رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌هایی با برچسب مینیس

بلاگستان: این تابعیت دوست‌داشتنی

بلاگستان جهانی‌ست برای زیستن چندین زندگی در کنار زندگی خود. روایت‌هایی از اشکال مختلف بودن که نه در حد توئیتر لخت و بی‌چاک و بندند، نه عین فیس‌بوک راکد و بی‌حال، نه به اندازه اینستا ریاکارانه، نه چون تلگرام دستمالی شده و دست چندم و حتی نه همچون کتاب‌ها روتوش شده و آرایش کرده و لباس مهمانی پوشیده و رسمی. چیزهایی‌ست روزمره و معمولی با لباس خواب و پیژامه و تاب و رکابی که هنوز بوی زندگی و بودن می‌دهند با کمی بوی عرق و بوی پا. نه کت و شلوار و کراوات تنش کرده؛ نه با شورت مامان‌دوز و بیکینی ظاهر شده. نه آنقدر نزدیک است که بدنش به بدنت ساییده شود، نه آنقدر دور که تنها صدایش به گوشت برسد. فاصله‌اش آن‌قدری‌ست که گرمی نفسش را روی صورتت احساس کنی و صدای پچ‌پچش را بشنوی. نه آن‌چنان مطلق است که پس گرفته نشود، نه آن‌‌چنان نسبی‌ست که قابل تکیه نباشد. انسانی‌ست و همه محدودیت‌ها و ضعف‌هایش را خوب فهمیده و می‌داند که تنها نقطه قوتش همین انسانی‌بودن و نفس کشیدن است.  اگر حوصله ندارد، از حوصله نداشتنش می‌نویسد، اگر چیزی برای گفتن ندارد از همین چیزی نداشتن می‌نویسد، اگر کاری را تمام کرده از ذوق اتمامش می‌گو

بوق ممتد زندگی

دیدین بعضی وقتا که هیچ کاری توی رایانه‌تون ندارید دائم دسکتاپ رو رفرش می‌کنید؛ یا روی گوشی‌تون صفحه نرم‌افزارها رو الکی هی چپ و راست می‌کنید؟! توی زندگی هم آدم گاهی این‌طوری می‌شه. لحظه‌هایی که نه تو چیزی از زندگی می‌خوای و نه زندگی ازت چیزی می‌خواد. فقط یه حس بلاتکلیفی ممتد مثل یه بوق ممتد توی مخته. دوست داری صفحه زندگی رو رفرش کنی یا هی چپ و راستش کنی، ببینی اتفاقی نیافتاده؟ چیز تازه‌ای ازت نمی‌خواد؟ ولی انگار نه انگار. اون لحظه است که احساس می‌کنی چندتا پروانه دارند توی سینه‌ات بال‌بال می‌زنند، انگار یه چیزی توی وجودت داره قُل‌قُل می‌کنه؛ اما قابل بیان نیست مگر با همین توصیفا و تشبیه‌های بی‌معنی و بی‌ربط. در واقع هیچ چیزی برای گفتن وجود نداره جز همین سه‌نقطه آخر داستان...