رد شدن به محتوای اصلی

چشم به زبان دیگری

  دقیقه

وقتی به تلفظ برخی از اسم‌های خارجی‌ وارده به زبان‌مون دقت می‌کنیم، می‌بینیم گاهاً اون اسم‌ها نه بر اساس تلفظ‌ زادگاه‌شون، بلکه بر اساس تلفظ یه سری زبان‌های واسطه به فرهنگ ما رسیدند. برای مثال به این اسم‌های خیلی متداول یونانی در زبان ما توجه کنید: سقراط، افلاطون، ارسطو، فیثاغورس. تا حالا شده از خودتون بپرسید چرا این اسم‌ها این شکلی تووی پارسی تلفظ می‌شند؟ تا حالا براتون سوال پیش نیومده که ببینید تلفظ یونانی این اسم‌ها چقدر با این تلفظ‌های متداول هم‌خوانی داره؟ این اسم‌ها در یونانی به ترتیب سوکراتیس (Σωκρατης)، پلاتون (Πλατων)، آریثتوتِلِس (Αριστοτελης) و پیثاگوراس (Πυθαγορας) تلفظ می‌شند. حالا که به تلفظ اصلی نگاه می‌کنیم می‌تونیم حدس بزنیم که اون اسم‌های ابتدایی عربی‌ شده این اسم‌ها هستند. خب این‌که در عربی حروف نوشتاری پ و گ ندارند و نزدیک‌ترین مخرج‌شون برای این حروف ف و غ هست، طبیعیه که پیثاگوراس رو بنویسند فیثاغورس. اما مایی که این دو حرف رو تووی رسم‌خط‌مون داریم چرا باید خودمون رو در قید محدودیت یه زبان دیگه قرار بدیم و ما هم از دریچه محدودیت‌های عربی به این اسم‌های یونانی نگاه کنیم؟ دلیل این موضوع اینه که ما یه زمانی مرعوب اعراب بودیم و جهان رو از چشمِ زبان اون‌ها می‌دیدیم. در حالی که پیش از اون این‌طور نبوده. به عنوان مثال تووی شاه‌نامه درباره آریثتوتلس، به عنوان معلم اسکندر، نوشته شده: «حکیمی که بُد اَرسَطالیس نام/ خردمند و بیدار و گسترده کام». همین‌طور که می‌بینید اون موقع این اسم خیلی به تلفظ یونانی‌ش نزدیک بوده، اما با نفوذ و هجوم همه جانبه اعراب به این فرهنگ، زبان هم در معرض تأثیر این نفوذ قرار گرفته و منشیان و دانشمندان پارسی کم‌کم به خودشون قبولوندند که عربی نوشتن و عربی دیدن یه کار افتخارآمیز و نشانه سواد زیاده. واسه همینه که کتاب‌های قرون ابتدای هجری این‌قدر سرشار از واژگان عربی پرطمطراقه. واژه‌هایی که نویسندگان‌ش با افتخار و غرور از اون‌ها استفاده می‌کردند. این حرف هم که «زبان علم در اون زمان عربی بوده» توجیهی بیش نیست. چون می‌تونستند زمانی که پارسی می‌نویسند تماماً پارسی باشه و اگه قصد انتشار گسترده‌تر رو داشتند ترجمه‌ای عربی هم بنویسند. نه این‌که در یه نوشته به‌ظاهر پارسی سر تا پاش رو پر کنند از عبارات عربی. وجود کسی مثل فردوسی ثابت می‌کنه که می‌شد چنین نکنند ولی کردند. البته وجود والیان و اُمرای عرب در تشدید این فضل‌فروشی‌ها و خودشیرینی‌های زبانیِ منشیانِ دربار بی‌تأثیر نبوده. مجموع این موارد و موارد دیگه‌ای که احتمالاً من ازش اطلاعی ندارم، وجود یه نوع خودباختگی و از خود بیگانگی رو نشون می‌ده. 

شاه‌نامه جویای پایگاهی است در گذشته برای ایستادن در زمان حال، و پیدایش آن از نیاز عمیق ایرانیان برای زنده بودن و «خود ماندن» سرچشمه می‌گیرد. [...] تاریخ برای آن‌که بماند و جریان یابد و «بشود» نیازمند زبان است. شط تاریخ بستری به‌تر از زبان ندارد. اما از سوی دیگر زبان نیز مانند هر پدیدهٔ جان‌دار، ناگزیر باید در سنتی و گذشته‌ای، پرورده شود و ببالد، در یک کلام «تاریخی» داشته باشد، تا بتواند خود نگه‌دارندهٔ تاریخ قوم یا ملتی باشد. 

شاهرخ مسکوب | ارمغان مور

این موضوع فقط به اعراب محدود نمی‌شه. در  سده چهاردهم خورشیدی هم به‌واسطه کرور کرور تحصیل‌کرده فرانسه رفته، ما شاهد نخبگانی بودیم که از چشمِ زبان فرانسه به جهان نگاه می‌کردند. نمونه این نفوذ رو می‌تونیم تووی اسم کتاب‌هایی مثل دُن کیشوت و اولیس (که هرگز منتشر نشد) ببینیم که اولی تلفظ اسپانیایی‌ش دُن کیخوته (Don Quixote) هست و دومی تلفظ انگلیسی‌ش یولیسز (Ulysses) که خوش‌بختانه خانم پدرام‌نیا همین تلفظ رو برای عنوان ترجمه‌شون انتخاب کردند. 

بعد از این دورهٔ نسبتاً کوتاهِ نگاه از زبان فرانسوی، نوبت زبان انگلیسی رسید. اون‌جا بود که شروع مشکل امروز ما کلید خورد و اون شبیه بودن حروف انگلیسی به حروف سایر زبان‌های اروپایی بود، از جمله آلمانی و فرانسوی و اسپانیایی. حالا دیگه مترجم‌ها و باسوادهای ما هرجا «R» می‌دیدند فکر می‌کردند که باید به جاش «ر» بذارند یا هر جا «B» می‌دیدند جاش «ب» می‌ذاشتند یا هر جا «L» می‌دیدند جاش «ل» می‌ذاشتند؛ اون هم بدون توجه به این‌که هر کدوم از این حروف داره تووی چه زبانی ازش استفاده می‌شه. مثال‌های خیلی معروف‌ش اسم‌هایی مثل فروید (Freud) و سارتر (Sartre) و ایزابل آلنده (Isabel Allende) و جورج اورول (George Orwell) هستند که ظاهراً انطباق زیادی با شکل نوشتاری‌شون دارند. در حالی که هر کدوم از این اسم‌ها منشأ متفاوتی دارند و به شکل متفاوتی هم تلفظ می‌شند. اسم اول که اتریشیه «فِقوید» هست؛ البته تلفظ اصلی حرف r باید بین ق و خ باشه که ما حرف مناسبی تووی رسم‌خط‌مون براش نداریم. اسم دوم که فرانسویه «ساقتق» هست؛ چون r در فرانسه نزدیک به ق تلفظ می‌شه. اسم سوم که اسپانیاییه «ایساول آیِنده» تلفظ می‌شه چون ll توی اسپانیایی نزدیک به ی تلفظ می‌شه؛ نکته‌ای که آقای عبدالله کوثری به خوبی به‌ش واقف بوده و اسم «Llosa» رو یوسا برگردونده. اسم چهارم هم که بریتانیاییه «جوج اُوِل» تلفظ می‌شه، چون تووی بریتانیایی r غالباً خونده نمی‌شه. 

حالا احتمالاً خیلی‌هاتون زبان به شکوه باز کردید که چرا وقت‌تون رو با این چیزهای بی‌اهمیت گرفتم. این‌که مثلاً فلان اسم چطوری تلفظ می‌شه اصلاً چه اهمیتی داره. خب ته‌ش یه اسمه دیگه. اما من این مثال‌ها رو فقط به عنوان یه شاهد عینی برای چیزی آوردم که به این راحتی‌ها نمی‌شه نشون‌ش داد. تا این‌جا دیدیم که یه حرف یا اسم یا کلمه‌ مشترک تووی زبان‌های مختلف می‌تونه تلفظ متفاوتی داشته باشه یا اصلاً تلفظ نشه. حالا می‌خوام این جنبه ظاهری رو تعمیم بدم به جنبه‌های باطنی هر زبان. هر کلمه‌ وقتی به یه زبان دیگه برگردونده می‌شه به‌اجبار تحت تأثیر جهان‌بینی اون زبان قرار می‌گیره. به عنوان مثال زبانی که درش اسم‌ها مذکر و مونث دارند و کلمه «الله» به عنوان یه اسم مذکر مورد استفاده قرار می‌گیره در مقایسه با زبانی که اسم‌هاش فاقد جنسیت هستند و کلمه «ایزد» درشون بدون نگرش جنسیتی استفاده می‌شه، دوتا نگرش کاملاً متفاوت به مفهوم خدا دارند. یا زبانی که برای اشاره به کل فرزندانِ خواهران و برادرانِ پدر و مادر فقط از یه کلمه «Cousin» استفاده می‌کنه در مقایسه با زبانی که برای اشاره به این‌ها از هشت کلمه متفاوت «پسر عمو، دختر عمو، پسر عمه، دختر عمه، پسر دایی، دختر دایی، پسر خاله، دختر خاله» استفاده می‌کنه، قطعاً دو نگرش کاملاً متفاوت به روابط خانوادگی و نسبت‌ها و ابعادش دارند. یا زبانی که علاوه بر اسم‌های مذکر و مونث یه نوع اسم بی‌جنسیت و شی‌ئی هم داره، وقتی کلمه «Mädchen» (به معنی دختر) رو به عنوان یه اسم بی‌جنسیت و شی‌ئی استفاده می‌کنه در مقایسه با زبان‌های غیرجنسیتی، جهان‌بینی متفاوتی نسبت به دختران داره. یا زبانی که تووی ساختار معمول جملات‌ش اول فاعل و فعل می‌آد و بعد باقی مخلفات جمله، در مقایسه با زبانی که همه مخلفات جمله بین فاعل و فعل قرار می‌گیرند، قطعاً نگرش متفاوتی نسبت به عمل و پیش‌نیازها‌ش داره. شاید برای همینه که ویتگنشتاین می‌گه فهمیدن یه کلمه، فهمیدن یه زبانه.* چون برای فهمیدن یه کلمه از یه زبان باید اول بتونیم از چشم‌های اون زبان به جهان نگاه کنیم. تازه بعدشه که معنای واقعی اون کلمه تووی اون زبان برای ما روشن می‌شه. 

بعد این همه روضه تازه رسیدیم به حرف اصلی. این‌که چرا ما همیشه زور می‌زنیم از دریچه زبان دیگران به جهان نگاه کنیم؟ یه دوره‌ای از دریچه عربی، یه دوره‌ای فرانسوی، یه دوره‌ای روسی و حالا هم انگلیسی. چرا خودمون از خودمون نگاه و بینش و جهان‌بینی ارائه نمی‌دیم؟ چرا همه‌ش چشم به دهان بقیه داریم؟ چرا معمولاً از دهان دیگران حرف‌هامون رو می‌زنیم؟ نمونه بارزش همین فرهنگ نقل‌قول‌نویسی از شریعتی در شبکه‌های اجتماعیه که هر کسی یه حرفی رو از خودش درمی‌آره و ته‌ش هم یه شریعتی اضافه می‌کنه. یا چرا تعداد مترجمان‌مون چند ده برابر تعداد نویسندگان‌مون هستند؟ اصلاً باشه قبول ترجمه خوبه. ولی چرا این همه مترجم انگلیسی؟ چرا اکثر آثار آلمانی و اسپانیایی و یونانی و ژاپنی و... فقط داره از دریچه زبان انگلیسی، و ندرتاً فرانسوی، با تمام محدودیت‌ها و نگرش‌هاش، به زبان ما وارد می‌شه؟ آیا ارتباط مستقیم با هر کدوم از این زبان‌ها ممکن نیست به ما نگرش تازه‌تر و نوتری به جهان بده؟

فارغ از همه این‌ها ما تا یاد نگیریم به زبان خودمون اندیشه‌ورزی کنیم، به زبان خودمون تصویری از جهان ارائه بدیم، به زبان خودمون پدیده‌ها و فرایندها رو بنامیم و تحلیل و تفسیر کنیم، بعید می‌دونم بتونیم با این همه نگرش‌های قرضی و دست چندم و غیردرون‌زا بتونیم از این بن‌بست اندیشه و این جنونِ از خود بیگانگی سر سالم به در ببریم. فرهنگی که بویی از تفکر انتقادی نبرده و حتا نقد اندیشه‌های وارداتی‌ش رو هم باز از جاهای دیگه وارد می‌کنه و به‌ندرت جرأت و جسارت نقد کردن روش‌مند به خودش می‌ده. فرهنگی که همین‌طور کیلویی واژه‌ها رو از زبان‌های دیگه وارد فرهنگ خودش می‌کنه، بی‌این‌که لحظه‌ای به این فکر کنه که چرا من خودم واژه‌ای از خودم برای این پدیده ندارم؟ آیا می‌تونم واژه‌ای براش پیدا کنم؟ واژه‌ای که براومده از همین فرهنگ باشه؟

واژه‌ها فقط چندتا کلمه ساده و ابزاری دم‌دستی برای ایجاد ارتباط نیستند که خیال کنیم «مهم ارتباطه، حالا با هر کلمه یا واژگانی». موضوع اینه که ادراک و اندیشه و هستی‌شناسی ما از زبان ما برمی‌آد. مگر نه این‌که فکر کردن نوعی حرف زدن با خوده؟ وقتی ما در زبان‌مون دچار این حجم از خودباختگی می‌شیم، این خودباختگی به نوع نگاه ما به خودمون و فرهنگ‌مون و ادراک‌مون و جامعه‌مون و توانایی‌هامون و امکانات‌مون و حاکمیت‌مون و... هم تسری پیدا می‌کنه.


[*] برای مطالعه بیش‌تر در این باره می‌تونید به یادداشت بازگشت به جمله اول مراجعه کنید.

نظرات