سرآغاز
جوانی! راستش اولین جملهاي که بعد از دیدن این کلمه به ذهن من و خیل عظیم همنسلانم متبادر میشود یک جمله پرسشی بهظاهر ساده است: «کدام جوانی؟!» و این پرسش نهایت توان و حال و حوصله ما برای بیان شکوه و شکایتمان از وضع موجود است؛ البته گاهاً با چاشنی نفس عمیقي که میتواند ناگفتههای بسیاري در بر داشته باشد. این پرسش فقط به این نسل محدود نمیشود. در دوره حاضر از هر نسلي میتوان انتظار شنیدن این پرسش را داشت. از دهان بعضي از بزرگترها هم میتوان این پرسش را شنید که «کدام جوانی؟! از وقتی که یادم میآید...» و این جمله با زنجیرهاي از زجرها و زحمتها ادامه مییابد. چرا این پرسش به صورت استفهام انکاری پرسیده میشود؟ مگر این جوانی چه چیزهایي باید داشته باشد که ندارد؟
اگر جوانی تنها به یک بازه زماني محدود میشد دیگر سخن گفتن از «کدام جوانی» بیمعنا بود؛ چون هر کسي که به این محدوده سنی میرسید آن را درک و تجربه میکرد. پس جوانی چیزي فراتر از یک محدوده زمانی است. اما این چیز چیست؟ گمشدههای جوانی چه چیزهایيست که نبودشان جوانی را از معنا تهی میکند؟
خامی
یکي از باورهای قالبی درباره جوانی، خامی و بیتجربگی است که با سن فرد در ارتباط است. از این منظر جوانی مترادف است با درکي سطحی و گذرا از پدیدهها. در نتیجه به واسطه همین امر، جوانی بهطور غیرمستقیم با اشتباهات و خطاهای زیاد هممعنی و مساوی قلمداد میشود. حتا برای توجیه اشتباهات هم از اصطلاح «جوانی کردن» استفاده میشود. همین نگرش خطامحور به جوانی باب نصیحت و بکن نکنهای مداوم را باز میگذارد. هر فردي تنها به واسطه چند سال زودتر متولد شدن و چند دور بیشتر به دور خورشید گشتن، گمان میکند درک و تصور دقیقتري نسبت به حقیقت دارد. در حالي که درک عمیقتر بهجز طول حیات به صدها عامل دیگر هم بستگی دارد، که گاهي به تمثیل «عرض حیات» نامیده میشود. تازه این تجربهٔ کم، نکات مثبتي هم دارد؛ اینکه فرد هنوز در ساختارهای موجود هضم و منحل نشده و به نظرگاههای قالبی عادت نکرده است. او هنوز امکان جور دیگر دیدن و جور دیگر بودن را دارد و پذیرای آن هم هست.
از طرف دیگر هر فردي، تنها به واسطه داشتن سن بالاتر، تصور میکند برهاني جادویی برای تمام حرفهایش دارد و اگر بر سر موضوعي با آنها مخالفت کنید و خواهان دلیل از ایشان باشید، گاهاً با چنین پاسخ حاضر و آمادهاي روبهرو میشوید: «حالا بچهای. بعدها که بزرگتر شدی، متوجه منظورم میشوی».
در چنین فرهنگي که بزرگترها تنها بهخاطر سنشان لازم به احترام قلمداد میشوند، حتا اگر به شما بیاحترامی کنند، حتا اگر بیپایهترین حرفها را بزنند یا مسخرهترین کارها را هم بکنند، همین باعث انجماد هرچه بیشتر این فرهنگ و عقبگردهای گاه و بیگاه آن به سوی افکار پوسیده و فرسوده میشود. فرهنگي که هرگز اجازه نقد شدن و تحول به خود نمیدهد. پس اولین گمشده جوانی میشود: فضای نقدپذیری.
نامجویی
همانطور که اشاره شد یکی از عوارض جانبی کمتجربگی، شکلپذیری است. برای همین در این دوره فرد به دنبال دست و پا کردن شکل و نام و نشاني برای خود و اثبات تواناییهایش به دیگران است. تفاوت این نام با اسم شناسنامهای روشن است. تفاوتي که حالا توضیحش برای مایي که از بدو تولد اسمي برای خود داریم کمي دشوار است؛ اما در اساطیر ما معنای روشنتري دارد. در شاهنامه سه پسر فریدون تا پیش از آزمون پدر هیچ نامي برای خود ندارند. تنها پس از آزمون اژدهاست که فریدون برای پسرانش نامي متناسب با شخصیتشان برمیگزیند. آنکه در مواجهه با اژدها سلامتگزین است و پا به فرار میگذارد، نامش «سلم» میشود، آنکه ستیزهجوست و دست به شمشیر میبرد «تور» نامیده میشود و اویي که اهل خرد است و با زبان خواهان حل مشکل است «ایرج» نامیده میشود.
هر کدام از ما هم فارغ از اسمي که دارد به دنبال نامي برای خود است. نامي که در اساطیر ما حرمت بالایي دارد. نامي که پهلوانان حماسی و تاریخی ما برایش جان میدهند. برای نمونه میتوان به ماجرای تازیانه بهرام گودرز اشاره کرد. او در یکي از جنگهای ایران و توران تازیانهاي که نامش بر آن حک شده را در میدان نبرد گم میکند و جان بر سر پیداکردنش میگذارد. برادر او وعده تازیانههای زیباتر و بهتري را به او میدهد اما بهرام یادآور میشود که موضوع تازیانه نیست: «شما را ز رنگ و نگارست گفت/ مرا آن که شد نام با ننگ جفت». این نام چنان اهمیتي دارد که بر خاک نبودنش ارزش جان او را هم دارد : «مرا این بد از اختر آید همی/ که نامم به خاک اندر آید همی».
بنابراین از همه اینها میتوان چنان نتیجه گرفت که «نام» در فرهنگ ما یک کهنالگوی بسیار قدرتمند است، بهخصوص برای جوانان. بنابراین هر جواني انتظار داشتن فرصتي برای کسب نام و نشان است. فرصتي که به باور بسیاري از آنها در مقطع کنونی بدیشان داده نمیشود و بنابراین چیزي هم برای جنگیدن و حفظ کردن وجود ندارد. پس در اینجا میرسیم به یکي دیگر از گمشدههای جوانی: فرصت نامجویی. اما آیا فرصت دادنیست یا گرفتنی؟
سوگ سیاوش
در اسطورهها و حماسههای ما معمولاً جوانان از جانب پدرانشان (یا جایگزینان آنها) نادیده گرفته میشوند، کنار گذاشته میشوند، مورد غضب قرار میگیرند، زندانی میشوند یا حتا کشته میشوند. دلخراشترین نمونه این الگوی پرتکرار سیاوش است؛ شخصیتي که مورد سنگینترین اتهامها قرار میگیرد و تنها با عبور از آتش میتواند بیگناهی خود را اثبات کند. ولی این کار هم او را خلاص نمیکند و مجبور میشد به نوعي تبعید خودخواسته برود. زنجیره بیاعتمادی از جانب بزرگترها، نسبت به او، همینطور ادامه مییابد تا در نهایت منجر به مرگ دهشتناک او به دستور پدرخوانده صورییش، افراسیاب، میشود. مرگي که به غیر از افراسیاب بسیاری دیگر هم در آن نقش دارند؛ از جمله کاوس بهخاطر بدعهدییش، رستم بهخاطر غرور بیجایش و پیران بهخاطر بیتوجهی و خوشخیالییش. هر کدام از اینها در دورهاي خاص، نقش پدر را برای سیاوش ایفا کردند؛ اما در لحظه مرگ همهشان در این فرزندکشی به نوعي همدست میشوند.
سراسر شاهنامه، سند حماسیــتاریخی ما، پر است از این الگوی تکرارشونده. از ماجرای رها کردن زال در بیابان توسط سام، تا کشتن سهراب توسط رستم، تا رهاشدگی فرود از جانب سیاوش، تا تلف شدن داماد و پسر طوس بر سر کلهشقی او، تا تبعید خودخواسته گشتاسب بهخاطر نیافتن فرصت پادشاهی، تا زندانی شدن اسپندیار به دست همین گشتاسب، تا کنار گذاشتن ساسان توسط بهمن و تبعید خودخواسته او، تا سپردن داراب به رود فرات توسط مادرش چهرآزاد، تا زندانی شدن بهرام گور توسط یزدگرد اول و...
اما موضوع به همینجا ختم نمیشود. زماني هم که جواناني در تلاش برای تغییر این کهن الگو هستند و سعی میکنند با کنار گذاشتن پدرانشان نام و نشاني برای خود دست و پا کنند، به عنوان شرورترین و پلیدترین شخصیتهای اسطورهای و حماسی معرفی میشوند؛ یعنی: ضحاک و افراسیاب. این در حاليست که اینها همان کارهایي را با پدرانشان کردند که پیش و پس از آنها بسیاري از پدران در کمال خونسردی با فرزندانشان کردند. اما همین تلاش برای شکستن الگوهای کهن باعث سیاه و منفور شناخته شدن آنها میشود. پس در پاسخ به سوال بخش قبل اینکه «فرصت دادنیست یا گرفتنی؟» میتوان گفت: از یک طرف فرصتي به جوانان داده نمیشود و از طرف دیگر، با فرصتسازیهایشان هم مقابله میشود و نگرش پلیدي بدین «خودسری» وجود دارد. بنابراین میرسیم به گمشده دیگر جوانی: امکان فرصتسازی.
[+] بخش دوم یادداشت
نظرات
ارسال یک نظر