در نوشته قبلی درباره شاگردی نوشتم. اینجا میخوام درباره استادی بنویسم. یکی از شاخصترین ضربالمثلای ما عبارت «فوت کوزهگری» هستش که معمولا به این اشاره داره که اساتید همیشه یه چیزایی رو برای خودشون نگه میدارند که فردا روزی شاگردشون نتونه براشون شاخ و شونه بکشه. حالا اگه این رو یه فرایند کلی در نظر بگیریم، میبینیم که از آغاز یه کار استادانه اگه هر کسی یه فوت کوزهگری واسه خودش نگه داره و به شاگردش منتقل نکنه رفته رفته شاهد نابودی و بیارزش شدن اون کار استادانه خواهیم بود. و مگر در طی این قرون غیر از این بوده توی فرهنگ ما؟ فکر کنید هنوز هم که هنوزه کسی نمیدونه اون حموم شیخ بهایی چطوری فقط با یه شمع گرم میشده. کلی هنر و علم دیگه هم به همین طریق از بین رفته. موضوع فقط شفاهی بودن این هنرها و صنایع نبوده، بلکه یه نوع نگرش قبیلهای و خاندانی هم وجود داشته که به کسی غیر از افراد یه قبیله یا یه خاندان خاص اون هنر رو منتقل نمیکردند و فکر کنید در هر کدوم از این انتقالا هم اون فوت کوزهگری رو رعایت میکردند.
این نگرش فوت کوزهگری حتی در بین اساتید امروزی دانشگاهها هم وجود داره. یعنی فارغ از بیسوادی خیلی از این اساتید، اگه محض تجربه چیزهایی هم در اون تخصصشون یاد گرفته باشند خیلی با خست اون رو به شاگردانشون منتقل میکنند. در عین حال فقط کافیه یکی از این شاگردها انتقاد و ایرادی از فلان استاد بهنام دانشگاه بگیره تا از هر روش و منش و رابطهای برای نابود کردن اون شاگرد استفاده کنند. از زدن زیرآبش تا سلب امتیازش در موضوعات مختلف، تا گند زدن به مصاحبه یا دفاعش و کلی از این قر و فرایی که شماها از من بهتر میدونید. اگر هم شاگرد باهوشتر از استاد باشه، اون استاد سعی میکنه به هر قیمتی شده دستاوردای اون شاگرد رو به اسم خودش تموم کنه و یا در خوشبینانهترین حالت خودش رو در دستاوردای اون شریک کنه.
این مَنشی که من اسمش رو میذارم فرزندکشی مربوط به این چند دهه یا حتی سده نیست. ریشهاش رو توی اسطورههای چند هزارساله این فرهنگ هم میشه پیدا کرد. از کشته شدن کیومرث توسط پدرش اورمزد، تا کشته شدن تور و سلم به دستور پدرشون فریدون، تا تلاش برای سر به نیست کردن زال توسط پدرش سام، تا توطئه گشتاسب برای به کشتن دادن پسرش اسفندیار، تا نابودی سیاوش به دست پدرش کاووس، تا معروفترین فرزندکشی شاهنامه یعنی کشتن سهراب به دست رستم همیشه این منش فرزندکشی در این فرهنگ در حال تکرار و بازتولید بوده. همیشه بلندپروازیا و خیالات و کمالطلبیهای این بچهها به دست پدرانشون نابود شده و اونها در نطفه خفه شدند. آینه تمامنمای این فرهنگ رو میتونید در ارکان همین حکومت فعلی هم ببینید. یه عده پیر پاتال که توان حرکت هم ندارند، با تمام شهوت به صندلی قدرتشون چسبیدند و اجازه حضور و ظهور هیچ اندیشه و شخصیت نو و تازهای رو در دایره قدرت نمیدند.
در مقایسه با فرهنگ ما جامعهای مثل جامعه یونان هم وجود داره که اسطوره غالبش پدرکشیه. مثل ماجرای اورانوس که به دست پسرش کرونوس کشته میشه تا همین کرونوس که به دست پسرش زئوس برای همیشه زندانی میشه تا کشته شدن اودیسئوس به دست پسرش تلگوس، تا معروفترین اسطوره پدرکشی در یونان یعنی کشته شدن لائیوس به دست پسرش اُدیپوس. توی همه این اسطورهها این پدرکشی راهی رو برای بلندپروازی فرزندان و کمالطلبیشون و رویاهاشون باز میکنه.
میدونید میخوام چی بگم. جامعهای که فرهنگ غالبش فرزندکشیه همیشه در حال عقبگرد و فرو رفتن به درون خودش و تکرار مکرر سنتهای پوسیدهاشه. اما جامعهای که فرهنگ غالبش پدرکشیه همیشه در حال پیشروی و فراروی از خودش و گسستن از سنتهای گذشتهاش، به نفع کاربستهای تازه و نوئه. توی فرهنگ فرزندکشی همه پدران سعی دارند نفوذ و قدرتشون رو مثل فیلم پدرسالار تا همیشه روی فرزندانشون نگه دارند، در حالی که فرهنگ پدرکشی غالبا در تلاشه که فرزندش هرچه سریعتر زندگی مستقل و جدایی داشته باشه. توی فرهنگ فرزندکشی آدما از انتقال تمام دانستههاشون به فرزندانشون ابا دارند تا نفوذشون پا برجا بمونه، اما توی فرهنگ پدرکشی آدما در تلاش برای انتقال هرچه بیشتر تجربیاتشون و در نتیجه استقلال هرچه زودتر فرزندانشون هستند. (مثل فروید و هوسرل توی نوشته قبلی)
خلاصه که اگه دغدغه تغییر وضعیت خودمون رو داریم، این مسئله میتونه نقطه شروع خوبی باشه برای گام برداشتن. اینکه از یاد دادن تمام دونستههامون به دیگران ترسی نداشته باشیم. نگران نباشیم که دیگران جای ما رو بگیرند. اجازه بدیم یادگیرندگانمون بزرگتر از ما بشند. بیشتر از ما بدونند. توی فرهنگ ما زیاد این عبارت رو میشنویم که «مگر اینکه از روی جنازه من رد بشی که بذارم فلان و بهمان کنی». شاید باید اجازه بدیم شاگردان و فرزندانمون از روی جنازه نمادین ما و افکار و نفوذمون عبور کنند...
[+] برای آشنایی بیشتر با ساختار اجتماعی یونان در گذشته میتونید به این یادداشت مراجعه کنید.
نظرات
ارسال یک نظر