رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌هایی با برچسب شناخت

بازگشت به جمله اول

کوچیک‌ترین واحد معنا جمله است؛ پس هر چیزی که بخواد معنادار باشه باید حداقل به یه جمله ساده قابل تبدیل باشه. اما معنای خود جمله هم وابسته به کلماتشه. پس توی یه تصویر وسیع‌تر هم معنای کلمات وابسته به جملاته و هم معنای جملات وابسته به کلمات و این دو مدام در حال تکمیل و واضح کردن هم‌دیگه‌اند. مثلا جمله نسبتا پیچیده «بی‌تو ای سرو شهید از غم خود خون بارم.» رو در نظر بگیرید. در سطحی‌ترین حالت در لایه اول معنا سرو خیلی بی‌ربط به نظر می‌آد. چون معنای مشخصش «درختی بلند و بدون میوه با برگای سوزنیه که یه جسم بی‌جونه». اگه دقت کنید می‌بینید که این کلمه توی جمله اول رو دارم با یه جمله دوم که شامل یه سری کلمات دیگه است، توضیح می‌دم. هر کدوم از این کلمات و این جمله دوم هم باید معناشون برای من واضح و روشن بشه. پس واسه هر کدوم از کلماتِ جمله دوم هم مجبورم جملات دیگه‌ای استفاده کنم. مثلا اگه معنی کلمه «درخت» رو بخوایم بدونیم، می‌بینیم نوشته «هر رستنی بزرگ و ستبری که دارای ریشه و تنه و شاخه باشد». این می‌شه سومین جمله ما. حالا واسه کلماتی مثل رستنی و ستبر هم باز باید بریم سراغ جملات چهارم و پنجم و همین‌طو

فعل فاعلانه جنسی

توی زبون انگلیسی در یه رابطه جنسی هر دو‌ طرف می‌تونند از کلمه F*ck برای اشاره به فعل جنسی استفاده کنند؛ یعنی هر دو در آمیزش فاعلیت دارند. اما در فارسی معادل اون یعنی کردن یا گا*یدن اساسا امری یک طرفه و مردونه است و زنان توی این فرهنگ زبانی فاعلیتی در امر جنسی ندارند. فاجعه رو وقتی می‌فهمیم که متوجه می‌شیم توی فارسی شنیدن جمله‌ای مثل این که «من حمید رو کردم» از زبون یه زن یا برامون خنده‌داره یا بی‌معناست و هرچقدر هم که سعی کنیم معادل دیگه‌ای برای این جمله پیدا کنیم یا باز هم به یه جمله بی‌معنای دیگه می‌رسیم و یا اینکه به اجبار خود زن باید توی جمله نقش مفعول رو بازی کنه. یعنی هیچ شکلی از بیان رابطه جنسی توی فارسی وجود نداره که بشه توش فاعلیت زن رو نشون داد. این محدودیت زبانی توی محدودیت فکری هم نشت پیدا می‌کنه و همین می‌شه که حتی بعضی از زنان خودشون هم برای خودشون فاعلیتی قائل نیستند، چه برسه به مردان.  تنها استثنایی که به ذهنم رسید عبارت «معاشقه کردن» و مشتقاتش بود که باز هم اشاره مستقیم به عمل جنسی نداره و بیشتر مقدمات اون رو می‌رسونه نه خود فعل صریح جنسی رو. (معادل make love) نزدیک‌تر

دلالی کنجکاوی

آدما برای فرار از دلهره هستی دست به کارای مختلفی می‌زنند. یکی از این کارا سرک کشیدن توی موضوعات مختلفه. از فضولی درباره روابط و وقایع شخصی زندگی آدم معروفا تا کسب اطلاعات سطحی درباره موضوعات مختلف و اغلب باب روز. مثلا ممکنه کنجکاو بشیم تا ببینیم محمدعلی فروغی که بود و چه کرد؟ احتمالا با یه گوگل و ویکی‌پدیا و فوقش دو سه تا منبع دیگه این نیاز رو برطرف می‌کنیم. به محض اینکه تونستیم یه برچسب مطلق بهش بزنیم با خیال راحت کنجکاوی‌مون فروکش می‌کنه. برچسبایی مثل خوب یا بد، فرهیخته یا دودوزه‌باز، خادم یا خائن، وطن‌پرست یا وطن‌فروش. چرا سریع دست از جست‌وجو می‌کشیم؟ چون وقتی پوسته ظاهری موضوعات رو کنار بزنیم و درشون عمیق بشیم، تضادها و تناقض‌ها تازه سر و کله‌شون پیدا می‌شه. اینکه مثلا می‌بینیم طرف فرهیخته بوده ولی به فراخور زمان گاهی یه لایی‌هایی هم کشیده، یا در عین خدمتایی که کرده بعضی جاها هم واداده. و این تناقض‌ها باعث دلهره آدما می‌شه. چون از اینکه نتونند موضوعات رو به راحتی در یه سمت گروه‌بندی‌هاشون قرار بدند، می‌ترسند. اینکه یکی هم خادم باشه و هم یه جاهایی نشتی داشته باشه اونا رو دچار سرگیجه

زنجیره نشانه‌ها

برخورد ما با چیزا و رویدادا و آدما همیشه حداقل با یه نشونه شروع می‌شه و نشونه ما رو به سمت و سوی زنجیره‌ای از نشونه‌ها هدایت می‌کنه. نشونه می‌تونه یه بو باشه، یه صدا، یه تصویر، یه مزه، یه لمس، یه اسم، یه تغییر، یه عبارت، یه نقص، یه تپق، یه لحن... مثلا توی پیاده‌رو از دور کسی رو می‌بینی که قیافه‌اش آشنا می‌آد، حالت ریش یا نوع کیف یا شکل شال بستنش شما رو به یاد فرد خاصی می‌اندازه. حالا جلوتر که بیاد ممکنه حدس‌تون درست باشه یا نباشه. یا به عبارت دیگه، ممکنه این نشونه با باقی نشونه‌های مربوط به اون فرد منطبق باشه یا نباشه. یا وقتی توی اتوبان در حال حرکت هستید یه تابلویی می‌بینید که نوشته فلان‌آباد ۵ کیلومتر. این نشونه شما رو به سوی فلان‌آبادی فرامی‌خونه که ممکنه قبلا دیده باشیدش یا نه.  نشونه‌ها به نظر من سه نوع‌اند که این‌جوری اسم‌گذاری‌شون می‌کنم: پیش‌رونده و پس‌رونده و پوشنده. نشونه‌های پیش‌رونده اونایی هستند که به چیزی اشاره دارند که ما پیش از این هیچ برخوردی باهاشون نداشتیم و هیچ یاد و خاطره و ایده‌ای ازشون نداریم: مثلا یه بوی عجیب که توی یه شهر می‌پیچه و هیچ‌کس نمی‌دونه بوی چیه و از

«می‌اندیشم، پس هستم»

دکارت توی قرن ۱۷ یه نوع ذهن‌گرایی رو تبیین و ترویج کرد که بر اساس اون همه چیز تنها و تنها توی ذهن ما اتفاق می‌افتاد و هیچ چیزی به اسم جهان واقعیات بیرون از ذهن ما وجود نداشت و اگر هم بود امکان اثباتش برای مایی که تنها درک‌مون ازش پنج‌تا گیرنده محدود حسی‌مونه، غیرممکن بود. به عبارت دیگه ما نمی‌تونستیم ثابت کنیم چیزی که از جهان می‌بینیم یه توهم ساخته ذهن خودمون نیست، چون همون اثبات هم ممکن بود یه توهم باشه. این‌طوری دیگه همهٔ باورا و اعتقادات و حتی مفهوم هستی زیر سوال می‌رفت. خود دکارت دید نمی‌شه با این همه پا در هوایی کنار اومد. پس خودش دنبال یه جای پای محکم توی همین جهان توهمی خودش گشت و بالاخره هم، به خیال خودش، به اون نقطه اتکا رسید. اون نقطه اتکا چیزی نبود جز گزاره معروف « می‌اندیشم، پس هستم ». یعنی همین که من می‌تونم فکر کنم که همه چیز توهمه این یه نقطه اتکا قویه برای اثبات بودن من، حالا با هر کیفیتی. انقدر این فلسفه اندیشمندان اون عصر رو مجذوب خودش کرد که مثل وحی منزل مدام تکرارش می‌کردند و حتی فلسفه رو به دو عصر قبل و بعد دکارت (فلسفه مدرن) تقسیم کردند. قرن‌ها بعد، پس از فروکش کر

نظریه سه نقطه اتکا (ماغ)

تازگیا به یه نظریه‌ای رسیدم که واسه خودم جالبه. اینکه ما آدما سه نقطه اتکا می‌تونیم داشته باشیم که از بالا به پایین به ترتیب یکیش توی سرمونه به  اسم منطق، یکیش توی قلب‌مونه به اسم احساس، یکیش هم زیر ناف‌مونه به اسم غریزه. واسه این سه‌تا، یعنی منطق و احساس و غریزه، یه اسم اختصاری هم گذاشتم: ماغ. هر چقدر که پایین‌تر می‌ریم، گرانش و جاذبه نقطه اتکا هم شدیدتر می‌شه. مهم اینه که کدوم رو می‌خوای انتخاب کنی برای تکیه توی زندگیت. راحت‌ترینش غریزه است. بعدیش احساسه که برای رسیدن بهش باید از سد غریزه به سلامت بگذری. اما سخت‌ترینش منطقه که مجبوره از گرانش دو تا کوتوله پرقدرت جون سالم به در ببره. نمی‌تونی به همه اینا هم زمان تکیه کنی و مجبوری یکی‌شون رو انتخاب کنی. تکیه پیش‌فرض روی غریزه و با کمی اغماض روی احساسه که اولی ناخودآگاه و دومی هم نیمه‌خودآگاهه. اما تکیه سوم هیچ ریشه ناخودآگاهی نداره و تماما آگاهانه و انتخابیه و البته به همین خاطر نگه داشتنش هم از دوتای دیگه سخت‌تره؛ اما الزاما همیشه بهترین تکیه‌گاه نیست.  این سه نقطه اتکا رو به طور تقریبی توی مغز هم می‌شه جایابی کرد و عجیب اینجاست که ای

تغییر چشم‌انداز خاطرات

پیش‌تر به طور مفصل درباره چشم‌انداز اصلی خاطرات صحبت کردیم. منظور از چشم‌انداز اصلی چشم‌اندازی است که در تار و پود یک خاطره گره خورده و آن خاطره به صورت خودجوش با همان چشم‌انداز یادآوری می‌شود.(بسته به شرایطی که پیش‌تر ذکر شد) اما ما محکوم به پذیرش چشم‌انداز اصلی یک خاطره نیستیم و می‌توانیم با روش‌هایی نه تنها چشم‌انداز خود بلکه چشم‌انداز خاطره دیگران را هم تغییر دهیم. (موضوعی که امروزه در تحقیق از شاهدین عینی موردتوجه بازجویان است.) اما پیش از آن باید دید که چرا به مرور زمان بسیاری از خاطرات به طور خودکار از اول‌شخص به سوم‌شخص تغییر چشم‌انداز می‌دهند. مهم‌ترین دلیل آن کاهش جزئیات و درنتیجه کاستن از حجم فعالیت‌های عصبی در یادآوری آن خاطره است. طبق تحقیقات کریستوفر مک‌کارول در سال ۲۰۱۷ خاطراتی که چشم‌انداز سوم‌شخص دارند از ثبات و پایداری بیشتری برخوردارند. برای روشن شدن موضوع فرض کنید یک کتاب قطور داریم که نمی‌توانیم همیشه و در همه جا آن را با خود داشته باشیم و هربار مجبور باشیم مطالب موردنظرمان را از میان آن همه صفحه بیابیم. اگر ما خلاصه‌ای چندصفحه‌ای از آن تهیه کنیم، هم جای کمتری می

چشم‌انداز خاطرات

در فلسفه امکان فرارَوی از خود، چه در بُعد مکانی و چه در بعد زمانی، یکی از بارزترین تمایزهای انسان با سایر موجودات شناخته می‌شود. او می‌تواند در تصور خود به جایی غیر از مکان فعلی خود و به زمانی غیر از لحظه اکنون برود. آزمایش نیگرو و نِیسِر در سال ۱۹۸۳ نشان داد که خاطرات با سه چشم‌انداز (perspective) مختلف فراخوانی می‌شوند. یکی به همان صورت که تجربه شدند، فراخوانی می‌شوند؛ یعنی به صورت «اول‌‌شخص» و از زاویه چشمان خود شخص تصویر خاطره‌ای را بازیابی می‌کنند. یکی هم به صورت «سوم‌شخص»؛ به این شکل که از یک زاویهٔ بیرونی خاطره را به یاد می‌آورند و افراد خودشان را هم به صورت یک شخص سوم در آن تصویرِ فراخوانی‌شده مشاهده می‌کنند. نوع سوم هم نمایی مه‌آلود از خاطره است که نه شبیه شکل اول است و نه شبیه شکل دوم. در واقع آنقدر تصویر خاطره مخدوش است که امکان بازیابی یک تصویر یکپارچه از آن امکان‌پذیر نیست، تا جزئیات آن مورد بررسی قرار گیرد. ما با این نوع آخر کاری نداریم؛ اما در ادامه به تفاوت‌های دو نوع دیگر می‌پردازیم. وضعیت فعلی : تحقیقات نشان می‌دهد که چشم‌انداز یک خاطره با برداشتی که فرد از وضعیت کنو

خاطرات کاذب

یک زبان‌آموز تازه‌کار فارسی در حین خواندن یک متن با جمله «مژدگانی که گربه عابد شد.» روبه‌رو گردید. در خصوص معنای آن به فکر فرو رفت. پی برد که برای درک معنای جمله ناچار به دانستن معنای کلمات موجود در آن است. معنای کلمه «عابد» را در واژه‌نامه جستجو می‌کند. به عبارت «کسی که خدا را پرستش می‌کند» برمی‌خورد. برای فهم این جمله نیز ناگزیر به درک واژگان آن است. پس معنای کلمه «پرستش» را می‌جوید. در تعریف آن هم با عبارت «عملی که نشانه بندگی و سرسپردگی است» مواجه می‌شود. برای درک این عبارت هم مجبور به دانستن واژگان آن است و این جستجوی معنا تا به آنجایی ادامه می‌یابد که او به واژه‌ای برسد که از معنای تمام کلمات به‌کاررفته در تعریف آن آگاه باشد. سپس مسیر رفته را بازمی‌گردد. در اینجا با فهمیدن تعریف پرستش، معنای آن را در تعریف کلمه عابد به کار می‌برد و معنای آن را می‌یابد. حالا مفهوم کلمه عابد را در جمله اصلی نهاده و به معنایی این‌چنینی می‌رسد:‌ «مژده بدهید که گربه عبادت‌کننده و پارسا گردید.» سپس او به جملات قبل و بعد نظر می‌کند و متوجه می‌شود که اصلا بحثی از گربه نبوده است. پس این گربه از کجا پیدایش

ضدخاطرات

عالم خواب از دیرباز سرزمین شگفتی بوده و هست. قاره‌ای ناشناخته که هنوز هم با وجود پیشرفت‌های پرشتاب، پای هیچ دانشمند مکتشفی به خاک آن نرسیده است و بر بسیاری از نظریه‌ها دهن‌کجی می‌کند. جهانی که امکان هر تعبیر و تفسیر شخصی را باز می‌گذارد. هر کسی تعریف شخصی خود را از آن دارد. به باور من خواب موقعیتی است که در آن خطوط زمانی مختلف برهم می‌آمیزند و درهم خلط می‌شوند. فرصتی گران‌سنگ برای نه فقط دیدن که تجربه‌کردن شکل دیگری از بودن و نسخه دیگری از «من». جهانی برای کارهای نکرده، حرف‌های نگفته و چشیدن ترس‌های نادیده.  شاید اگر خواب نبود، کار خیلی‌ها به تیمارستان می‌کشید و این تنها یک جمله احساسی نیست. در پی جستارهای علمی روز هم شواهدی مبتنی بر وجود ضدخاطرات (anti-memories) به دست آمده است. از آنجایی که خاطره‌ها به موجب باردار شدن دسته‌ای از نورون‌های مغزی ساخته می‌شوند، در بدو امر باعث ایجاد عدم توازن در جریان الکتریکی دو نیمکره مغز می‌شوند. بنابراین مغز برای بازگرداندن تعادل الکتریکی شروع به ساخت جریانی دقیقا برخلاف جریان الکتریکی ایجاد شده ـــ یا همان خاطره ایجاد شده ـــ می‌نماید. این جریان ال

جعبه پونز زندگی

کارل دانکر روی یه میزی که در کنار دیوار قرارگرفته، یه شمع، یه جعبه پونز و یه بسته کبریت می‌ذاره و از شرکت‌کنندگان در آزمایش می‌خواد که با این وسایل روی میز شمع رو طوری به دیوار بچسبونند که بعد از روشن کردن پارافینش روی میز نریزه. آزمودنیا راه‌های مختلفی رو امتحان می‌کردند. از داغ کردن کنار شمع با کبریت و سعی در چسبوندنش به دیوار گرفته تا تلاش برای متصل کردن شمع با پونز به دیوار. اما بعد از گذشت یه مدت نسبتا طولانی روش درست رو پیدا می‌کردند. و اون روش چی بود؟ اینکه پونزا رو خالی کنند روی میز و جعبه اون رو با چندتا پونز به دیوار وصل کنند و شمع رو روی اون قرار بدند و بعد روشن کنند. شاید الان از دست خودتون شاکی بشید که چرا چنین چیز ساده‌ای به ذهن شما نرسید. خب بیاید همین مسئله رو طور دیگه‌ای مطرح کنیم. این‌بار روی میز یه شمع داریم، چندتا پونز، یه بسته کبریت و یه جعبه خالی. خب حالا به نظرتون رسیدن به جواب راحت‌تر نشد؟ دانکر که می‌گه شد. اون می‌گه توی حالت دوم شرکت‌کنندگان خیلی سریع‌تر از دفع قبل به راه‌حل می‌رسند. چرا؟  هایدگر معتقده که ما برای فهم اشیا، پدیده‌ها و رویدادها ناگزیر به مرتبط

تحریف شناخت خود

کانت می‌گه تصور ما از خودمون یه تصویر بی‌واسطه و مستقیم نیست. به عبارت دیگه شناخت ما از خودمون دقیقا مثل شناخت ما از سایر افراد و اشیاست. یعنی قضاوت‌مون از «من» بر اساس عمکردیه که توی جهان بیرونی از خودمون می‌بینیم. مثلا تا وقتی که توی یه رابطه قرار نگیریم نمی‌تونیم بگیم چطور قرار پیش بره. نمی‌دونیم از پس ادامه دادن یا تموم کردنش برمی‌آیم یا نه. حالا گاهی هم یه اتفاقایی می‌افته که نمی‌دونیم از کجا اومده و دلیلش چی بوده. مثلا یکی جلومون مشکل تنفسی پیدا می‌کنه و هر ده ثانیه یه نفس عمیق می‌کشه و از هوش می‌ره. ما هم هر بار که می‌خوابه با چک و لگد و داد و بیداد بیدارش می‌کنیم و به محض اینکه اورژانس می‌رسه اشک‌مون سرازیر می‌شه. در اون لحظه چیزی از خودمون می‌بینیم که تا اون موقع ندیده بودیم و دلیلش رو هم درک نمی‌کنیم. از طرف دیگه محمد مختاری معتقده که توی یه جامعه استبدادزده و به تبعش ریاکار، آدما به دروغ گفتن و پنهان‌کاری عادت می‌کنند و همین انکار واقعیت طی صدها سال کم‌کم توی ساختار زبون اون جامعه و واژه‌گزینی‌ها و جملاتش هم رخنه می‌کنه و عبارات دوپهلو و استعاره‌ها و کنایه‌ها و طنزها و تیکه‌