۱. ما برای اشاره به هر ایدهای نامی برای آن برمیگزینیم. حال این نام میتواند با صفتها و نامهای دیگر ترکیب شود و آن ایدهها را گسترش دهد. اما موضوع بر سر ارتباط این نام با آن ایدهی ذهنی است و آنچه که قصد داریم به وسیلهی زبان و این واژهها به دیگری منتقل کنیم و آنچه که دیگری از آن نام دریافت و برداشت میکند. ۲. ایدهها میتوانند ساده باشند. ایدههای ساده ایدههایی هستند که به ایدههای کوچکتر بخشپذیر نیستند. همهی ایدههای ساده از یکی از حسهای پنجگانهی ما دریافت میشوند. ایدههایی مانند قرمز، شور، زبر، بوی گلاب، صدای کلاغ و... این ایدهها تعریفپذیر نیستند و هر تلاشی برای تعریف کردن آنان به بنبست میرسد. تنها راه درک آنها این است که دستکم یک بار آنها را از طریق حسگر مناسبش «تجربه» کرده باشیم. آنگاه میتوان از این ایدههای تجربهشده برای تعریف سایر ایدههای ناساده استفاده کرد. ۳. ایدهها میتوانند مرکب باشند. یعنی ترکیبی از چند ایدهی ساده باشند. اما باید در نظر داشته باشیم که این ایدههای مرکب میتوانند به دو صورت باشند: ایدههای مرکبی که نمود بیرونی دارند (ایدههای دریا...
حال این روزهایم را میتوانم تنها در همین یک واژه خلاصه کنم: « درماندگی ». اما اندازه و ژرفایش به این سادگیها دستیاب نیست. اینکه به هر سو مینگرم خود را اسیر این بیابان مییابم، فقط در دامان استعاره و تشبیه و تمثیل اندکی از قلهش رخ مینماید؛ ولی کیست که این گونه که من میفهممش آن را دریابد؟ تاریخ به تاریخ که مینگرم جز درماندگی نمیبینم. اینکه در این سرزمین هم کسانی بودهاند که سرشان به تنشان میارزیده و نیک میگفتند و نیک میکردند و نیک میاندیشیدند؛ اما سرانجامِ همهشان یکسان بوده. همیشه نیکان دولت مستعجل بودند و بدان مانا. همیشه سنگینی نیکان بر گردهی همه فشار میآورده، حتا رعیت/امت/مردم/شهروندان، چه برسد به کسانی که جیبشان در خطر میافتاد. همیشه اجنبی به دست خودیها حساب نیکان را میرسیدند؛ آنان همچون اهریمنان تنها و تنها خودیها را دعوت میکردند؛ دست آخر این خودِ خودیها بودند که اجابت میکردند. با دستان خود تیشه به ریشهی ما میزدند و اجنبی چوبش را محض هیزم گرد میآورد و میبرد. جای این زخم کهنه آنجایی بیشتر میسوزد که میبینی حالا هم در این عصر اطلاعات...