رد شدن به محتوای اصلی

مادر و روسپی

  دقیقه

سرآغاز

هنگام دیدن فیلمي از ژان اوستاش طرح‌واره‌اي به نظرم آمد که احساس کردم مشابه آن را در آثار دیگري هم دیده‌ام. طرح‌واره‌اي که حالا گمان می‌کنم ریشه‌دارتر از آن چیزي است که به نظر می‌رسد و انگار از یک میل تاریخی نشئت می‌گیرد. یادداشت حاضر تلاشي است برای ردیابی بازآفرینی‌های این‌ طرح‌واره؛ بنا بر این، کاري با خط اصلی داستان‌ها ندارم و فقط به دنبال الگوی مورد نظر خودم در آن‌ها هستم؛ پس روایت من از داستان‌ها کاملاً جهت‌دار و به‌طبع به نفع تفسیر مدنظرم خواهد بود.


مادر و روسپی - ژان اوستاش

جواني فرانسوی با زني میان‌سال و بزرگ‌تر از خود زندگی می‌کند. این زن، برای جوان، بیش‌تر از این‌که نقش معشوق را داشته باشد، نقش حامی و پناه‌گاه را دارد. کسي که برای او لباس می‌خرد، غذا می‌پزد، سرپناه‌ش را تأمین می‌کند و در کل بیش‌تر شبیه مادر نمادین است تا یک معشوق. جوان هم‌زمان با دختران هم‌سن خود نیز روابطي جنسی برقرار می‌کند؛ بی‌‌آن‌که این روابط را از مادر نمادین‌ش پنهان کند. یکي از این دختران پرستاري است که روابط آزاد و متنوع جنسی با مردان مختلف دارد. این دختر به‌تدریج وارد خانه مادر نمادین می‌شود و یک رابطه سه نفره شکل می‌گیرد. رابطه‌اي که در آن یکي نقش مادر حمایت‌گر را بازی می‌کند و دیگری نقش روسپی هوس‌باز و بی‌شرم را. این روسپی نمادین در جایي از فیلم به همین موضوع اشاره می‌کند که «شما با آن زن زندگی می‌کنید، با او می‌خوابید، با او حمام می‌روید، با او می‌رینید. [به عبارت دیگر] شما یک زن را دوست دارید و یکي‌دیگر را می‌کنید.» و دوست‌ داشتن در این‌جا انگار یک جنبه قدسی و آسمانی دارد، برخلاف کامش که امري زمینی است. 


زیبای روز - لوئیس بونْیوئل

در این فیلم، که اقتباسي است از کتاب ژوزف کَسِل، زني به خاطر سابقه تعرض جنسی در کودکی، تمایلي به برقراری رابطه جنسی با هم‌سر خود ندارد و از کامش گریزان است. در نتیجه، رابطه او با هم‌سر حمایت‌گرش بیش‌تر شبیه رابطه خواهر و برادری و یا، به فراخور تفسیر ما، شبیه رابطه پدر و فرزندی است. اما بر حسب اتفاق روزي پای این زن به یک روسپی‌خانه باز می‌شود و در آن‌جا از رابطه صرفاً جنسیِ خشن و خودآزارانه با مردانِ غریبه لذت می‌برد. این روسپی‌گری تا جایي ادامه می‌یابد که یکي از آن مردان به او علاقه‌مند می‌شود. از آن لحظه به بعد دیگر زن به سراغ آن روسپی‌خانه نمی‌رود؛ انگار که او نه از رابطه جنسی، بلکه از عشق گریزان است؛ یا به زبان دقیق‌تر از کامش با کسي که عاشق اوست. وی خواهان تفکیک حمایت‌گر آسمانی و شریک جنسی زمینی است. در این داستان اگرچه برخلاف سایر طرح‌ها، نقش مرکزی بر عهده یک زن است، اما از آن‌جایي که نویسنده و فیلم‌ساز هر دو مرد هستند، به گمان من این خواهشي مردانه است که تنها در کالبد یک شخصیت زن ریخته شده.


بوف کور - صادق هدایت

مردي که از مشکلات روانی رنج می‌برد مدام شخصیت‌های مختلفي را به جای یک‌دیگر می‌نشاند و با هم اشتباه می‌گیرد. در این داستان هم‌سر این مرد، زن لکاته، به باور او زني روسپی است که با همه کامش می‌کند جز او. در این داستان دو تا از جای‌گزینی‌ها به تفسیر ما مربوط می‌شود. اولی جای‌گزینی دایه و زن لکاته است: «فقط دایه‌م و یک زن لکاته برای‌م مانده بود. ولی نن‌جون دایهٔ او هم هست، دایهٔ هر دومان است؛ چون نه تنها من و زن‌م خویش و قوم نزدیک بودیم، بلکه نن‌جون هر دومان را با هم شیر داده بود. اصلاً مادر او، مادر من هم بود، چون من اصلاً مادر و پدرم را ندیده‌ام؛ و مادر او، آن زن بلندبالا که موهای خاکستری داشت، مرا بزرگ کرد. مادر او بود که مثل مادرم دوست‌ش داشتم و برای همین علاقه بود که دخترش را به زنی گرفتم». این‌جاست که به نظر من موضوع دقیقاً برعکس حرف فقوید است: مردان به خاطر عقده اودیپیِ تمایل جنسی به مادر، به دنبال زناني شبیه به مادرشان برای برقراری کامش نیستند؛ بلکه به‌عکس، آن‌ها در درون شریک‌های جنسی خود به دنبال شخصیتِ حمایت‌گرِ مادرِ نمادین هستند. 

مورد دوم هم مربوط می‌شود به جای‌گزینی زن اثیری و زن لکاته: «این لکاته [...] با هفت قلم آرایش وارد اتاق من شد. [...] آیا این همان زن لطیف، همان دختر اثیری بود که لباس سیاه چین‌خورده می‌پوشید و کنار نهر سورِن با هم سرمامَک بازی می‌کردیم؟ همان دختري که حالت آزاد بچه‌گانه و موقت داشت و مچ پای شهوت‌انگیزش از زیر دامن لباس‌ش پیدا بود؟ [...] او برای‌م حکم یک تکه گوشت لُخم را پیدا کرده بود و خاصیت دل‌رباییِ سابق را به‌کلی از دست داده بود؛ یک زن جاافتادهٔ سنگین و رنگین شده بود که به فکر زندگی بود؛ یک زن تمام عیار!» در این‌جا هم همان تقسیم‌بندی فرد قدسی و آسمانی (اثیری) و فرد شهوانی زمینی را می‌بینیم. یکي هیچ خاصیت دل‌ربایی ندارد و دیگری شهوت‌انگیز است. شخصیت‌هایي که مدام در هم ممزوج می‌شوند و دوباره جدایی می‌یابد.


سیذارثا - هرمان هسه

جواني برهمن برای رسیدن به بالاترین درجات عرفانی و معرفتی سفري را آغاز می‌کند و چیزهای بسیاري در طی سالیان می‌آموزد. اما پس از کسب مقام در عرفان، روزي در یک شهر عاشق روسپی زیبایي به نام کماله می‌شود و از او می‌خواهد که هنر عشق‌ورزیدن را به او بیاموزد. شرط و شروط کماله برای سیذارثا دنیوی شدن و کسب پول و جاه و مقام است که او نیز به تمنای میل جنسی خود به کسوت دنیاپرستان در می‌آید و پس از برآوردن شروط «ساعات شیریني را با کماله، آن روسپی زیبا، گذرانید و شاگرد او، عاشق او و دوست او شده بود. و اینک در آغوش او معنی زندگی حال را در می‌یافت.» (ت گرگانی) در طی این معاشقه‌ها کماله هم، به خاطر تعریف و تمجیدهای سیذارثا، به‌تدریج عاشق شخصیت بودا می‌شود و در نهایت هم پس از به دنیا آوردن پسر سیذارثا و تبدیل شدن به یک مادر نمادین، دار و ندارش را به برهمن‌ها می‌بخشد و خود به صف مریدان بودا می‌پیوندد. در این‌جا هم بار دیگر شاهد تکرار همان طرح‌واره اولیه هستیم: در هم تنیدگی روحانیت مادرانه آسمانی و روسپیت شهوانی زمینی. 


عیسا و مریم مجدلیه

مریم مجدلیه زني روسپی بود که روزي اهالی شهر تصمیم می‌گیرند برای مجازات، او را سنگ‌سار کنند. از قضا، در ‌آن زمان عیسا هم از آن شهر می‌گذشت. وقتي ماجرا را برای‌ش شرح می‌دهند، پس از کمي درنگ رو به اهالی شهر می‌گوید: «از میان شما آن کس که از گناه بری است، نخستین سنگ را بر او زند!» (انجیل یوحنا ۸:۷ - ت سیار)؛ و چنین می‌شود که هیچ کس باقی نمی‌ماند و در نهایت خود عیسا می‌ماند که می‌گوید «من نیز تو را محکوم نمی‌کنم. برو و زین پس گناه مکن.» (همان ۸:۱۱) و چنین می‌شود که این زن روسپی مرید و یار نزدیک عیسا می‌گردد و بدل به قدیسي می‌شود که انجیلي هم به نام اوست. حتا برخي بر این باورــ‌اند که او معشوق عیسا بوده است. خلاصه در این‌جا هم شاهد پیوند یافتن الوهیت منزه و آسمانی با روسپی‌گری شهوانی و زمینی هستیم.


یوسف و زلیخا

این داستان مشهورتر از آن است که نیاز به بازگو کردن داشته باشد و در کتب ادیان مختلف به شیوه‌های گوناگوني روایت شده. زلیخا که به نوعي مادرخوانده یوسف به حساب می‌آید، تمایلي شهوانی هم به او دارد و در پی اغوای روسپیانه اوست. در نهایت هم به درجه‌اي از قداست و الوهیت می‌رسد. در این داستان هم شاهد همان دو سویگی مادر نمادین و آسمانی و روسپی شهوت‌ران و زمینی هستیم که در یک شخص جمع می‌شوند.


سودابه و سیاوش

در ماجرای سیاوش هم سودابه در حکم مادرخوانده اوست که تمایلي شهوانی به وی دارد و در تلاش برای اغوای روسپیانه سیاوش است. البته در این داستان جنبه حمایتی و آسمانی به سودابه داده نمی‌شود؛ اما همین رابطه مادر و فرزندخواندگی می‌تواند نمادي برای آن جنبه باشد. جنبه شهوانی و زمینی آن هم که به وضوح قابل درک است.


جمع‌بندی

تکرار این الگو در فیلم‌ها، داستان‌ها و روایت‌های دینی و اسطوره‌ای مرا بر آن داشت که گمان کنم در پدیدآورندگان این داستان‌ها، به طور خاص، و در قاطبه مردان، به طور عام، هم‌زمان دو گرایش مختلف به زنان وجود دارد. از یک سوی، به دنبال پناه‌گاهي مادرانه و حمایت‌گر و قدیس‌وار هستند؛ و از سوی دیگر، به دنبال معشوقي روسپی‌صفت و بی‌شرم و حیا برای اطفای امیال و تخیلات جنسی‌یشان. گاهي این دو نیاز را در یک زن می‌جویند؛ کسي که هم مادري قدیس و حمایت‌گر باشد و هم سرشار از هوسي شعله‌ور و روسپیانه، که در به‌ترین حالت، او باید دست به اغوا و فریب مرد بزند، نه برعکس. گاهي هم ممکن است مردان به دنبال تأمین این نیاز در زنان مختلف‌ باشند. این‌که یکي پناه‌گاه همیشگی‌یشان باشد و دیگری تفریح‌گاه گذرای جنسی‌یشان. پرواضح است که همه مردان به دنبال چنین راه‌کارهایي نیستند؛ اما گمان نمی‌کنم در ناخودآگاه‌شان هم فاقد چنین گرایش و نیازي باشند. لااقل این چیزي است که من از این الگوی تکرارشونده برداشت می‌کنم.

نظرات