. اریک مدتهاست که میدونه گرایش جنسی متفاوتی نسبت به اکثریت داره و خودش هم مشکلی با این تمایلش نداره و خیلی راحت همه جا اظهارش میکنه؛ اگرچه که با تمسخر و دست انداختنهای اطرافیان مواجه میشه. به عبارت دیگه خودش مایله که چنین تمایلی داشته باشه. اما آدام به تازگی متوجه این گرایش متفاوتش شده و از داشتن چنین تمایلی خجالت میکشه و اون رو از همه پنهان میکنه. به عبارت دیگه خودش مایل نیست که چنین تمایلی داشته باشه. هر دوتای اینا توی جامعهای زندگی میکنند که از نظر قانونی آزادند که چنین تمایل جنسیای داشته باشند. پس از نظرگاه سطح اول هر دو کاملا آزادند. اما از نظرگاه سطح دوم فقط اریکه که واقعا آزاده و آدام با وجود آزادی بیرونی در درونش اجازه چنین آزادیای به خودش نمیده و به عبارت دیگه اسیر تمایل خودشه. تمایلی که انکارش میکنه و ازش شرم داره.
- جمعبندی
بعضی از مواقع ما خودمون رو غرق در کلی حساب و کتاب و تمایلات و خواستهها و مفاهیم و ارزشهایی میکنیم که با وجود ظاهر قشنگ و منطق محکم و عمومیت زیادش، حرف و خواست واقعی خودمون نیست. یکی از راههای تشخیص این چیزای تقلبی اینه که یاد بگیریم گاهی نه فقط از یه زاویه متفاوت، که بعضا از یه سطح متفاوت به موضوعات نگاه کنیم. اینکه بفهمیم همین پیشبینی الانمون نسبت به آیندهمون، داره همون آینده رو شکل میده یا روندش رو منحرف میکنه. اینکه یادمون نره همه حرفای ذهنمون داره رو به منی گفته میشه که صاحب اصلی افکار و احساسات ما نسبت به خودمون و جهانمونه. اینکه الزاما هر صدایی که در ذهنمون درباره ما حرف میزنه، شناخت درستی نسبت به ما نداره. اون فقط داره از یه سطح ابتدایی به قضایا نگاه میکنه. نگرش عمیقتر و صحیحتر وقتیه که اون تحلیلها توسط من سطح دوم مورد ارزیابی قرار بگیره و صحتسنجی بشه. در ضمن این رو هم در نظر بگیریم که همه خواستهها و تمایلات ما، تمایل واقعی ما نیستند. یه سری تمایلات فقط بهظاهر خواسته ما هستند. یه سری انتخابها هم فقط بهظاهر داره با آزادی گرفته میشه، در حالی که واقعا آزادیای درش نبوده. رسیدن به چنین سطحی نیازمند اینه که درباره هر کدوم از نیازها یا تمایلات یا گرایشهامون، این سوال مهم رو از خودمون بپرسیم: «چرا من چنین چیزی رو میخوام؟» چرا من به فلان چیز باور دارم؟ چرا به فلان شخص گرایش عاطفی یا سیاسی دارم؟ چرا میخوام فلان چیز رو بخرم یا داشته باشم؟ چرا میخوام ادامه تحصیل بدم؟ چرا میخوام ازدواج کنم؟ چرا میخوام بچهدار بشم؟ چرا میخوام من رو ببینند؟ چرا میخوام بنویسم؟ البته جواب این سوالا، اگه قرار باشه به دور از شعارها و کلیشهها داده بشه، چندان هم کار راحتی نیست.
نظرات
ارسال یک نظر