من به چه دلایلی میتونم از خودم ناراضی باشم؟ مثلاً اینکه مهارتی یاد نگرفتم که بتونم ازش کسب درآمد کنم. یا در ایجاد ارتباط ناموفق و منزوی هستم. یا اینکه هدف مشخصی توی زندگیم ندارم. یا حتی اینکه دماغم بزرگه یا صورتم لاغر و کشیده است. توی این دلایل یه نکته مشترک وجود داره و اون هم اینه که من یه پوستر از خودم یا اونچه که باید باشم ترسیم کردم و وقتی میبینم به اون پوستر شباهتی ندارم، احساس یأس و نارضایتی پیدا میکنم. این پوستر میتونه تصویر کسی باشه که پزشک ماهریه و هر روز تراول میشمره یا کسی که با خیلیا رفیقه و سفارش این و اون رو پیش فلان کَسَک و بهمان کَسَک میکنه تا کارشون رو راه بندازه یا کسی که دماغش قلمیه و صورتش هم گرده. حالا سوال اینجاست که این پوستر چهجوری و از کجا به وجود اومده؟ شاید بهتر باشه از نگاه وجودگراها به ماجرا نگاه کنیم. اونا معتقدند که انسان اول وجوده و بعد معنا پیدا میکنه؛ یعنی دقیقا برعکس سایر هستیها. مثلا یه تابلو نقاشی رو درنظر بگیرید. این تابلو ماهیت و چگونگیش اول توی ذهن نقاش شکل میگیره و بعد از کشیده شدن روی بوم وجود پیدا میکنه. اما ما اول به وجود میآیم و ...