اینکه یه گلبول قرمز خاص سه ماه در منه و بعدش میمیره چقدر برام مهمه؟ اینکه توی این سه ماه چه خدماتی به من کرده و چی بهش گذشته، چقدر برام اهمیت داره؟ آیا بعد مرگش براش مراسم یاد بود میگیرم؟ آیا ازش قدردانی میکنم که در راستای زنده موندن من این همه تلاش کرده؟ آیا جهان من قبل و بعد از مرگ اون سلول هیچ تفاوتی کرده؟ بعد مرگش اون سلول به بهشت میره یا به جهنم؟ چقدر به اصول اخلاقی یا مذهبی یا سلولی خودش پایبند بوده؟ آیا جهان در رابطه با این سلول عدالت رو اجرا کرده؟ چرا باید یه سلول عصبی تمام ۸۵۸ ماه عمر این بدن، زنده باشه و از ماحصل تلاش سلولای دیگه استفاده کنه؟ چه فرقی با سلولای دیگه داره؟ مثلا یه سلول روده که سه روز توی بدترین شرایط عمر میگذرونه و درنهایت هم در کثافت میمیره آیا حق نداره در اندیشه این سوال باشه که «واقعا این بودن به چه معناست؟ چرا من باید از ابتدا به جای یه سلول عصبی یه سلول رودهای متولد بشم؟ آیا موجودی که من درونش در حال جون کَندنم ارزشی برای رنجهای من قائله؟ آیا این رنجها روزی بهش ارج نهاده میشه؟ آیا بدن دیگهای برای برقراری عدالت و جبران این رنجها خواهد بود؟ اگر...