رد شدن به محتوای اصلی

مخاطب بزرگ! (بخش دوم)

  دقیقه

چنان که پیش‌تر در بخش یکم گفته شد، قرار بر این است که در این بخش به ویژگی‌های ‹مخاطب بزرگ› بپردازیم. 


دریچه

از آن‌جایی که اثر را یک ‹ارتباطِ› دوسویه تعریف کردیم، حال می‌توان گفت بسیاری از چیزهایی که برای پدیدآورنده‌ی اثر برشمردیم، برای ‹اثرگذاری› باید در سویه‌ی مخاطب هم وجود داشته باشد. مثلاً این کافی نیست که فقط پدیدآورنده در تلاش باشد تا از دریچه‌ی منطق با مخاطب ‹ارتباط› برقرار کند، بلکه مخاطب هم باید خواهان ارتباط از دریچه‌ی منطق باشد، وگرنه ارتباطی از این راه شکل نخواهد گرفت. به عنوان نمونه، ممکن است مخاطبی با خواندن ژوستین دوساد هیچ چیزی جز شماری توصیف‌های جنسی نیابد. چنین مخاطبی از همان آغاز دریچه‌ی احساس و منطق خود را به روی پدیدآورنده بسته است و به او اجازه‌ی برقراری ارتباط از آن راه‌ها را نمی‌دهد. ممکن است مخاطبی داستایفسکی را حوصله‌سربر بداند؛ چنین مخاطبی دریچه‌ی منطق خود را به روی پدیدآورنده بسته است و احتمالاً تنها بر دریچه‌ی احساس' انتظارِ پدیدآورنده را کشیده است و چون او را در آن‌جا نیافته، ارتباطی هم با اون برقرار نکرده است. 


انزوا و فردیت

مورد دیگر، که در بخش یکم هم بدان پرداختم، انزوا و فردیتِ تنهای مخاطب است. مخاطبی که توان درک تنهایی و انزوا را ندارد، به‌طبع فردیتی هم نمی‌تواند برای خود به خیال آورد؛ و مخاطبی که درکی از فردیت تنهای خود نداشته باشد، به‌سختی می‌تواند با فضای اندیشگانی پدیدآورنده‌ی بزرگی ارتباط برقرار کند که غالباً در انزوا و در ژرفای همین فردیتِ تنها' در حال کاوش است و مسئله‌هایش نیز از زیر قبای همین انزوا و فردیت زاده می‌شوند. با هر اثر (ارتباط) بزرگی، درک هر دو سویه‌ی ‹ارتباط›' از این فردیتِ تنها' ژرفکاوانه‌تر می‌شود.

هر کتاب' تصویری از انزوا است. شیئی ملموس است که کسی می‌تواند آن را بردارد، بگذارد، بگشاید و ببندد؛ و واژه‌های آن بازنمای ماه‌های بسیار، اگر نه سال‌های بسیار، از انزوای یک آدم است؛ برای همین با هر واژه‌ای که کسی در یک کتاب می‌خواند می‌تواند با خود بگوید که دارد با بخشی از آن انزوا روبه‌رو می‌شود. آدمی که تنها در یک اتاق نشسته و می‌نویسد. چه آن کتاب از تنهایی سخن بگوید، چه از همراهی، ضرورتاً محصولی از انزوا است.

پُل اُستر، اختراع انزوا، ک۹


همدلی

موضوع دیگر همدلی مخاطب با پدیدآورنده است. برای برقراری هر ارتباطی، به میزان کمینه‌ای از همدلی نیاز است. از نشانه‌های بزرگی مخاطب' یکی هم می‌تواند این باشد که او سعی می‌کند با کم‌ترین میزان پیش‌داوری به سوی ارتباط (اثر) با پدیدآورنده برود و همه‌ی حاشیه‌های پیرامون پدیدآورنده را در کمانک بگذارد و در طی اثر' همدلانه با او همراه شود. شاید این‌جا بتوان یک نیمچه حکم اخلاقی تعریف کرد و گفت مخاطب بزرگ' این حق را برای پدیدآورنده قائل است که دست‌کم در حین برقراری ارتباط (اثر)، حق با پدیدآورنده باشد و به او فرصت داده شود تا خود را اثبات کند. پس از بریدن این ارتباط، می‌توان با بی‌رحمانه‌ترین شکل ممکن به سنجش و داوری وی پرداخت؛ اما پیش‌دستی در چنین نگاهی، از همان آغاز، امکان برقراری ارتباط (اثر) را به پایین‌ترین میزان می‌رساند.


فراسوی نیک و بد

در ادامه‌ی مورد پیشین، باید مخاطب بتواند گزاره‌های اخلاقی و هنجاری خود را پشت درب هر اثر (ارتباط) بگذارد و دست‌کم در طی رویارویی نخستین‌ش با اثر، موقتاً این گزاره‌ها را نادیده بگیرد. رسیدن به چنین نقطه‌ای' کار چندان راحتی نیست و به تلاش بسیارِ خودآگاهی نیاز دارد تا بتوان هر اثر را، دست‌کم در مواجهه‌ی نخستین، در فراسوی نیک و بد اخلاقی دید و ادراک کرد. برای نمونه اگر کسی از همان آغاز با گزاره‌های اخلاقی‌یش به سراغ اثرهایی مانند رنج‌های وِرتِر جوان یا لولیتا برود، احتمالاً توان ارتباط با اثر را از دست می‌دهد و از همان آغاز' گزاره‌های اخلاقی‌یش سدّ‌ِ راهِ ایجادِ ارتباط (اثر) با پدیدآورنده می‌شوند. داوری‌های اخلاقی را می‌توان به پس از قطع ارتباط با پدیدآورنده و به هنگام بازنگری اثر موکول کرد.


برون‌ایستی

مجموع دو مورد پیشین نیازمند یک موضوع کلان‌تر است، این‌که مخاطب بتواند از خودِ اکنونی و این‌جایی‌یش فاصله بگیرد و برای رویارویی با اثر' جازمانی بیرون از خویش برگزیند. البته که این کار به این سادگی‌ها قابل انجام نیست، اما به‌طور متقابل، ارتباط (اثر) با پدیدآورندگان دیگر توان برون‌ایستی مخاطب را افزایش می‌دهد و توان برون‌ایستی مخاطب' امکان ارتباط ژرف‌تر با پدیدآورندگان را فراهم می‌کند. یکی از مهم‌ترین جنبه‌های رسیدن به چنین توانی این است که مخاطب یاد می‌گیرد از بیرون به خود و پیرامون‌ش بنگرد و خویشتن را رها از خودبودن و در بستر زمان و مکان مورد داوری و سنجش قرار دهد.


ازآن‌خودسازی

در تضاد با موردهای پیشین، مخاطب باید بتواند پس از نخستین رویارویی با اثر، در هنگام بازنگری و سنجش آن، اثر را به مسئله‌ی اکنونی و این‌جایی خود ترجمه کند و ببیند از هر اثری' برای پرسش‌های اکنونی و این‌جایی او چه طرفی می‌توان بست. یکی از نشانه‌های اثرهای بزرگ این است که برای پرسش‌های هر زمانه‌ای' چیزهایی برای ارائه به مخاطب دارند و او را دست خالی از خود نمی‌رانند؛ اما به شرطی که مخاطب هم بنا به موردهای یاد شده، با گشودگی به سوی آن اثرها برود. از این رو، هر اثر بزرگی می‌تواند بنا به زمان و مکان تازه، بازتعریف نویی از خود ارائه دهد و اثرهای دیگری از خود بزاید.


تکرار

نکته‌ی مهم درباره‌ی ارتباط‌بودگی اثر این است که اثر بزرگ' دیگر آن چیز صُلب نیست که با یک‌بار درک شدن، به‌تمامی-دریافت‌شده قلمداد شود؛ بلکه با هر بار مواجهه، مخاطب، و چه‌بسا خود پدیدآورنده، به درک تازه‌ای از اثر (ارتباط) دست می‌یابد. پس می‌توان گفت که مخاطب بزرگ' هرگز اثری را به‌تمامی-ادراک‌شده نمی‌داند تا برایش تکراری شود، بلکه با هر بار خواندن، با ادراک‌های نو' بر بزرگی و ژرفای اثر (رابطه) می‌افزاید. از این نگرگاه، حتا خود پدیدآورنده نیز می‌تواند تبدیل به مخاطب بزرگ آن اثر شود و به درکی نو از آن دست یابد. حتا می‌توان پیش‌تر رفت و گفت که اساساً هیچ پدیدآورنده‌ای نمی‌تواند به اثر بزرگی دست یابد، مگر این‌که پیش‌تر و هم‌زمان بتواند مخاطب بزرگی هم باشد، چه برای اثر خود و چه برای اثر دیگران. 

ادراکِ مداوم، جز درصورتی که از طریق نقد پیشین' پرورش یافته باشد، ملال‌انگیز می‌شود؛ زود اشباع می‌شود، ته می‌کشد، دل را می‌زند. سبک‌سری بی‌حد و حصر انسان طبیعی' درون‌مایه‌ی همیشگیِ ناظرانِ زیرکِ طبیعتِ بشری است. تنها ذوق پرورده' قابلیتِ ارج‌شناسیِ طولانی‌مدتِ شیءِ واحدی را دارد، زیرا برای رویه‌ای تمایزبخش تربیت شده است که دائماً معناهای تازه‌ای را در شیء کشف می‌کند، معناهایی که باید ادراک شوند و از آن‌ها لذت برده شود.

جان دیویی، تجربه و طبیعت، ت پوراسماعیل، ف۱۰ص۴۷۴


میراث مخاطبان دیگر

از سوی دیگر مخاطبان بزرگ می‌توانند به هم یاری برسانند و با همراهی یکدیگر، به بزرگی اثر (ارتباط) بیاَفزایند. اگر نیوتون به‌عنوان یک پدیدآورنده، اثر خود را حاصل ایستادن بر شانه‌ی غول‌های پدیدآورنده‌ی پیش از خود می‌پندارد، مخاطب امروز نیز وارث شانه‌ی غول‌های مخاطب گذشته است. اگر کسی اکنون فلان اثر را کلاسیک و بزرگ می‌پندارد، بخشی از این پندار' وامدار مخاطبانِ بزرگِ تاریخیِ اثر است؛ اگرچه که خود او می‌تواند ارتباطی (اثری) نو با آن پدیدآورنده برقرار کند، اما دست‌کم در ‹اثر› دانستنِ موقتیِ اثر' میراث‌دارِ مخاطبانِ بزرگِ پیش از خود است. پس شاید بتوان این‌جا نیز حکمی اخلاقی تعریف کرد و گفت یکی از وظیفه‌های پدیدآورندگان بزرگ آن است که در مواجهه‌ با اثر بزرگ دیگران، به‌راستی نقش مخاطب بزرگ را ایفا کنند و به مخاطبان دیگر در برقراری ارتباط با آن اثر یاری برسانند. از چنین جهان‌بینی‌ای، یک پدیدآورنده‌ی بزرگ نه تنها با اثر خود، بلکه با اثر دیگران هم می‌تواند به ‹اثرگذاریِ› خود ادامه دهد و با مخاطبان همراهی کند. او این‌گونه، هم در جایگاه پدیدآورنده و هم در جایگاه مخاطب، میراث ماندگاری از خود برجای می‌گذارد.


سرانجام

حال اگر گمان می‌کنیم که در فضای زبانی ما کمبود اثرهای بزرگ بومی احساس می‌شود، یکی از دلیل‌هایش می‌تواند این باشد که ما از کمبود ‹مخاطبان بزرگ› رنج می‌بریم؛ حتا به‌جرئت می‌توان ادعا کرد که در میان پدیدآورندگان هم به‌ندرت شاهد ‹مخاطبان بزرگ› هستیم؛ پدیدآورندگانی که هنوز مخاطب بودن را نیاموخته، به‌سراغ پدیدآوری رفته‌اند. از سوی دیگر، غالب پدیدآورندگان' برای همرشته‌ای‌های بومی خود اعتباری قائل نیستند و کسی جز خود را قبول ندارند. همین باعث می‌شود که مجموعه جزیره‌هایی از اثرهای لاغر و نحیف شکل بگیرد که گویی هیچ ارتباطی با هم ندارند و هیچ اشاره‌ای به یکدیگر نمی‌کنند. تنها اشاره‌ها به اثرهای غیربومی است.*

از سوی دیگر، عموم مخاطبان آن‌چنان بی‌حوصله و حاضری‌خور شده‌اند که اگر هم اثری اندیشیده شده ایجاد شود، شمار بسیاری کمی' زمان صرف کشف کردنِ ظرافت‌های آن می‌کنند و همین ندیدن ظرافت‌های به کار رفته، باعث دلسردی هرچه بیش‌تر پدیدآورندگان بزرگ می‌شود. 


(*) در این‌جا فرصت پرداخت بیش‌تر این موضوع وجود ندارد. سپس‌تر در یادداشت جداگانه‌ای به این موضوع خواهم پرداخت.

+ بخش یکم یادداشت

نظرات