شرودینگر میگه اگه ما یه گربه توی یه جعبه داشته باشیم که زندگیش به رفتار کوانتومی یه ذره بستگی داشته باشه، در اون صورت زنده بودن یا مرده بودن اون گربه هم یه پدیده کوانتومی محسوب میشه. پدیدههای کوانتومی قبل از اینکه سنجیده بشند، به صورت مجموع احتمالات حضور دارند. یعنی چی؟ یعنی اگه زندگی گربهٔ داستان ما یه پدیده کوانتومیه، پس قبل از بررسی و باز کردن درب جعبه نمیگیم گربه توی جعبه «یا» زنده است «یا» مرده؛ بلکه میگیم گربه توی جعبه «هم» زنده است و «هم» مرده. نیمه زنده و نیمه مرده است. شاید تصور یه موجود نیمه زنده و نیمه مرده برای ما غیرممکن باشه ولی این یه حقیقت کوانتومیه. اما بهمحض اینکه ما درب جعبه رو باز کنیم فقط با یکی از این دو حالت روبهرو میشیم: یا یه گربه زنده میبینیم یا یه گربه مرده. به عبارت دیگه در ساختارِ جهانِ ادراکیِ ما یه محدودیت وجود داره که باعث میشه فقط امور قطعی رو درک کنیم. اینکه ما همیشه یا با یه گربه زنده مواجه شدیم یا یه گربه مرده. بهخاطر همین قطعیت هم نمیتونیم این حقیقت نیمه زنده و نیمه مرده رو درک کنیم. چون هرگز باهاش مواجه نشدیم. چرا؟
فکر کنید داریم بازی رایانهای «رستگاری خونین» رو انجام میدیم. توی بازی به یه دوراهی میرسیم. مسیر سمت راست رو انتخاب میکنیم و درش به پیش میریم. اینکه ما الان توی مسیر سمت راست هستیم برای ما یه قطعیته؛ درسته؟ اما آیا ما نمیتونستیم همین حالا توی مسیر سمت چپ باشیم؟ وقتی طراح بازی چنین دوراهیای در بازی قرار داده یعنی دو احتمال رو ایجاد کرده. اینکه ما «یا» از مسیر چپ بریم «یا» از مسیر راست؛ ولی چیزی که بازیساز میسازه «هم» مسیر چپه و «هم» مسیر راست. یعنی چون نمیتونه دقیقا حدس بزنه که ما احتمالا کدوم راه رو انتخاب میکنیم، مجبوره که هر دو مسیر رو برای طی کردن بازیکن طراحی کنه. پس حقیقت بازی هم مسیر چپه و هم مسیر راست. اینکه ما مسیر راست رو انتخاب کردیم و اون رو به قطعیت جهان ادراکی خودمون تبدیل کردیم دلیل نمیشه که وجود مسیر سمت چپ رو به عنوان یه حقیقت نپذیریم، حتی اگه نمیتونیم در حال حاضر درکی ازش داشته باشیم. بنابراین حقیقت بازی از سر دوراهی «هم» مسیر راسته و «هم» مسیر چپ؛ نیمه چپ و نیمه راسته؛ فارغ از اینکه ما کدوم رو انتخاب میکنیم. و از اونجایی که ما ناچار به انتخاب یکی از این دو مسیر هستیم، بهاجبار همیشه از نیمی از حقیقتِ مسیر بیخبریم. به طریق مشابه پیش از لحظه باز کردن درب جعبه ما دوتا مسیرِ قابلِ مشاهده داریم: مسیر گربه زنده و مسیر گربه مرده. اینکه ما اجبارا با یکی از این دو مسیر مواجه میشیم دلیل نمیشه وجود مسیر دیگه رو انکار کنیم. هر دو مسیر در همون لحظه در همون جا حضور دارند. ولی ما همیشه از دیدن یکی از اونها محرومایم.
هایدگر میگه حقیقت همیشه دو وجه پوشیده و ناپوشیده داره. ما از هر بخش از حقیقت رفع پوشش کنیم، بهاجبار بخش دیگهای از حقیقت رو محکوم به پوشیدگی میکنیم. فکر کنید ما داخل یه شیشه یه پروانه زیبا داریم. دو راه پیش روی ما هست. یا آزادش کنیم و با تماشای حرکت نرم و آهسته بالهای زیباش به بخشی از حقیقت اون پروانه پی ببرم یا اینکه بذاریمش روی میز و تشریحش کنیم. هر دو مسیر بخشهایی از حقیقت پروانه هستند. اما ما محکوم به انتخاب یکی از این دو مسیر هستیم. با انتخاب هر کدوم، مسیر دیگه خودش رو از ما میپوشونه. اگرچه که اون مسیر هنوز هم جزو حقیقت پروانه است، حتی اگه ما نتونیم در اون لحظه اون بخشاش رو ببینیم.
از اونجایی که حدس میزنم هنوز مسئله درست برای بعضیا جا نیفتاده باشه، اجازه بدید یه مثال دیگه هم بزنم. فرض کنید ما پنجتا شبکه ورزشی داریم و هر پنجتاشون دارند پنجتا مسابقه زنده رو نمایش میدند. هرگز هم قرار نیست تکرار این مسابقات توی هیچ جای دیگهای پخش بشه. یعنی اگه هر کدوم رو همون لحظه نبینیم، دیگه «هرگز» امکان دیدنش برامون وجود نداره. پس ما در حال حاضر پنجتا حق انتخاب یا پنجتا مسیر جلوی رومون داریم. اما فقط یکی از این شبکهها رو میتونیم برای دیدن انتخاب کنیم. هر کدوم رو هم که انتخاب کنیم به اجبار از چهارتا مسابقه دیگه باید چشمپوشی کنیم. اینکه ما مثلا شبکه دوم رو برای تماشا انتخاب کنیم باعث نمیشه فکر کنیم باقی مسابقات متوقف شدند، چون ما اونها رو نمیبینیم. ما در همون لحظه که داریم مسابقه دوم رو میبینیم چهار مسابقه دیگه هم همزمان دارند به بازیشون ادامه میدند. پس در هر لحظه حقیقت مسابقات پنج وجه داره که ما فقط میتونیم یکیش رو برای دیدن (رفع پوشیدگی) انتخاب کنیم. با این انتخاب مجبوریم به ندیدنِ (پوشیدگیِ) چهار وجه دیگهٔ حقیقت تن بدیم. وجوهی که در همون لحظه که اونها رو نمیبینیم حضور دارند و در حال وقوع هستند.
حالا فکر کنید هر لحظهای که قراره از آینده به حال و از فردا به امروز تبدیل بشه یه جعبه شرودینگر باشه. لحظهای که تا قبل از باز کردن درب جعبهاش ما هم مردهایم و هم زنده، هم توی کنکور قبول شدیم و هم رد شدیم، هم توی مصاحبه شغلی پذیرفته شدیم و هم رد شدیم، هم به طرف مقابلمون ابراز عشق کردیم و هم نکردیم، هم جواب بله دادیم و هم نه و هم سکوت کردیم، هم زدیم توی گوش اون مزاحمه و هم سکوت کردیم و گذشتیم و هم فریاد زدیم و همه ملت رو جمع کردیم، هم یه رابطه رو قطع کردیم و هم گذاشتیم ادامه پیدا کنه، هم قرصا رو برای خودکشی خوردیم و هم نخوردیم، هم اعتراض کردیم و کشته شدیم و دستگیر شدیم و هم سکوت کردیم و تحمل کردیم و غر زدیم و هم اعتراض کردیم و به ثمر نشست و تغییری حاصل شد، هم به این نتیجه رسیدیم که خدایی وجود نداره و هم وضو گرفتیم و نمازمون رو خوندیم و هم در شک بودیم که خدایی هست یا نه، هم اخلاق رو انتخاب کردیم و هم میلمون رو و هم منطقمون رو...
اما به محض اینکه ما درب جعبه آینده و فردا رو باز میکنیم تا اون رو به لحظه اکنون و امروز تبدیل کنیم، فقط یکی از این چند وجهیها اتفاق میافته و توی جملات بالا همه «هم»ها تبدیل به «یا» میشه. اما مهم اینجاست که فارغ از اون وجهی که برامون رفع حجاب میشه، حواسمون به اون وجوهی باشه که ازمون رو میگیرند و از دیدمون پوشیده میشند. حقیقت رو محصور و محدود در اون یه وجه جلوی چشممون نکنیم. اینکه هر بار که جعبه رو بازکردیم توش مسیر زنده بودن وجود داشته، نباید از یادمون ببره که یه بار هم وقتی درب جعبهٔ فردا رو باز میکنیم، مسیر مرده بودن رو قراره توش ببینیم، اگه همیشه توی جعبه شکست خوردن و بدبیاری بوده، دلیل نمیشه فکر کنیم شکست خوردن و بدبیاری تمام حقیقت ممکن زندگی ماست. به همون اندازه احتمال پیروزی و خوشبیاری هم وجود داره. چه ما بپذیریمش، چه انکارش کنیم. اگه همیشه توی جعبه نه شنیدن وجود داشته، نباید نه شنیدن رو تمام حقیقت زندگی خودمون فرض کنیم. به همون اندازه هم امکان بله شنیدن وجود داره. اگه همیشه رد شدن توی جعبه بوده، نباید تصور کنیم رد شدن تمامِ حقیقتِ مسیرِ زندگیِ ماست. به همون اندازه امکان پذیرش هم وجود داره. اگه معمولا توی جعبه سرکوب شدن و به نتیجه نرسیدن بوده، نباید سرکوب شدن رو «تمام» حقیقت مسیر جامعه خودمون بدونیم. به همون اندازه احتمال به نتیجه رسیدن این جنبشها هم وجود داره. پیروز شدن هم جزو حقیقت مسیر اجتماعی ما هست. نباید ازش دست برداریم. شرط دیدن وجوه دیگه حقیقت اینه که هربار اقدام به باز کردن درب جعبه کنیم. خسته نشیم از باز کردن درب جعبهها. نگیم «ولش کن. این هم مثل باقی جعبههاست. نمیشه.» یا «کِی بد رفته جاش خوب اومده؟ همیشه وقتی بد رفته بدترش اومده.» یا «اگه قرار بود بشه تا حالا شده بود»... از باز کردن درب جعبهها دست نکشیم و وجوه مختلف حقایق مسیر زندگیمون رو فراموش نکنیم و هرگز یه وجه خاص رو تمام حقیقت ممکن فرض نکنیم. از طرف دیگه فکر نکنیم حقیقت فقط در قبولی کنکور ما وجود داره، فقط در بله گرفتن از معشوق وجود داره، فقط در جفتیابی و جفتگیری وجود داره، فقط در بچهدار شدن وجود داره، فقط در پذیرفته شدن در مصاحبه وجود داره، فقط در دین و مذهب ما وجود داره، فقط در خداباوری وجود داره، فقط در دگرجنسگرایی وجود داره. وجوه دیگه هم بخشی از تمامیتِ حقیقتِ زیستِ ما در جهان هستند. حتی همین نوشته هم فقط یه وجه از بیشمار وجوهِ یه حقیقت از بیشمار حقایق جهانه.
[+] اگه وقت و حوصله داشتید پیشنهاد میکنم فیلم انسجام (۲۰۱۳) ساخته بیرکت رو از این زاویه تماشا کنید.
دوست عزیز، تفسیر شما از گربه شرودینگر کاملاً اشتباه بود. خود شرودینگر این آزمایش ذهنی رو طراحی کرد تا نشون بده که نمیشه رفتارهای کوانتومی رو به اجسام بزرگ نسبت داد. یعنی عدم قطعیتی که در ذرات کوانتومی هست، در ذرات یا اجسام بزرگتر نیست. یعنی گربهی داخل جعبه یا زنده است، یا مرده. این معنای موردنظر شرودینگر بود.
پاسخحذف