رد شدن به محتوای اصلی

ارتباط علیه استبداد

  دقیقه

 حتا اگر مانند من یک زماني خوره مستندهای حیات وحش نبوده باشید، به احتمال زیاد گذری هم که شده تصویر شکار شیرها را دیده‌اید. آن‌ها همیشه گروهی شکار می‌کنند و از یک ترفند ساده پی‌روی می‌کنند. این‌که گله شکارها، که ممکن است گاومیش یا گورخر یا... باشد، را آن‌قدر دنبال می‌کنند و به این‌سو و آن‌سو رم‌شان می‌دهند تا عاقبت یکي‌شان از نفس بیفتد و از بقیه جدا شود و آن‌جاست که کار را تمام می‌کنند. از زمان کودکی همیشه سوال من این بود که چرا این همه گاومیش با آن شاخ‌های خرکی به این راحتی از چندتا شیر پیزری می‌ترسند. گله‌اي که اگر با هم متحد می‌بودند و از جایشان جم نمی‌خوردند و به جای فرار حمله می‌کردند، هیچ کدام از آن شیرها جرئت و توان مقاومت نداشتند. 

بعدها این تصویر برای من به شدت جنبه سیاسی پیدا کرد. این‌که می‌دیدم یک گروه کم‌تعداد و خیلي کوچک، تنها به واسطه ارتباط و تعهدي که نسبت به هدف مشترک‌شان دارند، چه‌قدر می‌توانند قدرت‌مند باشند. و برعکس توده‌اي از یک جماعت که هیچ ارتباط مؤثري با هم ندارند و بلد نیستند برای هدفي مشترک متحد شوند و هر کدام‌شان فقط و فقط به نجات خودش فکر می‌کند، تا چه میزان می‌توانند مورد زور و سوءاستفاده قرار بگیرند. 

وقتي به شرح جوامع استبدادی نگاه می‌کنم می‌بینم یک وجه مشترک اکثر آن‌ها این است که درشان اجازه تشکیل هیچ‌گونه اجتماعي، مستقل از نظارت حاکمیت، داده نمی‌شود. اگر قرار است اجتماعي باشد، حتماً باید زیر لوای حاکمیت و در راستای اهداف آن باشد. خلاصه کلام این‌که حکومت‌های استبدادی به دنبال کاشتن یک ایده در ذهن مخالفان‌شان هستند، این‌که «شما در اقلیت‌اید». تمام همّ و غم آن‌ها این است که مخالفان نتوانند هم‌دیگر را پیدا کنند و به خواسته‌های مشترک‌شان بیندیشند و پی ببرند و برای تحقق‌ش برنامه‌اي بریزند و کنشي راه بیندازند. همین است که می‌بینید در این حکومت‌ها حتا جمعیت‌های صنفی و خیریه‌ای هم تاب آورده نمی‌شود و اقدام به منحل کردن‌شان می‌شود و مسئولان‌ش نیز حبس می‌شوند. وقتي این گزاره «ما در اقلیت‌ایم» را پذیرفتیم، دیگر کارمان تمام است. یا افسرده می‌شویم و به قرص و سیگار و... پناه می‌بریم، یا خودمان و حکومت را از دست خودمان خلاص می‌‌کنیم، یا فلنگ‌مان را می‌بندیم و از این‌جا فرار می‌کنیم، یا سعی می‌کنیم هم‌رنگ جماعت متظاهر شویم، یا خودمان را قربانی می‌کنیم.

این موضوع تا مدت‌ها برای‌م یک مسئله حاشیه‌ای بود. اما در این اواخر که به مشکلات ارتباطی‌یم فکر می‌کردم، به این نتیجه رسیدم که خود همین ارتباط، که این‌قدر برای تخریب آن تلاش می‌شود، می‌تواند هدفي اصلی برای مبارزه با استبداد حاکم باشد. این‌که تلاش کنیم این پی‌وندها را به هر بهانه‌اي که شده حفظ کنیم و با هم درباره خواست‌ها و آرزوها و ترس‌ها و دغدغه‌هایمان حرف بزنیم و فقط حرف بزنیم. همین حرف زدن می‌تواند یادآور مداومي باشد بر این‌که ما در اقلیت نیستیم. ما کم نیستیم. ما اکثریت این اجتماع هستیم. این مشکل فقط مشکل من نیست. مشکل اکثریت ماست. اکثریت ما از این جماعت پیر و خرفت با این دغدغه‌های زیرنافی‌یشان خسته شده‌ایم. از این افکار و باورهای مذهبی عهد بوقی خسته شده‌ایم. از احترام گذاشتن به باورهایي که هیچ احترامي برای باورهای دیگران قائل نیستند، خسته شده‌ایم. از این مافیاهای نمایان و وقیح به ستوه آمده‌ایم. از آدم‌هایي که می‌خواهند برای شونصدمون بار چرخ را از اول اختراع کنند، خسته شده‌ایم. از آدم‌های متحجري که به خودشان اجازه می‌دهند در خصوصی‌ترین و شخصی‌ترین مسائل ما هم دخالت کنند و ما را شبیه خودشان مهندسی کنند، خسته شده‌ایم. از آدم‌های فراموش‌کاري که هر بار به وقیح‌ترین شکل ممکن جلوی تلویزیون حاضر می‌شوند و هنوز از مردم طلب‌کارــ‌اند خسته شده‌ایم. از آدم‌هایي که هر جایي به نفع‌شان است متخصص می‌شوند و هر جایي هوا پس است، تخصص لازم را ندارند و فقط تأیید می‌کنند، خسته شده‌ایم. اکثریت ما به دنبال یک دولت واقع‌گرای تسهیل‌گر هستیم، نه یک آقا بالاسرِ رویاپرداز و خیالاتی و زورگو. اکثریت ما اگر هم به دین و خدایي باور داشته باشیم، به دنبال باوري هستیم که مایه قوت قلب و آرامش باشد، نه باوري که به دنبال چوب در آستین کردن باشد، نه باوري که خودش منشأ ناآرامی و ترس باشد.

هنگامي که صنعت‌گران کمونیست با هم متحد می‌شوند، نخستین هدف آن‌ها {نظریه} و تبلیغ و ترویج آن است. اما در عین حال در نتیجهٔ این اتحاد، نیاز جدیدي را طلب می‌کنند ـــ‌نیاز به جامعه‌ـــ و آن‌چه که به عنوان ابزار ظاهر شده بود، خود به یک هدف تبدیل می‌شود. {...}سیگار کشیدن {با هم}، نوشیدن {با هم}، غذا خوردن با هم، دیگر ابزارهایي نیستند که باعث تماس یا اتحاد افراد شوند. تشکیل گروه، انجمن و جلسات مباحثه که در نهایت جامعه را هدف خود قرار می‌دهد، برای آن‌ها کافی است. از نظر آن‌ها برادری آدم‌ها، فقط یک عبارت توخالی نیست؛ بلکه واقعیت زندگی است...

کارل مارکس | دست‌نوشته‌های اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴ | ت مرتضوی

می‌دانم هوش اجتماعی نازلي دارم. می‌دانم اخلاق ارتباط را خوب بلد نیستم. می‌دانم هربار گند می‌زنم. ولی می‌خواهم هنوز تلاش‌م را بکنم و این ارتباطات حداقلی را حفظ کنم. چون می‌دانم، برخلاف منتقد و غرزن درون‌م، در اقلیت نیستم. این یک درد اجتماعی است. حالا هر چه‌قدر هم مجبورمان کنند که آن‌ها را در پستوی خانه‌یمان پنهان کنیم، چیزي از اجتماعی بودن آن‌ها نمی‌کاهد. این ارتباطات، ساده‌ترین و کم‌هزینه‌ترین و شاید حتا مؤثرترین راه برای مبارزه با این استبداد کینه‌توز و بی‌رحم و وقیح است. ما باید با هم حرف بزنیم. حرف‌های روزانه و معمولی، اما صادقانه و به دور از تظاهر و نمایش. لااقل این چیزي است که حالا فکر می‌کنم درست است و احتمالاً مؤثر.

نظرات