۱. ما برای اشاره به هر ایدهای نامی برای آن برمیگزینیم. حال این نام میتواند با صفتها و نامهای دیگر ترکیب شود و آن ایدهها را گسترش دهد. اما موضوع بر سر ارتباط این نام با آن ایدهی ذهنی است و آنچه که قصد داریم به وسیلهی زبان و این واژهها به دیگری منتقل کنیم و آنچه که دیگری از آن نام دریافت و برداشت میکند.
۲. ایدهها میتوانند ساده باشند. ایدههای ساده ایدههایی هستند که به ایدههای کوچکتر بخشپذیر نیستند. همهی ایدههای ساده از یکی از حسهای پنجگانهی ما دریافت میشوند. ایدههایی مانند قرمز، شور، زبر، بوی گلاب، صدای کلاغ و... این ایدهها تعریفپذیر نیستند و هر تلاشی برای تعریف کردن آنان به بنبست میرسد. تنها راه درک آنها این است که دستکم یک بار آنها را از طریق حسگر مناسبش «تجربه» کرده باشیم. آنگاه میتوان از این ایدههای تجربهشده برای تعریف سایر ایدههای ناساده استفاده کرد.
۳. ایدهها میتوانند مرکب باشند. یعنی ترکیبی از چند ایدهی ساده باشند. اما باید در نظر داشته باشیم که این ایدههای مرکب میتوانند به دو صورت باشند: ایدههای مرکبی که نمود بیرونی دارند (ایدههای دریافتنی) یا ایدههای مرکبی که نمود بیرونی ندارند و تنها امری ذهنی و گفتاری اند (ایدههای درنیافتنی).
۴. ایدههای مرکب دریافتنی به امری در بیرون اشاره میکنند؛ چیزهایی مانند خفاش، سنگ، لاله، انسان، خورشید، گاری و... اگرچه که این نامها را معمولا به وسیلهی مجموعهای از ایدههای ساده یا ایدههای مرکب دیگر تعریف میکنند؛ (ایدههای مرکبی که باز برای درک مجبور اند سرانجام به ایدههای ساده شکسته شوند) اما بهصرف این تعریفها نمیتوان به درک آن امر بیرونی رسید، مگر آنکه خود آن امر را به «تجربه» دریافته باشیم. به عبارت دیگر، شما با مراجعه به واژهنامه برای یافتن تعریف ‹خفاش› هرگز نمیتوانید واقعاً به چیستی خفاش پی ببرید و آن را در ذهن تصویر کنید؛ برای همین هم آن واژهنامه ناچار است برای فهماندن ایدهی ‹خفاش› به شما تصویری از آن را هم ارائه کند. اگرچه که این تصویر شامل صدا و نوع بافت بال و... او نیست. اما دستکم «تصویر»ش چیزی برای «تصور» کردن به یکی از حسهای شما میدهد.
۵. هر تلاشی برای ارائهی تعریفی جامع و کامل از یک ایدهی مرکب دریافتنی به بنبست میرسد؛ زیرا هر چقدر هم که تلاش کنید وجهها و ویژگیهای مختلف آن پدیدهی دریافتی را توصیف کنید، همواره وجههایی در تعریف شما نادیده میمانند و برخی وجهها با ایدههای دیگر میآمیزند و با آنها اشتراک مییابند. لذا باید از این آرمان تعریف جامع دست برداشت و تنها برحسب بافتار موضوع، آن جنبههایی از آن پدیده را توصیف کرد که درخور آن موضوع باشد. برای نمونه در بافتار زیستشناسی «انسان حیوان پستاندار است»، در بافتار متن فلسفی «انسان حیوان ناطق است»، در بافتار سیاسی «انسان حیوان سیاسی است»، در بافتار ادبی «انسان حیوان قصهگو است» و...
۶. در ایدههای مرکب دریافتنی همواره معیاری برای سنجش تعریفها و توصیفها بر اساس ایدههای ساده وجود دارد و آن توصیفها نباید با آنچه که ما از دریچهی حسهایمان از آن پدیده دریافت میکنیم (ایدههای ساده) تضادی داشته باشد. به عبارت دیگر، در این نوع ایدهها، حسهای ما مقدم بر تعریف ماست و برای همین هم آن حسها بر تعریف ما حد و مرز میگذرند.
۷. ایدههای مرکبِ درنیافتنی مابهازای بیرونی ندارند، بلکه ایدههایی هستند که در ذهن تعریف میشوند؛ ایدههایی مانند عدالت، مثلث، هفت، زیبایی، جوهر، قتل، اعدام، شهادت، خودکشی و... این ایدهها به دو صورت اند: آنهایی که قراردادها و اثباتهای منطقی مشخصی برای تعریفشان وجود دارد، مانند ایدههای ریاضی مثلث و هفت؛ و آنهایی که قراردادهای مشخصی ندارند و در هالهای از تعریفها و توصیفهای مبهم میچرخند. این ایدههای مبهم از آنجایی که هیچ تعین بیرونیای ندارند و فاقد قرارداد منطقی مشخصی برای اثبات اند، معیاری هم برای حد و مرز گذاشتن بر آنها وجود ندارد، جز فهم عمومی که آن هم امری روشن و مشخص نیست. هر کسی که به چنین ایدههایی اشاره میکند ناگزیر است برای فهماندن منظور خود تعریفش را از آنها ارائه بدهد.
۸. چنین به نظر میرسد که فلسفه اساساً حول محور همین ایدههای مرکبِ درنیافتنیِ مبهم شکل میگیرد و در تلاش است تا تعریفی شامل و کامل برای هر کدام از این ایدههای مبهم «ناطق»، «سیاسی»، «جوهر»، «زبان» یا خود همین «ایده» یا حتا خود همان «فلسفه» یا... ارائه بدهد. اما مسئله این است که سنجهی فلسفه برای راستیآزمایی تعریفهایش چیست؟
۹. چنین به نظر میرسد که حد و مرزهای فلسفه را «نظام»ای مشخص میکند که در چهارچوب آن هر کدام از این ایدهها به فراخور هم تعریف میشوند و در شبکهای منجسم در نسبت با هم قرار میگیرند و هر کدام از آنها حد و مرز ایدههای دیگر را مشخص میکنند و هر کدام اثباتی است برای استنتاج ایدهای دیگر. پس در چنین کاربستی، فلسفه اساساً باید نظاممند باشد تا بتواند فلسفه بورزد و تعریف کند. از سوی دیگر، باید دانسته شود که هر تعریفی در هر فلسفهای، تنها و تنها در همان نظام معنایی خودش شاینده است.
نظرات
ارسال یک نظر