رد شدن به محتوای اصلی

شبکه‌های معنایی

  دقیقه

قوت و ماندگاری یه واژه در مقیاس کوچیک و یه زبان در مقیاس بزرگ رو میزان ریشه‌دار بودن اون‌ واژه یا زبان مشخص می‌کنه. البته ما این‌جا فقط با اون مقیاس کوچیک کار داریم؛ یعنی واژه‌ها. این‌که یه واژه چه قدمتی در یه زبان داره، خودش به یه شاخص دیگه وابسته است: این‌که اون واژه چقدر با واژه‌های دیگهٔ اون زبان ارتباط معنایی و ساختاری داره. مثلاً واژه «مهندس» رو در نظر بگیرید. شاید در نگاه اول بعضیا این واژه رو جدید و امروزی تصور کنند. اما با کمی دانش ریشه‌شناسی و ساختارشناسی عربی می‌تونیم متوجه بشیم که این واژه ارتباط تنگاتنگی با «هندسه» داره و از این‌جا به این مفهوم می‌رسیم که معنای اصلی مهندس کسیه که هندسه بلده. این یه وجه ساختارشناسی بود. اما این واژه یه وجه تاریخی هم داره. باز شاید بعضیا تعجب کنند که موقع شاهنامه خوندن یه‌هو به این کلمهٔ به‌ظاهر امروزی «مهندس» بربخورند. اما همین مواجهه در اون متنِ کهن به‌مون یه سویه دیگه از این واژه رو نشون می‌ده: این‌که این واژه پیش‌تر به معماران اطلاق می‌شده. این‌جوری تونستیم دو حوزه هندسه و معماری رو به مهندس متصل کنیم و یه شبکه معنایی کوچیک بسازیم. حالا این شبکه هرچقدر بزرگ‌تر و شلوغ‌تر باشه امکان موندگاری اون واژه رو بیش‌تر و درک معناش رو ساده‌تر و عمق معنایی‌ش رو بیش‌تر می‌کنه و در عین حال امکان بازی‌های زبانی و ساخت واژه‌های نو از روی این واژه‌ها رو هم افزایش می‌ده و این‌طوری غنای معنایی اون واژه هم توسعه بیش‌تری پیدا می‌کنه. (از طرف دیگه بچه‌های مهندسی هم دیگه خیال نمی‌کنند رشته معماری اصلاً مهندسی به حساب نمی‌آد :))

مسأله دیگه درست‌نویسی یه واژه است. مثلاً شما واژه «سفارش» رو در نظر بگیرید. به نظرتون این واژه با چه کلمات دیگه‌ای می‌تونه ارتباط برقرار کنه و یه شبکه معنایی باهاشون بسازه؟ چیزی به ذهن‌تون نمی‌رسه؟ خب راست‌ش حق دارید. چون در نگاه اول هیچ شباهتی به هیچ واژه دیگه‌ای نداره. حالا اگه این کلمه رو به صورت «سپارش» بنویسیم چطور؟ حالا می‌تونید ارتباطی براش پیدا کنید؟ یاد «سپردن» نیفتادید؟ انگار یه چراغی بالای سرتون روشن شد. بیاید یه واژه دیگه رو در نظر بگیریم. مثلا «بازرگان». به نظرتون با چه واژه‌های دیگه‌ای می‌تونه در ارتباط باشه؟ مثلاً شاید واژه «زر» چون معمولاً افراد پول‌داری هستند. اما زیاد ارتباطی نمی‌شه پیدا کرد. حالا اگه این واژه رو به صورت «بازارگان» بنویسیم چطور؟ چراغی بالای سرتون روشن نشد؟ انگار واژه «بازار» باهاش خیلی ارتباط داره و معناش می‌شه فرد بازاری. تازه همین بازار هم ریشه دیگه‌ای داره که فعلاً این‌جا نمی‌خوایم زیاد پیچیده‌ش کنیم. منظورم رو گرفتید دیگه؟ وقتی ما به‌تدریج یه سری تغییراتی روی واژه‌ها می‌دیم و باعث سابیده شدن اون واژه‌ها و از دست رفتن ساختار اولیه‌شون می‌شیم، شاید اون چند نسل ابتدایی متوجه بشند که این واژه دوم همون واژه اولیه است که فلان جاش تغییر کرده، اما وقتی نسل‌های بیش‌تری ازش فاصله می‌گیرند، دیگه این آگاهی عمومی از بین می‌ره و مردم در اون فرهنگ زبانی ارتباط بین واژه دوم رو با واژه اولیه فراموش می‌کنند و در نتیجه بخش بزرگی از ارتباطات و شبکه‌ای که اون واژه اولیه درش حضور داشته، از واژه دوم سلب می‌شه و اون رو به یه واژه به‌ظاهر بی‌ریشه تبدیل می‌کنه. برای همین به‌شخصه معتقدم که به‌تره دوباره به همون ساختارهای اولیه برگردیم و از همون «سپارش» و «بازارگان» استفاده کنیم. این یه کهنه‌گرایی افراطی نیست. اتفاقاً به نظرم این بازگشته که می‌تونه امکان رشد و توسعه دوباره واژگانی زبان ما رو فراهم کنه. وگرنه با افزایش این سابیدگی واژه‌ها و قطع ارتباط‌شون با هم یه سری مجموعه جزایر به وجود می‌آد و کم‌کم با کلماتی روبه‌رو می‌شیم که کلیت‌شون تغییر کرده و اتباطی بین‌شون وجود نداره. (چیزی شبیه به تصویر پایین راست) مثال خیلی دم دستی‌ش اسمایی مثل «آذربایجان» و «اصفهان» و «قزوین» هستند که به‌ظاهر یه سری اسمای خاص بی‌معنا جلوه می‌کنند، اما در واقع این‌ها واژه‌هایی سابیده شده هستند که حالت اولیه‌شون کاملاً معنادار بوده: «آذر بادگان» به معنی نگهبان آتش مقدس زرتشتی و «سپاهان» به معنی محل تجمع سپاه و «کاسپین» به معنی مردم قوم کاسپی یا کاسی.

همه این حرفا درباره واژه‌هایی از زبان خودمون بود. حالا فکر کنید وقتی ما یه واژه بیگانه رو از شبکه معنایی‌ای که در فرهنگ زبانی خودش داره، قلفتی می‌کَنیم و می‌تپونیم‌ش تووی فرهنگ زبانی خودمون، چه اتفاقی می‌افته. این واژه هیچ ارتباط و هیچ شبکه‌ای نمی‌تونه با واژه‌های دیگه این زبان برقرار کنه. واسه همین آدما دیگه به‌صرف ظاهر اون واژه نمی‌تونند به معناش پی ببرند. از طرف دیگه امکان ساخت واژه‌های مشتق از این کلمه هم گرفته می‌شه و مجبور می‌شیم مشتق‌ها رو هم از زبان بیگانه وارد زبان‌مون کنیم یا یه سری متشقات جعلی درست کنیم که نصف‌ش واسه یه جاست و نصف‌ش واسه جای دیگه است. مثلاً واژه «استرس» رو که امروزه خیلی متداول شده در نظر بگیرید. هیچ ارتباط معنایی‌ای بین این واژه با واژه‌های ریشه‌دار زبان خودمون نمی‌شه ایجاد کرد. حالا فرض کنید به‌ جاش از کلمه «پریشانی» استفاده کنیم. می‌بینید چه شبکه غنی‌ای از اشعار و ابیات و معانی رو می‌تونه با خودش به همراه داشته باشه؟ حالا می‌تونیم به جای عبارت مجعول «استرس دارم» از عبارت ریشه‌دار «پریشون‌ام» استفاده کنیم. یعنی این معادل راه رو برای مشتق‌سازی‌های دیگه هم باز می‌کنه. یا مثلاً عبارت جدید «لفت دادن» از گروه یا کانال رو در نظر بگیرید. خیلیا رو دیدم که به صورت زمان حال یا آینده از این فعل استفاده می‌کنند و می‌گند «لفت می‌دم». در حالی که فعل left گذشته leave در انگلیسیه و نمی‌شه به صورت حال و آینده ازش استفاده کرد. می‌بینید وقتی عبارتی رو از شبکه معنایی و ریشه‌هاش جدا می‌کنیم چه اتفاقی می‌افته؟ یه چیز بی‌معنا و بی‌ریشه به وجود می‌آد.

مسأله آخر هم اسطوره‌ها و داستان‌های کهن یه فرهنگ زبانیه که باعث غنای بیش‌تر شبکه‌های معنایی می‌شه. مثلاً عبارت متداول «پاشنه آشیل» رو در نظر بگیرید. این عبارت ارتباط مستقیمی با یه اسطوره یونانی داره. درسته این خیلی خوبه که ما از اساطیر همه ملل آگاه بشیم، اما به شرطی که اول و پیش از همه از اساطیر خودمون آگاه شده باشیم؛ چرا که بخش بزرگی از ناخودآگاه جمعی ما تحت تأثیر همین اساطیره. چند نفر تووی این فرهنگ زبانی از ماجرای «چشم اسپندیار» خبر دارند؟ آیا استفاده و تداول این عبارت در فرهنگ زبانی ما به جای «پاشنه آشیل» باعث نمی‌شه مردم وجه اسطوره‌ای فرهنگ‌شون رو هم وارد شبکه معنایی‌شون کنند و باعث هرچه محکم‌تر و غنی‌تر شدن این فرهنگ زبانی بشند؟ یا مثلاً کلمه «سزارین» که دو تا روایت درباره‌ش وجود داره. حالا چه این واژه مربوط به تولد ژولیوس سزار باشه چه مربوط به قوانین سزاری، در هر صورت به یه ماجرایی در فرهنگ رومی اشاره داره. در حالی که عین همین ماجرا رو ما درباره تولد شخصیت اسطوره‌ای خودمون «رستم دستان» داریم. برای همین هم کلمه «رستمینه» رو به عنوان معادل برای «سزارین» پیشنهاد کردند. آیا همین معادلی که ظاهراً به نظر بعضیا خیلی لوس و خنده‌دار و بی‌خودیه، باعث نمی‌شه ارتباط معنایی ما با وجوه اساطیری فرهنگ خودمون بیش‌تر و ریشه‌دارتر بشه؟ و همین ارتباط نمی‌تونه باعث دلبستگی بیشترمون به این فرهنگ و ایجاد عزت‌ نفس فرهنگی در درون‌مون بشه؟ واقعاً تا حالا فکر کردید که چرا به نظر ما «دوجان» افغان‌ها خیلی باحال‌تر از «حامله» خودمونه؟ آیا به خاطر شبکه معنایی غنی کلمه «جان» در فرهنگ زبانی ما در مقایسه با معنای سطحی و روزمره «حمل کردن» نیست؟ غنای فرهنگی و معنایی یه واژه دقیقاً یعنی همین. این‌که بتونیم با یه واژه، یه مجموعه عظیمی از معانی رو منتقل کنیم و این مستلزم داشتن منابع فرهنگی و ادبی و اساطیری غنیه که خوشبختانه ما کمبودی درش نداریم. اما به شرطی که ازشون استفاده کنیم.


[+] به باور بعضی از متخصصین زبان کاری که من در این‌جا می‌کنم و به زبان محاوره می‌نویسم هم باعث یه نوع سابیدگی در واژه‌ها می‌شه که حق هم با اون‌هاست. اما هدفی از این کار دارم که به عقیده خودم قابل پذیرشه. اما این‌جا مجال توضیح‌ش نیست.

نظرات